ابراهیم متقی، استاد دانشگاه تهران، گفت: آمریکا با چهلهزار دلار توانست در ایران کودتا کند شاید هزینه یک گردان باشد. امروز اگر آمریکا بخواهد علیه ایران اقدام نظامی انجام دهد به چهارصدمیلیارد دلار و دویستهزار نیروی نظامی نیاز دارد.
رضا قریبی ـ رحمت رمضانی: حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح (یکشنبه) و در آستانه ۱۳ آبان، روز ملی مبارزه با استکبار جهانی، در دیدار هزاران نفر از دانشآموزان و دانشجویان سراسر کشور، نسل جوان پرتوان، پرنشاط و پرانگیزه را نعمتی بزرگ و ذخیرهای ارزشمند برای ایران خواندند و با اشاره به استمرار خصومت عمیق آمریکا با ملت ایران از کودتای ۱۳۳۲ تاکنون تأکید کردند: آمریکای گرگصفت البته ضعیفتر اما وحشیتر و وقیحتر شده است و در مقابل، جمهوری اسلامی ایران با دفاع مقتدرانه و منع مستدل مذاکره، راه نفوذ و ورود مجدد آمریکا به کشور را سد کرده است.
برای رمز گشایی از سخنان رهبر انقلاب سراغ دکتر ابراهیم متقی، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر ارشد مسائل راهبردی ـ امنیتی در عرصه تعاملات منطقهای و بینالمللی، رفتیم. از ایشان تاکنون، بیش از شصت مقاله به زبان انگلیسی و فارسی تألیف شده است. نگارش کتاب «سیاست خارجی آمریکا» و ترجمه مشهور «نه شرقی، نه غربی» از جمله آثار ایشان در زمینه بازشناسی مسائل امنیتی ـ استراتژیک بینالمللی و سیاست خارجی قدرتهای بزرگ در این زمینه است. با او درباره استعمار کهن و جدید و رویکرد استعمار و ریشههای دشمنی آمریکا با ایران گفتوگو کردهایم که در ذیل میآید.
نقش استعمار کهن و جدید در کودتای 28 مرداد علیه دولت قانونی آن روز ایران قابل کتمان نیست. نیروهای داخلی ایران چه تحلیلی از فضای بینالملل در عاملیت این کودتا داشتند؟ چه شباهتهای تاریخی بین امروز ما و شرایط آن روز وجود دارد؟
من فکر میکنم واقعیت هر جامعه در دورانهای مختلف تاریخی منعکس است. سرنوشت هر جامعه براساس روحیه ملیاش انعکاس پیدا میکند. در بسیاری از مواقع مسائل تاریخی تکرار میشود. همانگونه که خیلی از مسائل در زندگی شخصیمان تکرار میشود. فکر میکنم فضایی که ما امروز درگیرش هستیم مشابهت بسیار زیادی با سالهای 1328 به بعد، هم در کانتکس داخلی و هم در فضای بینالمللی دارد.
اولین نکته این است ذهن ایرانیها تقلیلگرایانه است. ایرانیها تمایل دارند بحثهای پیچیده سیاست بینالملل را تقلیل دهند و سادهسازی کنند. یکی از اشتباهات ما این است: بسیاری از مواقع موضوعات سیاست خارجی را با بحثهای سیاست بینالملل یکی میدانیم در حالی که هر کدام مسئلهای جداگانه، مؤثر و متفاوت از هم میباشند.
مسائل مربوط به کودتای 28 مرداد، جنگ ایران و عراق، مذاکرات گوناگون ایران با غربیها، روسها و چینیها و فضای فعلی که در آن قرار داریم تابعی از موضوع سیاست بینالملل است. حال پرسش این است وقتی که میگوییم بسیاری از مسائل کشور تابعی از موضوع سیاست بینالملل است یعنی چه؟ این سخن به این معنی است بسیاری از عوامل در کشور ما رخ میدهد ــ هرچند عوامل گوناگون سیاسی، اجتماعی نیروها و ساختار داخلی تأثیرگذار است ــ اما نیروی نیرومند بینالمللی تأثیر بسیاری دارد که ما عموما نقش آن را نادیده میگیریم و مسائل را فردی و جناحی میکنیم. وقتی که سطح تحلیل ما شخصی و جناحی میشود آنقدر دیگری برجسته میشود تا اینکه نقش فضای واقعی و تأثیرگذار را عامدانه نادیده بگیریم.
