قره‌باغی و هایزر با هم شرفیاب شدند. پس از شرفیابی اعلیحضرت به تندی به قره‌باغی گفتند: «حالا او را نزد من می‌آوری؟» من خبر دارم که او دو هفته است در تهران به سر می‌برد. از شما تعجب می‌کنم. چیزهای دیگری هم از شما شنیده‌ام، از جمله اینکه گزارش داده شده است شما با مخالفان من هم، سر و سرّی دارید و با آنها مرتباً در تماس هستید.»...
امیرانی که فقط به درد رقاصی می‌خورند
25 آذر ماه 1357
شرفیابی قره‌باغی و هایزر
قره‌باغی و هایزر با هم شرفیاب شدند. پس از شرفیابی اعلیحضرت به تندی به قره‌باغی گفتند: «حالا او را نزد من می‌آوری؟» من خبر دارم که او دو هفته است در تهران به سر می‌برد. از شما تعجب می‌کنم. چیزهای دیگری هم از شما شنیده‌ام، از جمله اینکه گزارش داده شده است شما با مخالفان من هم، سر و سرّی دارید و با آنها مرتباً در تماس هستید.»
 
قره‌باغی خواست سخن بگوید، اما اعلیحضرت به من دستور دادند گزارشی را که از ساواک رسیده بود از معینیان رئیس دفتر مخصوص بگیرم و بیاورم. من هم همین کار را کردم. در آن گزارش آمده بود که قره‌باغی با مهندس بازرگان و دکتر بهشتی تماس دارد. قره‌باغی از شرم سر به زیر انداخت.
در این هنگام، شاهنشاه که از عصبانیت می‌لرزیدند و مرتب لبهای خود را به دندان می‌گزیدند، به تندی گفتند: «از تو انتظار نداشتم.»
 
وقت شرفیابی هایزر فرارسید، رفتم و او را به حضور آوردم. هایزر معاونت فرماندهی ناتو را برعهده داشت. هایزر احترام به جا آورد و اعلیحضرت گفتند: «من انتظار داشتم شما را زودتر ببینم، چون از ورود شما توسط سولیوان سفیرتان اطلاع داشتم.» هایزر پس از کمی مکث گفت: «چند بار از طریق قره‌باغی تقاضای شرفیابی کردم، ولی قره‌باغی مرتباً می‌گفت، اعلیحضرت این روزها فرصت ندارند. راستش خودم هم تعجب کردم.»
 
اعلیحضرت گفتند: «اوضاع را چطور می‌بینی؟»
هایزر گفت: «چون آدمی اهل سیاست نیستم، بنده را از اظهار نظر معاف دارید، ولی حقیقت این است که چند بار مخالفان قصد حمله به اتومبیل من و سفیر را داشتند. آنچه می‌توانم بگویم این است که اوضاع نگران‌کننده است.»
 
اعلیحضرت راجع به ارتش پرسیدند، هایزر گفت: «استنباط شخصی من این است که آن انسجامی که باید در ارتش، مثل سابق، وجود داشته باشد، موجود نیست. به طوری که شنیده‌ام، سربازان مرتباً از پادگانها می‌گریزند و به مخالفان می‌پیوندند. این روحیۀ بی‌انضباطی در نیروی هوایی بویژه در میان همافران بیشتر است. روی هم رفته، اگر این وضع ادامه یابد، پاشیدن ارتش حتمی است و در نتیجه، رژیم و مملکت در خطر است.»
 
اعلیحضرت پرسیدند: «به نظر شما چه باید کرد؟»
هایزر گفت: «نظر من این است که این مسأله را بدون اینکه از من شنیده باشید با امیران ارتش در میان بگذارید تا آنان سربازان را توجیه کنند.» اعلیحضرت گفتند: «عجب! عجب!» و به من رو کردند و ادامه دادند: «قره‌باغی را احضار کن.»
 
قره‌باغی را صدا کردم. اعلیحضرت گفته‌های هایزر را با وی مطرح کرد و پرسید: «چرا این خبرها را به من نمی‌دهی؟» خیلی سعی می‌کردند بر اعصاب خود مسلط باشند و عصبانیت خود را بروز ندهند، زبان قره‌باغی بند آمده بود و چیزی نمی‌گفت. اعلیحضرت هر دو را مرخص کردند. پس از رفتن هر دو نفر گفتند: اصلان می‌بینی، حتی نزدیکان من هم حقایق را به من نمی‌گویند؟ اینها نمک‌پروردۀ من هستند. من موجب ترقی و پیشرفت قره‌باغی شدم، علاوه بر حقوقی که از ارتش می‌گرفت، من هم ماهیانه حقوقی از خودم به او می‌دادم. عجب روزگاری است! بعضی از امیران ارتش واقعاً پفیوز و بی‌خاصیت‌اند و فقط به درد رقاصی می‌خورند.»1
 

اینها ژنرالهای بزمی هستند نه رزمی 
شماره آرشیو: 1340-461-الف

پی نوشت:
1. امیراصلان افشار، سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به تقریر امیراصلان افشار؛ تهیه و تنظیم محمود ستایش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 90ـ92. 
https://iichs.ir/vdcj.texfuqe8hsfzu.html
iichs.ir/vdcj.texfuqe8hsfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما