حجت الاسلام والمسلمین محمدجوادحجتی کرمانی از یاران دیرین وهمگامان مبارزاتی شهید دکتر محمد جواد باهنر به شمار می رود.دوستی این دو چهره،مشحون از خاطرات وگفتنیهایی است که شمه ای از خاطرات آن در گفت وشنود پیش روی بیان داشته است. امید آنکه مقبول افتد.
□جنابعالی از چه مقطعی با شهید دکتر محمدجواد باهنر آشنا شدید؟شرایط خانوادگی وشخصی ایشان درآن دوره چگونه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم.در دهه 20 و دوره حکومت رضاخان و پس از آن، تحصیل در حوزههای علمیه برای همه طلاب در سراسر ایران، از جمله کرمان که بنده و ایشان هم به تحصیل دروس دینی علاقه داشتیم، کار بسیار دشواری بود. پدر ایشان مرحوم اصغر آقا باهنر- که کاسب پرهیزکار و خوشنامی بود- بعید میدانست با آن همه دشواریهایی که برای طلاب علوم دینی وجود داشت، ایشان بتواند مدارج علمی را تا سطوح بالا طی کند، اما به لطف خدا و با تلاشهای پیگیر، ایشان توانست منشأ خدمات مهمی، چه قبل و چه بعد از انقلاب شود.
□به اساتید ایشان هم اشارهای داشته باشید.
استادی که هم از جنبه علمی و هم از جنبههای روحی و معنوی بر همه ما تأثیرِ ماندگاری داشت، مرحوم آقای حاج شیخ عباس حقیقی بود که با همکاری اساتید دیگر حوزه علمیه کرمان، انصافاً نهایت تلاش خود را کردند که با ایجاد جوّی صمیمی و با صفا، همه ما را به تحصیل دلگرم و دشواریها را برای ما آسان کنند. استاد دیگر ما آقای فخر مهدوی از وعاظ معروف کرمان بود که مقداری از سیوطی را نزد ایشان خواندیم. فصلهایی از شرح لمعه و شرایع را در محضر آیتالله شیخالرئیس، مرحوم حاج سید جواد نیشابوری و مرحوم حاج شیخ علی لبیبی، کتاب مطول را در محضر مرحوم برهانالواعظین و نهجالبلاغه را هم نزد مرحوم حاج شیخ عباس حقیقی خواندیم. یادم هست آقای فخر برای درس سیوطی جایزه گذاشته بود که آقای باهنر برنده شد. جایزه هم کتاب خطی نفیسی بود.
یکی از نعمتهایی که خداوند نصیب ما کرد این بود که آقای حقیقی و آقای لبیبی قبلاً با تدریس در حوزه، دبیر دبیرستان ایرانشهر به مدیریت شادروان میرزا برزو آمیغی زرتشتی، هم بودند و لذا بر ضرورت آشنا کردن طلاب با علوم جدید- که در آن زمان در حوزهها امر مذمومی محسوب میشد و اگر هم کسی میخواست آنها را یاد بگیرد باید مخفیانه این کار را می کرد- بهخوبی واقف بودند. در دورهای که در مدرسه علمیه معصومیه درس میخواندیم، در منزل بازاریها جلسات شبانه قرائت قرآن برگزار میشد. معلم قرآن ما مرحوم حاج میرزا محمد زمانی معروف به رئیسالقرا بود که شغل بزازی داشت. همیشه بعد از تلاوت یک جزء از قرآن، آقای حقیقی تفسیر میگفتند.
□چه سالی به حوزه علمیه قم رفتید؟
من و برادرم علی آقا در سال 1331 رفتیم و شهید باهنر و شهید ایرانمنش یک سال بعد آمدند و در حجره معروف به حجره کرمانیها در مدرسه فیضیه اقامت کردیم. یادم هست آقای هاشمی رفسنجانی هم در آن زمان در مدرسه آسید صادق- که کمی با مدرسه فیضیه فاصله داشت -درس میخواندند و بعد منزل گرفتند. ایام بسیار خوشی بود و هر یک از ما مسئولیت انجام یکی از کارها را به عهده گرفته بودیم.