اتفاقا فضای سیاست جهانی هم این درک را نسبت به جریان داخلی ایران دارد. برای فهم این مسائلی که ذکر شد میتوانید به بحثهای شرقشناسانه نگاهی بیندازید. بحثهای شرقشناسانه عموما تأکید دارند انسجام جوامعی مثل ایران محدود است. نخبگانش دچار تضادند. رویارویی اجتنابناپذیر است.
شما برای درک بهتر این سند تاریخی میتوانید به بحثهای جیمز موریه در کتاب «حاجی بابای اصفهانی» توجه کنید یا به کتاب «شکست شاهانه» ماروین زونیس نگاهی بیندازید. زونیس در این کتاب علت انقلاب اسلامی ایران را در سطح فردی بررسی میکند. بعد مدعی میشود این افرادند که خیلی اهمیت دارند در فضای داخلی و همه چیز را میتوانند به هم بریزند. اگر کتابی را که نخبگان سیاسی ایران، در سال 1981 منتشر کردند و پنج، شش سال پیش در ایران به فارسی ترجمه شد نگاه کنید میبینید سطح تحلیل نخبگانمان مبتنی بر تعارض با رقبای خود است. چنین نگاهی در دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ نیز وجود داشت و در دوران موجود هم به چشم میخورد؛ روز به روز هم دارد گسترش پیدا میکند. وقتی که یک ناکامی بهوجود میآید هر کسی این ناکامی را متوجه کنش جناح رقیب و شخصیت رقیبش میکند.
به همین دلیل است که احمدینژاد در ارتباط با مسائل موجود جامعه یک سطح تحلیل دارد؛ حسن روحانی یک سطح تحلیل دیگر دارد. سطح تحلیلشان مبتنی بر دیگری است که میسازند. بنابراین تحلیل فرد به جایگاه او برمیگردد تا دیگرسازی کند.
یعنی عامل خارجی را نادیده میگیریم؟
متأسفانه هیچ کدام از جریانهای سیاسی به سطح فضای اجتماعی و بینالمللی توجه نمیکنند؛ گوش شنوایی هم وجود ندارد. معمولا به یاد شعر نسیم شمال با ترجیعبند «گوش شنوا کو» میافتم.
ایران در دهه 1320 در چه وضعیتی بهسر میبرد؟ نظام جهانی نیز چه وضعیتی داشت؟
نظام جهانی در حال تغییر بود؛ همان گونه که امروز نظام جهانی در حال تغییر است، اما برخی به اشتباه فکر میکنند ترامپ در حال تغییر دادن نظام جهانی است. این در حالی است که شخصیتها نقش کاتالیزور دارند. ترامپ فقط پوستاندازی نظام جهانی را سرعت میبخشد.
برای درک و فهم کودتای ۲۸ مرداد باید کمی به عقب برگردیم تا مشاهدهای اجمالی از ساختار نظام جهانی داشته باشیم. در سال ۱۹۴۵ جنگ جهانی تمام شده و ساختار جدیدی در جهان در حال شکلگیری بود. روزولت معتقد بود ساختار نظام جهانی موجود دو مشکل اساسی دارد: مشکل نخست روسها هستند که در پی اقتدارگرایی مارکسیستی و کمونیستی هستند. مشکل دیگر انگلیسیها هستند که میخواهند نظام استعماری را باز تولید کنند. روزولت معتقد بود نظام جهانی را باید به گونهای شکل دهیم که این دو حوزه کنشی جهانی که ریشههای تاریخی و فرهنگی و سیاسی دارد جدا شود؛ به همین دلیل آمریکا مشوق ناسیونالیسم در جهان بود.
ناسیونالیسم یک رویکرد کلان آمریکایی است که در پی هویتیابی کشورهای حاشیهای است. اگر یادتان باشد جورج بوش مفهوم اروپای پیر و اروپای جوان را بهکار گرفت. او گفت: حمایت از اروپای پیر انگلیس، فرانسه و آلمان که اقتدار پیشین دارند در سیاست آمریکا جایگاهی ندارد. آمریکا قصد حمایت از اروپای جوان مانند لهستان را دارد. لهستان انگیزه لازم را برای نقشیابی با آمریکاییها در سیاست جهانی را دارد.
