یکی از مسائلی که پیرامون آن ابهامهای بسیاری شکل گرفته تفاوتها و شباهتهایی است که در نقش دو ابرقدرت آمریکا و انگلستان پیرامون تحولات ایران میتوان دید؛ دو ابرقدرتی که غالبا رویکردهایی مشابه را در قبال تحولات بینالمللی در پیش گرفتهاند
رقابت ابرقدرتها در مناطق مختلف جهان همواره یکی از موضوعات مورد بحث کارشناسان امور بینالمللی بوده است. در واقع، نقش قدرتهای بزرگ و دخالت این قدرتها در امور کشورهای دیگر همواره ذهن کارشناسان امر را به خود مشغول کرده است. در این میان، یکی از مناطقی که نقش قدرتهای جهانی در آن بسیار پررنگ بوده منطقه خاورمیانه است؛ منطقهای که در چند قرن اخیر جولانگاه بازیگران صاحب قدرت در نظام بینالملل بوده و منازعات پیرامون آن مسائل و چالشهای بسیاری را با خود به همراه داشته است.
در این بین، یکی از کشورهای خاورمیانه که به واسطه اهمیت آن مورد توجه این قدرتها قرار گرفته ایران است. به عبارت روشنتر جغرافیای ایران به واسطه وسعت، جمعیت، منابع عظیم نفتی، موقعیت ژئوپلتیک و همچنین پتانسیلهای اقتصادی و فرهنگیاش همواره در کانون توجه قدرتهای بزرگ بوده و هست. این توجه از زمان حمله پرتغالیها به جزیره هرمز و تصرف آن در سال 1507م نمود عینی یافت و بهتدریج و با گذر زمان، با افزایش اهمیت نقش بریتانیا و روسیه در معادلات جهانی بیشتر شد؛ معادلاتی که در نهایت پای آمریکا را به ایران باز کرد و این کشور را به یکهتاز سپهر سیاسی ایران مبدل نمود. یکهتازی که در نهایت با پیروزی انقلاب اسلامی جایگاه خود را در ایران از دست داد و فصل نویی در روابط ایران با قدرتهای جهانی آغاز گردید.
بااینحال، یکی از مسائلی که پیرامون آن ابهامهای بسیاری شکل گرفته تفاوتها و شباهتهایی است که در نقش این بازیگران پیرامون تحولات ایران میتوان دید؛ بهویژه دو ابرقدرت آمریکا و انگلستان که جزء ممالک انگلوساکسن بوده و غالبا رویکردهایی مشابه را در قبال تحولات بینالمللی در پیش گرفتهاند. بر این اساس، تلاش خواهیم کرد تا به مقایسه رویکرد استعمارگر پیر و امپریالیسم آتازونی در بستری از تحولات تاریخی بپردازیم.
اولین نشانههای حضور آمریکا در ایران
رقابت دو امپراتوری بزرگ روس و انگلیس در ایران در دوره قاجاریه به روندی عادی تبدیل شده بود؛ روندی که سیاستورزان ایرانی را بر آن داشت تا پای قدرت سومی را به ایران باز کنند که از آن بتوان به عنوان یک نیروی موازنهگر استفاده کرد؛ نیروی که در پرتو توان و قدرت آن بتوان منافع کشور را تا حدودی حفظ کرد و از تاراج آن جلوگیری کرد. بدینترتیب، بحث قدرتگیری نیروی سوم در ایران باز شد. در این میان آمریکا به عنوان کشوری که وجهه مثبتی از خود نشان داده بود بهترین گزینه در نظر گرفته شد؛ کشوری که به دور از مرزهای آبی و خاکی کشورمان بود و فاقد پیشینه استعمارگری در ایران محسوب میشد.1
انقلاب مشروطه و اختلاف آمریکا و انگلیس بر سر ایران
نقطه سرآغاز این ماجرا تقریبا به انقلاب مشروطه و حوادث و رویدادهای پس از آن باز میگردد. در پی انقلاب مشروطه و دخالتهای بیشائبه دو ابرقدرت روس و انگلستان در ایران و انعقاد قرارداد 1907 میان لندن و مسکو پای آمریکا به ایران باز شد. در این مقطع سیاست آمریکاییها حمایت از دولتهای ضعیف در برابر نیروهای متحدین و مطامع توسعهطلبانهشان بود. در نتیجه آمریکاییها کمیته کمک به ایران را در هنگامه انقلاب مشروطه بهوجود آوردند. در همین حال، ایران برای اصلاح امور مالیاش به یک مشاور اقتصادی آمریکایی با نام مورگان شوستر روی آورد؛ امری که با مخالفت شدید انگلستان و روسیه نافرجام ماند. با شروع جنگ اول جهانی و وقوع انقلاب اکتبر در روسیه دست بریتانیا در ایران باز شد. روسها که سرگرم مسائل داخلی خود بودند از ایران غافل شدند و امپراتوری بریتانیا از ترس اینکه مبادا نسیم انقلاب بلشویکی به مرزهای ایران سرایت کند و در نتیجه مستعمره این کشور، یعنی هندف در معرض خطر قرار گیرد تلاش کرد تا با انعقاد قراردادی عملا امور ایران را در دست گیرد؛ قراردادی که به 1919 شهرت پیدا کرد و سرآغاز رقابت و بعدا اتحاد لندن و واشنگتن گردید.2
قرارداد 1919 و مخالفت واشنگتن با آن
در نتیجه رویکرد آمریکا در انقلاب مشروطه، تصویر مثبتی که از آمریکاییها در ایران بهوجود آمده بود تداوم یافت، اما مهمترین واقعیتی که نشان از سیاست متفاوت آمریکاییها میداد موضعگیری آنان در قبال قرارداد 1919 بود؛ قراردادی که دولت انگلستان به واسطه هرج و مرج و نبود اقتدار مرکزی در پی انعقادش بود. بدینترتیب آمریکاییها موضع محکمی در قبال این قرارداد اتخاذ کردند. در همین ارتباط، دولت آمریکا طی دو بیانیه قاطعانه از استقلال ایران دفاع کرد. قرارداد 1919 توسط مجلس ایران رد شد و تصویر مثبت از آمریکاییها، که نیرویی در برابر دو قدرت امپریالیستی روس و انگلیس تلقی میشدند، تداوم یافت.3
ملی شدن نفت در ایران در عین آنکه یک پیروزی تاریخی برای مردم ایران محسوب میشد، پیروزی بزرگی برای شرکتهای نفتی آمریکا نیز بود
اختلاف بر سر منافع نفتی
با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و پیروزی آمریکا در این جنگ، واشنگتن همچون دیگر ابرقدرتها به سیاست توسعهطلبی و امیال امپریالیستی روی آورد. در واقع، اختلاف در رویکرد لندن و واشنگتن دیری نپایید و منافع این دو ایجاد کرد که در نهایت هر دو سیاستی یکسان در قبال ایران در پیش گیرند. سرآغاز این تغییر رویکرد آمریکا با مسئله نفت پیوند و گره خورد. در واقع، هرچند آمریکاییها در آغاز مسئله ملی شدن صنعت نفت در ایران تلاش کردند این مسئله را از راه دیپلماتیک حل نمایند و تا حدودی از مواضع ایران حمایت کردند، اما در نهایت آنها نیز رویکرد انگلستان را در پیش گرفتند و در تلاش برای جلوگیری از پیروزی جنبش ملی شدن صنعت نفت همراه بریتانیا به سرنگونی دولت قانونی وقت، یعنی دولت مصدق، روی آوردند.4
ماجرا از اینجا آغاز شد که دولت محمد مصدق در راستای اهداف و منافع ملی ایران تلاش کرد صنعت نفت کشور را از چنگال بریتانیا بیرون آورد و آن را ملی کند. او و دولتش در این مسیر تلاش کردند تا از کمک ایالات متحده بهره جسته و مسیر را برای رسیدن به هدف هموار نمایند. در واقع برخی از اعضای جبهه ملی دل در گرو حمایتهای آمریکا داشتند؛ موضوعی که ریچارد کاتم نیز بدان اشاره مینماید: «تردیدی نیست که بسیاری از اعضای جبهه ملی ایالات متحده را به عنوان یک قدرت غربی مینگریستند که تا حدودی نسبت به ناسیونالیسم ایران احساس همدلی نشان میدهد. اسناد دیپلماتیک آمریکا پس از جنگ دوم جهانی تا حدودی نشان از همراهی واشنگتن با خواست ناسیونالیستهای ایران و اشاراتی به مداخلات ناروای انگلیسیها در ایران دارد».5