□از کی وارد مسائل سیاسی شدید؟
از همان موقعی که در مدرسه معصومیه بودیم، تا حدودی با مسائل سیاسی آشنایی داشتیم. در قم که بودم شهید نواب صفوی محاکمه شد و ما در جریان بودیم. دستمان به آیتالله بروجردی نمیرسید، ولی نزد مراجع آن دوره و حضرت امام میرفتیم. من، شهید باهنر، شهید ایرانمنش، آقای شیخالرئیس و مرحوم آقا سید ابوالقاسم صمدانی در این زمینه، تحت تأثیر افکار مرحوم سید محمدخلیل قوام شهدادی بودیم و از طریق ایشان با مسائل سیاسی روز آشنا شدیم. آقای قوام روحانی معروف کرمان به شدت با حکومت شاه مخالف بود. در دهه 20 من و شهید باهنر هفده هجده سال بیشتر نداشتیم و آقای قوام چند سالی از ما بزرگتر بود. ایشان به خاطر آشنا کردن ما با مسائل سیاسی، حق زیادی به گردن ما دارد. در آن زمان ایشان تنها روحانی کرمان بود که به متن سیاست وارد شد. در دوره دکتر مصدق در سراسر ایران عدهای از روحانیون وارد مسائل سیاسی شده بودند، اما در کرمان روحانیون احتیاط میکردند و وارد این عرصه نمیشدند. آقای قوام در انتخابات دوره شانزدهم مجلس نامزد نمایندگی شد. دکتر بقایی و مهندس رضوی انتخاب و آقای قوام نفر سوم شد. بعد از انقلاب یک روز به مجلس و ملاقات من و شهید باهنر آمد و به شوخی گفت: «من پدر انقلاب هستم!» در واقع میخواست بگوید شما دستپروردههایم هستید.
□اساتید شما در قم چه کسانی بودند؟
آقای آسید موسی صدر در شرح لمعه، مرحوم آقای مشکینی در رسائل، مرحوم آقای مجاهدی جلد اول کفایه، مرحوم سلطانی طباطبایی، پدر همسر مرحوم حاج احمد آقا جلد دوم کفایه. ایشان در قدرت و روانیِ بیان، شهره خاص و عام بودند و جلسه درسشان نشاط و وجد خاصی داشت. بخشی از درس فلسفه منظومه حاجی سبزواری را نزد مرحوم آقای ملکوتی خواندیم. ایشان در تاریخ عمومی و تاریخ اسلام هم استاد بینظیری بودند. کل منظومه را خدمت مرحوم آیتالله منتظری، بخشی از اسفار را در محضر علامه طباطبایی خواندیم و یک سالی هم درس تفسیر ایشان میرفتیم. شش سال درس خارج اصول و چند ماهی هم درس خارج فقه حضرت امام رفتیم.
□شهید باهنر قبل از هر چیز، یک چهره فرهنگی است. از ایامی که ایشان همراه با شهید بهشتی و دیگران کتب دینی مقاطع مختلف تحصیلی را مینوشتند، برایمان بگویید.
شهید باهنر، شهید بهشتی و مرحوم علی گلزاده غفوری، این کتابها را مینوشتند و در واقع هیئت علمی دفتر نشر فرهنگ اسلامی بودند و مرحوم سید رضا برقعی مدیریت دفتر را به عهده داشت و در نگارش این کتابها هم کمک میکرد. این بزرگواران با هدف تقویت بنیه دینی دانشآموزان این کار را به عهده گرفتند، زیرا رژیم شاهنشاهی با کمال جدیت در پی بیدین کردن جوانان بود. این عزیزان با تدوین کتب دینی درسی، نوجوانان و جوانان را با ماهیت حقیقی دین آشنا و خدمات ارزشمندی را به اسلام کردند. شهید باهنر اخلاص فوقالعادهای داشت که در تمام کارها و آثارش نمود دارد و افراد زیادی در مدارس با خواندن این متون دینی، متحول شدند. نفوذ عوامل فرهنگی در دل رژیم و روشنگری بهوسیله نگارش این کتابها یا سخنرانیهای هفتگی مرحوم حسینعلی راشد از رادیو که شنوندگان زیادی هم داشت، بسیار نتیجهبخش بود.
علاوه بر این، نشریه سالانه و نیز فصلنامه «مکتب تشیع» هم به همت شهید باهنر، آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم مهدوی کرمانی و مرحوم دکتر صالحی کرمانی، تأسیس شد که بزرگانی چون علامه طباطبایی، مرحوم حسینعلی راشد، سید ابوالفضل زنجانی، مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم سید غلامرضا سعیدی در آن مقاله مینوشتند.
□جایگاه علمی شهید باهنر را چگونه ارزیابی میکنید؟
ایشان با تلاش و پیگیری فوقالعاده زیاد توانست به مدارج علمی دست یابد. هر چند از نظر فقه و اصول و با برخورداری از هوش و ذکاوت سرشار مجتهد مسلم بود، اما هرگز ادعای مجتهد بودن نکرد! استعداد عجیبی داشت و بسیار مطالعه میکرد و توانست تحصیل در علوم دینی و علوم جدید را، همزمان به پیش ببرد. اغلب سرمقالههای «مکتب تشیع» را خودش مینوشت، ولی کمتر پیش میآمد اسم خودش را بزند. هرگز دانش و فضل خود را به رخ کسی نکشید. ایشان همراه با آقای هاشمی برای کتاب «خاتم پیامبران(ص)» مقالههای جالبی نوشتند و انصافاً میتوان ایشان را یکی از پایهگذاران نهضت جدید روشنفکری دینی نامید.
□ظاهراً شما و ایشان با فداییان اسلام هم رابطه داشتید.این ارتباط چگونه ایجاد شد؟
بله، شهید باهنر در کرمان نمایندگی نشریه فداییان اسلام، «منشور برادری» را داشت و نشریه و افکار فداییان اسلام را در کرمان ترویج میکرد. بعد هم که به قم رفتیم، همراه با ایشان و شهید ایرانمنش، خدمت شهید نواب صفوی رسیدیم. یک بار روز چهارشنبه آخر سال،مرحوم آیتالله بروجردی درس آخر سال را گفتند و چون طلاب برای ایام نوروز و ماههای رمضان، محرم و صفر برای تبلیغ به شهرستانها و دهات میرفتند، راهنماییهای لازم را در این زمینه کردند. شهید نواب هم به جلسه درس ایشان در مسجد بالاسر قم آمد و نشست و بعد هم برای نماز و زیارت رفت. بعد از نماز خدمتشان رفتم و به حجرهمان دعوتش کردم. پذیرفت و آمد. فصل زمستان بود و کرسی گذاشته بودیم. شهید سید عبدالحسین واحدی، شهید سید محمد واحدی و شهید خلیل طهماسبی هم بودند. دو ساعتی نزد ما ماندند و رفتند. زمانی که قضیه درگیری مأمورین دولتی و فداییان اسلام در زندان قصر پیش آمد، عدهای از فداییان اسلام را به کرمان تبعید کردند. ماجرا از این قرار بود که شهید نواب صفوی را زندانی کرده بودند. عدهای از فداییان برای همراهی و همدردی با ایشان در زندان تحصن کردند و آنجا را تا حدی در اختیار گرفتند و خودشان آنجا را اداره میکردند. روزنامههای آن موقع، این خبر را مفصل نوشتند. بالأخره در پی ضرب و شتم فداییان اسلام، عدهای را به بندرعباس و کرمان تبعید کردند. آنها در کرمان از طرف آیتالله صالحی استقبال شدند و منزل خوبی هم در اختیارشان قرار گرفت. مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم هرندی از ثروتمندان یزد که مقیم کرمان بود، از آنان پذیرایی شایانی کرد. شهید نواب صفوی برای برگرداندن تبعیدیها، در زندان اعتصاب غذا کرد و بالأخره دولت دستور داد آنها را برگردانند. فداییان اسلام در حالی که شعار «نه روس، نه انگلیس، نه امریکا» را سر داده بودند، با سلام و صلوات و بدرقه با شکوه برگشتند. حضور تبعیدیها در کرمان شور و هیجان زیادی را در ما به وجود آورده بود و دوست داشتیم به تهران برویم و آقای نواب را ببینیم. آقای رازی از همشهریهای ما، در زندان نزد نواب رفت و در باره استقبال با شکوه کرمانیها از تبعیدشدگان برای ایشان صحبتهایی کرده بود. مرحوم نواب از زندان نامهای برایم نوشت و آن نامه اشتیاقم را برای دیدن او بیشتر کرد. تا زمانی که همراه برادرم به قم رفتم و آن ماجرایی که تعریف کردم.