در فضای جدید ناسیونالیسم به عنوان گفتمان بینالمللی مطرح شد. تودهایها و اتحاد شوروی و همچنین انگلیسیها مخالف ناسیونالیسم بودند. ملیسازی پیامد ناسیونالیسم بود. در فضای گفتمانی جدید این پرسش مطرح میشود: آیا آمریکاییها به ملی کردن نفت در ایران روی خوش نشان میدهند؟ در این فضا چه سیاستی درباره بازتولید تقسیمات منابع اتخاذ میکنند؟ با توجه به پویایی اقتصادی آمریکا در سال ۱۹۴۵م، آیا میتوانند بپذیرند که توزیع منابع و منافع براساس الگوهای سنتی انجام بگیرد؟ قطعا پاسخ خیر است.
بحث اصلی سیاست جهانی سه نکته است که باید در تحلیل دوره عطف تاریخی مدنظر قرار داد: نخست، توزیع منابع تابع معادله قدرت است؛ دوم، کنترل حوادث و سوم کنترل بازیگران است. در دورانهای عطف تاریخی فرایند توزیع منابع یا کنترل بازیگران و حوادث تغییر پیدا میکند. در فضای جدید ملیگرایی نیروها جابهجا و جایگزین میشوند. البته گفتمان جدید دو رقیب قدرتمند به نام سوسیالیسم و الگوی استعماری کهن داشت.
چه تفاوتهایی بین الگوی استعماری آمریکا و اروپا وجود دارد و به طور خاص چرا ایرانیان در اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی رویکردی مثبت به این دولت داشتند؟
برای بررسی فضای جدید باید پیشینه تاریخی الگوی رفتاری انگلستان و روسیه را مورد توجه قرار داد. مبنای روابط خارجی قدرتهای بزرگ در ارتباط با ایران در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بازی بزرگ یا موازنه مثبت بود. برای فهم بهتر موازنه مثبت باید موازنه مثبت را تعریف کنیم.
قدرتهای بزرگ در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم امتیازات را بین خودشان متوازن توزیع میکردند، اما آمریکاییها الگوی قدیم بازی بزرگ را نپذیرفتند. از زمان جنگ جهانی اول نیز بازی بزرگ را قبول نداشتند. توافق ۱۹۰۵، ۱۹۰۷ و قرارداد سری ۱۹۱۵ استانبول که میان انگلیس و تزارهای روسیه ایران امضا شد و کشور را به سه منطقه شمال، جنوب و بیطرف تقسیم کرد قبول نداشتند. حتی آمریکا با قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله که با اجرای آن، ایران تحتالحمایه انگلستان میشد، هم موافق نبودند.
آمریکا در پی ایجاد الگوی جدید در جهان بود. در این الگو سیاستهای بینالمللی و اقتصادی با فضای دوران استعماری ــ که سعی داشت با کسب امتیاز کشورهای میزبان را عقب نگه دارند ــ فرق داشت، اما آمریکا در پی عصر جدیدی بود که ما آن را استعمار نو یا استعمار نوین مینامیم.
مبنای استعمار نوین آمریکا چه تفاوتی با اروپاییان داشت و این رویکرد در ماجرای ملی شدن نفت چگونه بازتاب یافت؟
استعمار نوین میزبان را در جریان امور مشارکت میدهد تا میزبان انگیزه لازم را داشته باشد امنیت را برقرار کند و هزینه امنیتی کاهش پیدا کند؛ همچنین رونق اقتصادی نیز ایجاد شود تا پول در گردش قرار بگیرد تا استعمارگر کالای خودش را نیز بفروشد. آمریکاییها با ملیسازی موافق بودند؛ آن هم آن نوع از ملیسازی که در نهایت به کنسرسیومی منجر شود تا زمینههای لازم را برای تغییر مدیریت منابع اقتصاد جهانی فراهم کند.
