شرفیابی... داستان بامزه‌ای را برای شاه در ارتباط با یکی از دوستان مؤنثش، یک دختر سوئدی، تعریف کردم. دیشب او در اثر خوردن چغاله بادام زیاد دل درد کرده بود. به محض اینکه با خبر شدم، راننده‌ام را فرستادم که پروفسور صفویان را بیاورد...
ماجرای دل درد معشوقه شاه؟!
تهیه و تنظیم: فرهاد قلی‌زاده
چهارشنبه 25 فروردین 1355
«شرفیابی... داستان بامزه‌ای را برای شاه در ارتباط با یکی از دوستان مؤنثش، یک دختر سوئدی، تعریف کردم. دیشب او در اثر خوردن چغاله بادام زیاد دل درد کرده بود. به محض اینکه با خبر شدم، راننده‌ام را فرستادم که پروفسور صفویان را بیاورد. اما راننده احمق بیچاره وقتی آدرس را به او دادم توجه نکرد و در عوض صفویان را به دیدن دوست دختر فرانسوی خود من برد. او هم البته منکر این شد که دلش درد می‌کند، و وقتی پروفسور به او اطمینان داد که نباید از چیزی بترسد و می‌تواند به او اعتماد کند‌ و پزشکان ایرانی محتاط و کاملا قابل اعتماد هستند، و غیره و غیره، خیلی دست و پایش را گم کرده بود. شکر خدا، بعد از اینکه هر دو کاملا گیج و سردرگم شده بودند،‌ دخترک به من تلفن کرد و من توانستم اوضاع را راست و ریس کنم... وقتی این را تعریف کردم،‌ شاه از خنده اشکش سرازیر شد. نمی‌دانم اگر خدمتکاران آمده بودند تو و ما را در حال قهقهه زدن می‌دیدند چه فکری می‌کردند...»1
 

شماره آرشیو: 5896-7ع

پی نوشت:
 
1. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم)، ج 2، تهران، طرح نو،‌ بهار 1371، صص 767ـ768. https://iichs.ir/vdcf.1deiw6dcxgiaw.html
iichs.ir/vdcf.1deiw6dcxgiaw.html
نام شما
آدرس ايميل شما