□پس از آغاز نهضت امام خمینی ودر جریان تعاملات سیاسی ومبارزاتی خود با شهید باهنر،برای اولین بار،کی و چگونه دستگیر شدید؟
در ماه رمضان قبل از ترور حسنهلی منصور، آقای باهنر از تهران به من زنگ زد که: میخواهیم در تهران با عدهای از دوستان همپیمان شویم که از این به بعد نهضت امام و مبارزه را در منابر مطرح کنیم و ماه رمضان را از این حالت سکوت و یکنواختی در بیاوریم. هیئتهای مؤتلفه اسلامی این برنامهریزی را کرده بودند. از آن به بعد در مساجد و محافلی که منبر میرفتیم، این کار را میکردیم. یک بار در مسجد جامع تهران منبر رفتم که مأمورین ریختند و آقای رفیقدوست، آقای مرآتی و چند نفر دیگر،مرا را فراری دادند. شهید باهنر و برادرم محمد آقا، خیلی صمیمی بودند و با هم در یک منزل زندگی میکردند. من هم آنجا بودم. آن سال در مسجد جامع تهران، هر چند روز یک بار یک منبری را دستگیر میکردند و بلافاصله کس دیگری جای او را میگرفت! در روز ترور منصور در مسجد جامع منبر رفتم و سه روز بعد مرا دستگیر کردند و چهار ماه در زندان بودم و بعد آزاد شدم.
□حضرتعالی پس از لو رفتن حزب ملل اسلامی، به زندانی ده ساله محکوم شدید. در این فاصله ارتباطتان با شهید باهنر چگونه بود؟
شهید باهنر در این فاصله در زندان به ملاقاتم میآمد. پس از آزاد شدنم هم اولین کسی که به ملاقاتم آمد، ایشان بود، و در شب آزادیم در باره شرایط سیاسی و ضرورت ادامه مبارزه، صحبت مفصلی کرد. از طریق شهید باهنر با تشکیلاتی که شهید بهشتی، شهید مطهری، مرحوم مهندس بازرگان و عدهای دیگر در آن با هم کار میکردند، ارتباط پیدا کردم. آن روزها گروههای مختلف با هم کار میکردند، ولی بعدها با هم اختلاف پیدا کردند. جمع بسیار شاداب، گرم و با نشاطی بود و شهید باهنر در آن نقش بسیار فعالی داشت. آن روزها شهید مفتح هم مسجد قبا را اداره میکرد و یکی دو باری هم مرا برای سخنرانی دعوت کرد. زمانی هم که بنده و حضرت آقا در ایرانشهر تبعید بودیم، ایشان به دیدار ما میآمد و همیشه خبرهای امیدبخشی برایمان میآورد.
□با دکتر شریعتی هم ملاقات و برخوردی داشتید؟
بله، یک بار صبح پنجشنبهای بود که شهید باهنر و مرحوم دکتر سامی آمدند و مرا به باغی در کرج بردند و برای اولین بار دکتر شریعتی را در آنجا دیدم. جلسه آن روز، چند ساعتی طول کشید و یادم هست دکتر شریعتی با لحنی بسیار جذاب و با حضور ذهنی کمنظیر صحبت کرد. یک بار هم در منزل حاج شیخ محمدرضا آیتاللهی از همدورهایهای کرمان و قم او را دیدم و بار سوم هم در منزل مرحوم برادرم علی آقا که غیر از دکتر شریعتی، مرحوم فخرالدین حجازی و محمد آقا صدر هم که آن موقع دانشجو بود حضور داشتند.
□در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن ارتباط شما و شهید باهنر چگونه بود؟
با اوجگیری انقلاب احکام تبعید لغو شدند و من هم به کرمان برگشتم. در جریان بازگشت امام، شهید باهنر عضو کمیته استقبال از امام بود و بنده هم با ایشان مرتبط بودم. هنگامی که امام برگشتند و به مدرسه رفاه تشریف آوردند،با یک جمع ده بیست نفری به امامت ایشان نماز جماعت خواندیم. بعد به کرمان رفتم و دیگر چندان ارتباطی با تهران نداشتم تا روزی که آقای باهنر با من تماس گرفت و گفت: دوستان ما دو نفر را برای مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی از کرمان کاندید کردهاند. ما دو نفر رأی آوردیم و در یکی از کمیسیونهای آن مجلس هم با هم بودیم. در دور اول مجلس شورای اسلامی هم از تهران نامزد شدیم و به مجلس رفتیم. بعد هم ایشان وزیر آموزش و پرورش و سپس نخستوزیر شد و همراه با شهید رجایی به شهادت رسید. یادم هست صبح روز بعد از شهادت هنگامی که جنازه آن بزرگوار را به مجلس آوردند، به طرز فجیعی سوخته بود و فقط دندان طلایی او قابل تشخیص بود.اینها از خاطرات تلخ زندگی من است.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. https://iichs.ir/vdca.anek49nui5k14.html