در سالهای ۱9۴۶ تا 19۴۷م فضایی ایجاد میشود که آمریکاییها ایران را از حوزه کنترل روس خارج میکنند و به جای ایران، لهستان را در اختیار روس میگذارند تا ایران در بلوک غرب ادامه پیدا کند. نگاهی به این پازلها نشاندهنده فهم تقسیم جهان است. برای اینکه حضور ایران در بلوک غرب ادامه پیدا کند، باید ناسیونالیسم ایرانی تقویت شود، اما چگونگی تقویت ناسیونالیسم ایرانی در راستای تقویت گفتمان ملیسازی مسئلهای مهم بود: نخست اینکه باید اجازه داده میشد آن حس درونی نهفته به گفتمان تبدیل میشد، اما در جریان گفتمانسازی حوادث گریز از مرکز شکل میگرفت که میبایست کنترل میشد. به همین دلیل زمانی که ملی شدن صنعت نفت در ایران شکل میگیرد آنگونه که فکر میکنند ملیسازی کنترلشده در ایران شکل نمیگیرد.
آیا تلاش ایالات متحده برای نزدیک شدن و به عبارت بهتر نفوذ در ایران با واکنش روسیه و انگلستان مواجهه نشد؟
در فضای بینالمللی بین قدرتهای بزرگ اختلاف وجود داشت، اما در الگوی رفتاری قدرتهای بزرگ واژهای به نام «رشنالیتی» (Rationality) یا عقلانیت راهبردی وجود دارد. عقلانیت راهبردی به این معناست که قدرتهای بزرگ در عین رقابت قادر به حل مسائل هستند؛ آنچنانکه از آغاز رقابت آمریکا و روس از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱ یا تا همین اکنون یک تیر به سمت یکدیگر شلیک نکردهاند؛ درحالیکه در موقعیت و مناطق گوناگون از جمله بر سر کشورهای ایران، کره، لهستان، ترکیه، یونان، چین، جنگ کره و ویتنام درگیر بوده، اما نجنگیدهاند.
در آستانه کودتای ۲۸ مرداد بین انگلیس و روسیه و آمریکا در فضای سیاست بینالمللی رقابت وجود داشت، اما این رقابت باید به حل مسئله منجر شود. انگلستان با آگاهی از سیاست ملیسازی آمریکا در عرصه جهانی سعی داشت دیپلماسی را با توجه به مسائل نفت ایران تنظیم کند که امتیاز جدید و محدود به ایران بدهد که هم ملیسازی شکل بگیرد و هم عوارض ملیسازی رادیکالیزه نشود.
الگوی دوم بحث مربوط به طرح مسئله ایران در نهادهای بینالمللی از جمله دیوان دادگستری بینالمللی بود. الگوی سوم مربوط میشد به فعالیتهای اطلاعاتی و امنیتی که در سطح جامعه شکل میدادند.
در آن دوران other اولیهشان اتحاد شوروی بود. شبکه اطلاعاتی باید خودش را برای مقابله با حزب توده و اتحاد شوروی سازماندهی کند. other دیگر مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت بود. اینجاست که تغییرات بنیادینی در فضای سیاست بینالملل در رابطه با ایران ایجاد میشود. این تغییرات بنیادین با تغییر در رؤسای جمهور آمریکا با همدیگر هماهنگ شد. مسائلی که ترومن و آیزنهاور با هم داشتند به مسائل اوباما و ترامپ شباهت دارد. در آن دوران جنبش راستگرای رادیکال مکارتیسم در آمریکا شکل گرفته بود که جنبش ناسیونالیستی بود. ولی روشنفکران آمریکایی و ایرانی دوست نداشتند واقعیت جامعه آمریکایی را درک کنند. فردی مانند ترامپ به هیچ قاعده بینالمللی و هیچ الگوی سنتی مصالحهگرایانه توجه ندارد.
ترامپ بر این باور است قدرت باید اعمال شود نه اینکه این قدرت نمایش داده شود. آمریکا زمانی که میبیند با قدرت اقتصادی و تحریم اقتصادی میتواند اقتصاد کشوری را فلج کند بر خود لازم میداند این کار را انجام دهد. نگاه ترامپ محافظهکارانه است، اما نئولیبرالها بر این اعتقاد هستند که قدرت باید منعطف باشد تا باقی بماند. قدرت با حقوق بینالملل، با نهادهای بینالمللی با سازمانهای بینالمللی منعطف میشود، اما با اعمال نیروی نظامی و اطلاعاتی یا ساز و کارهای اقتصادی رادیکالیزه میشود.
بنابراین در زمان ملی شدن صنعت نفت ایران با توجه به ایجاد سیاست جدید آمریکا در فضای بینالملل و حمایت آمریکا از ملی شدن و ملیسازی در کشورهای حاشیهای، سیاستهای انگلستان و آمریکا از هم جدا شد؛ در حالی که سیاستهای انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی با اینکه در دو قطب متفاوت از هم قرار داشتند به هم شباهت داشت. سیاستهای این دو قدرت بر اساس مدل پیشین بود. هر دو کشور اقتدارگرا و کنترلگرا بودند؛ خواستار دسپوتیزم و ترویج آن بودند؛ در پی تاراج منابع بودند؛ قصدی برای سرمایهگذاری نداشتند تا به صورت پایدار از منابع استفاده کنند. تا سال ۱۹۵۲م، آمریکا در حال عبور از استعمار کهنهای بود که انگلستان و شوروی مدافعانش بودند. در این سال، سیاستهای آمریکا و انگلیس از همدیگر جدا میشود.
other آمریکا و انگلستان در ایران حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی است. این قدرتها در مواجهه با حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی طرح شکاف را طرحریزی و سعی میکنند شکافها را در حوزههایی که شکاف وجود دارد گسترش دهند. با توجه به آن فضا این پرسش طرح میشود که اختلافها و تعارضهای بین جبهه ملی و نیروهای مذهبی، حزب توده و نیروهای ملی و مذهبی اختلاف داخلی است یا شبکهای فعال است و مدام بر طبل اختلاف میکوبد؛ شبکهای که جوخه هم دارد و بر اختلافات آگاهی دارد؛ شبکهای که فعال است و میداند چه اقدامات و عملیاتی را باید انجام بدهد؟
اینکه بسیار تأکید میشود انگلستان و آمریکا به ایجاد شکاف در جبهه ملی پرداختند چقدر قابل تبیین است؟ چه طرحها و ایدههایی در این زمینه بررسی و اجرا میشد؟
طرحهای گوناگون به صورتهای مختلف نوشته میشوند و به کار میروند؛ مثلا گروهی تأسیسات حزب توده را آتش میزدند و گروه دیگر مساجد را تخریب میکردند. مرکزیت کودتا یکسان بود. حیوانات را عینک میزدند که این مثلا آقای فلان و بهمان است. هنوز برخیها گمان میکنند جبهه ملی دست به چنین کاری زده، چون تاریخ در این قالب بازسازی شده و افکار ما هم چنین شکل گرفته است.
گازیروفسکی اولین کسی بود که در این زمینه بحث کرد. او محققی دقیق و تئوریک است که سعی دارد با تکیه بر اسناد سخن بگوید و به اسناد سیا دسترسی دارد؛ هرچند احتمال دارد با سرویسهای امنیتی جهان غرب همکاری کرده باشد. البته این همکاری نشاندهنده این است که سرویسهای جاسوسی غرب به این عقلانیت رسیدهاند که از پژوهشگران استفاده بهینه کنند. کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه: ایجاد دولتی وابسته در ایران» مقالهای به نام «امنیت ملی در جهان سوم» دارد که بسیار منحصربهفرد است.
در آن مقاله به بررسی عملکرد شبکههای اطلاعاتی و امنیتی انگلستان و آمریکا و رابطه این دو نهاد با هم میپردازد؛ آنجا تبیین میکند چه زمانی این دو نهاد امنیتی از هم جدا و در کدام زمان به هم متصل شدند. این دو نهاد اتفاقا در دوره ترومن با هم مرتبط شدند؛ به این دلیل که دیگر موجهایی را که به ناآرامی منجر میشد برنمیتابیدند و احساس میکردند شکافی که ایجاد کردهاند اگر خیلی گسترش پیدا کند ممکن است باعث شود روسها در داخل کشور کودتا کنند؛ چون شبکه نظامی و اجتماعی داشتند؛ چون این شبکهها بهخط میشدند.
مشابه این وضعیت را من در دوره بعد از انقلاب شاهد بودم. سازمان مجاهدین خلق شبکههای اطلاعاتی تشکیل داد که درون نیروهای حزباللهیها نفوذ میکردند تا بساط روزنامهها را برهم بزنند و تظاهرات را مختل کنند؛ حتی در گروههای رقیب مانند حزب توده هم نفوذ داشتند و به این طریق به جمهوری اسلامی ضربه میزدند. هنوز هم اگر اطلاعاتی به دست بیاورند به اسرائیل و عربستان سعودی میفروشند. بنابراین در جمعبندی باید عرض کنم غربیها شکاف اجتماعی در ایران میشناسند و روی آن سرمایهگذاری میکنند. اتفاقا جامعه ایرانی خیلی دوست دارد از درون خودش دیگری بسازد؛ اصولگرا، اصلاحطلب، اصلاحطلب اعتدالی و اعتدالی اصلاحطلب انگار بدون دیگرسازی قادر نیستند معنا پیدا بکنند.
راهکار گریز از این شکافها چیست و آیا شکاف سیاسی موجود در جامعه ایران در دیگر نقاط جهان و ازجمله ایالات متحده نیز دیده میشود؟
من فکر میکنم صحبتهایی که حضرت آقا در یکی از سخنرانیها داشتند مانیفست راهبردی برای نخبگان سیاسی کشور به شمار میآید. ایشان این سخنان را در واکنش به برکناری دولت مطرح و تأکید فرمودند که برکناری دولت با سیاست رسمی جمهوری اسلامی هماهنگی ندارد. مسئله اصلی اقتدار سیاسی است. حال پرسش اینجاست اقتدار چگونه حاصل میشود؟ زمانی اقتدار ایجاد میشود که قوه مجریه، نهادها، وزارتخانهها در کارکردهای خود انجام وظیفه کنند.
نکته دیگر اپوزیسیون پراکنده است که باید بررسی شود. وقتی مذاکرهای بین ترامپ و رهبر کره شمالی انجام میشود، صد تا اپوزیسیون بدون اینکه متن توافق را بخوانند، نامه مینویسند و اعلان میکنند این مدل در دستور کار قرار بگیرد. جامعه ما به صورت توأمان دچار شیفتگی به غرب و گذار از مدل قبلی شده است.
من یک تحلیلی دارم و آن این است که جمهوری اسلامی را آنچه در ذهنیت تاریخی جامعه ایرانی وجود داشته شکل داده است. این قالبهای ذهنیت تاریخی را میتوانید در کتاب «روشنفکران ایرانی و مسئله غرب» بروجردی و کتاب دیگر «مدرنیته ایرانی» کمالی مرور کنید. اما اکنون در درون ساختار جمهوری اسلامی نوعی آنتیتز شکل گرفته و در حال گسترش است که در حال عبور و گذار از وضعیت قبلی است. به همین دلیل انگاره گسترش شکافت بحث مهمی است و کمتر کسی به آن توجه دارد. مانند انگاره تحولی که در آمریکا شکل گرفت و کسی به آن توجه نکرد و دولت در آمریکا جابهجا شد. آمریکاییها دولت اوباما را دولت ضعیفی تلقی میکردند، فضای عمومی جامعه آمریکا رئیسجمهور سیاهپوست را برنمیتابید و نمیخواست میراث یک سیاهپوست باقی بماند.
اما در آمریکا چنین وضعیتی وجود نداشته است و هیچ رئیسجمهوری اینگونه مقام قبل خود را به باد انتقاد نگرفته است، ولی امروز در رابطه با ترامپ و باراک اوباما دهها کد میشود آورد که ترامپ با کالبدشکافی دوران اوباما مشکلات را ناشی از آن دوران میداند. قدرت سیاسی در آمریکا و غرب متناسب با شاخصهای قدرت گروهها متوازن تقسیم میشود. به نوعی یک نیروی توازنبخش در فضای عقلانیت راهبردی وجود داردغ حتی همین اروپا و آمریکای امروزی که ترامپ در چهارچوب اجلاسیه بروکسل میگوید اروپا دشمن است. در نشریه «فارن افرز» که با موضوع سیاست خارجی بهخصوص آمریکا منتشر میشود، مقالهای منتشر شد که در آن از اروپا و ناتو به عنوان دشمنان در لباس دوستان نام میبرد. در غرب با وجود شکافی که وجود دارد سطح تعاملی وجود دارد که به توافق میرسند.
با توجه به آنچه گفتید آیا علت موفقیت کودتا را باید در شکاف سیاسی موجود در ایران بدانیم؟
یکی از دلایل پیروزی کودتای 28 مرداد شکاف سیاسی بین نخبگان بود که روزبهروز شدت مییافت. علت دومی که کودتا پیروز شد تحریمهای اقتصادی بود. تحریم اقتصادی ایران مسئله تاریخی است. اگر امروز میبینید ترامپ بر تحریم اقتصادی ایران تأکید میکند، اگر آمریکا ییها تلاش کردند شش قطعنامه علیه ایران صادر شود. حتی در قطعنامه ۱۹۲۹ تحریم تاریخی فلجکننده علیه ایران وضع کردند و پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، مدعی است تحریمهایی علیه ایران وضع کردهاند که تا به حال ایران با آن روبهرو نبوده است دلیل تاریخی دارد. قدرتهای بزرگ با توجه به شناخت ساختاری از واقعیتهای ایران دست به تحریم ایران زدند.
هیچ بعید ندانید آمریکا در پی آن است در ایران اتفاقی نظیر آنچه در سال ۱۹۷۳ در شیلی اتفاق افتاد به وجود بیاورد. آمریکا برای مقابله با سالوادر آلنده، رئیسجمهور قانونی شیلی، فشار اقتصادی و دیپلماتیک زیادی روی دولت شیلی آورد؛ چنانکه طرفداران غرب به خیابان آمدند و ملاقه به ظرفهای خالی میزند؛ به این ترتیب ارتش با کمک سیا و ژنرال پینوشه، آلنده را برکنار کردند.
مقام معظم رهبری در یک سخنرانی خواستار توجه به فضای اجتماعی شد و از اینکه کشورهای خارجی در ذهن ایرانیان بزرگ شوند هشدار داد و فرمودند: مراقب باشید تا خارجیان با دسیسه شکاف در ایران ایجاد نکنند تا از شکافهای داخلی بهرهبرداری نکنند؛ به همین دلیل دولت باید قدرتمند باشد تا با قدرت به کار خود ادامه دهد تا هر حوزهای وظایف محوله را به خوبی انجام دهد.
نکته بعدی تحریمهای ثانویه ایران توسط ترامپ است؛ مشابه تحریمهای ثانویه انگلیسیها در کودتای 28 مرداد. آنها اجازه ندادند کشورها از ایران نفت بخرند. آمریکا امروزه از طریق وزارت خزانهداری و سیستم مالی و بانکی و پولی تحریمها را علیه ایران اعمال میکند؛ آن روزها انگلستان نیروهای نظامیاش را وارد خلیج فارس کرد.
امروزه که کشاکش جهانی ایجاد شده است دولت باید مقتدر باشد؛ چون امروز در شرایط «ویک استیج» قرار داریم که باید از این مرحله عبور کنیم. برای درک درست این مفهوم باید ببینیم گذار از وضعیت «ویک استیج» به چه معناست؟ به این معناست که هر کسی در هر موقعیتی که قرار دارد باید اقتدار اجرایی داشته باشد. از طرف دیگر جامعه هم باید قدرت نقد آکادمیک برای بهینهسازی فرایندها داشته باشد. نقد به منزله گسترش شکاف تلقی نشود.
امروز ما بیش از هر زمان دیگری احتیاج به اقتدار داریم. فضای اقتدار هم بدون مرکزیت مقتدر معنا پیدا نمیکند. یکی از دلایل کودتا این بود که ساختار سیاسی ایران فاقد مرکزیتی مقتدر بود. علت دیگر موفقیت کودتای 28 مرداد این بود که نهادها بعد از انحلال مجلس «دیس فانکشنال» شدند. به هر میزان نهادها اقتدار بیشتر داشته باشند طبعا اثربخشی بیشتری در برابر تهدیدات خواهند داشت.
آن روز قدرتهای جهانی به دنبال کودتا بودند؛ امروز در پی کودتا نیستند. من مطلبی خواندم گفته بودند که ما با چهلهزار دلار توانستیم در ایران کودتا کنیم. شاید هزینه یک گردان باشد. امروز اگر آمریکا بخواهد علیه ایران اقدام نظامی انجام دهد به چهارصدمیلیارد دلار و دویستهزار نیروی نظامی نیاز دارد. طبیعی است که آمریکا این الگو را در پیش نمیگیرد. الگوی آمریکا در برابر ایران تحریم اقتصادی فزاینده برای گسترش شکاف است. تا مرکزیت نظام سیاسی ایران از بین برود. این نکته را به یاد داشته باشید اگر مرکزیت یک ساختار سیاسی در فضای تحولات دچار ضعف بشود، نهادها خود به خود فرو میریزند. https://iichs.ir/vdcc.oq4a2bqiila82.html