همچنین میتوان به دیدگاه حسین فاطمی، وزیر امور خارجه ایران، در سال 1328 و آغاز حرکت جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلستان اشاره کرد. وی میگوید: اتازونی آمریکا که با کمکهای مالی خودش بسیاری از کشورهای جهان را از نابودی نجات داده و اروپای ویران را از خطر کمونیسم نجات بخشیده، امروز میرود که مسئولیتی به مراتب سنگینتر را به دوش کشد. واشنگتن باید ما را در این مقطع خطیر یاری رساند. ما نیز این کمک آمریکا را جز نوعدوستی و احساس بشردوستانه این کشور نسبت به ملل دنیا تعبیر نمیکنیم.6
به نظر میرسید واشنگتن ابتدا با ملیگرایان در ایران همراه بود؛ البته نه به دلیل احساسات بشردوستانه یا نوعدوستی این کشور، بلکه تعریف این کشور از منافعش به گونهای بود که حضور ملیگرایان به رهبری مصدق در راستای منافع واشنگتن قلمداد میشد؛ در واقع آنها تنها جایگزین مصدق در ایران را یک دولت مارکسیست میدیدند که بهجد میتوانست منافع آمریکا را تهدید نماید؛ مطلبی که در صحبتهای وزیر امورخارجه وقت بریتانیا نیز بهوضوح دیده میشود. آنتونی آیدن میگوید: «آمریکاییان بر این باورند که تنها جانشین مصدق کمونیسم است و برای نجات ایران از کمونیسم آمادهاند منافع "شرکت نفت انگلیس و ایران" و منافع دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را فدا سازند».7
مضاف بر این ملی شدن نفت در ایران در عین آنکه یک پیروزی تاریخی برای مردم ایران محسوب میشد، پیروزی بزرگی برای شرکتهای نفتی آمریکا نیز بود. در واقع بیدلیل نبود که تصویب ملی شدن صنعت نفت با استقبال شرکتها و کمپانیهای نفتی آمریکا همراه بود؛ مسئلهای که با روی کار آمدن جمهوریخواهان در آمریکا کاملا تغییر جهت پیدا کرد و در نهایت امر آنچه اتفاق افتاد خلاف تمام خوشبینیهای ملیگراها در ایران بود.8
ترس مشترک از توسعه نفوذ کمونیسم
گسترش نهضت صنعت نفت و تبدیل شدن آن به یک موج غیرقابل بازگشت از یک طرف و به قدرت رسیدن آیزنهاور در آمریکا و محافظهکاران در انگلیس از طرف دیگر، از تیرماه 1331ش در نهایت به تضادی عمق منتهی شد و با کودتای 28 مرداد 1332 و انعقاد قرارداد کنسرسیوم دستاوردها و نتایج نهضت ملی شدن صنعت نفت پایمال گردید.9
در واقع روی کار آمدن محافظهکاران در لندن و واشنگتن آنها را به این نتیجه رساند که ممکن است مشی درپیشگرفتهشده توسط مصدق ایران را در نهایت به دامان کمونیسم سوق دهد؛ در نتیجه اختلاف در تاکتیک جای خود را به اجماع نظر در استراتژی داد. بر همین اساس، نقشه کودتا توسط آمریکا و انگلستان کشیده و دولت قانونی وقت سرنگون شد. البته از این مقطع به بعد بهتدریج انگلستان نفوذ و قدرت خود را در عرصه بینالمللی از دست داد و آمریکا جای این کشور را در معادلات جهانی پر کرد. این امر در مورد ایران نیز صادق بود. در واقع بعد از کودتای 28 مرداد انگلستان بهتدریج جای خود را به آمریکا داد و واشنگتن یکهتاز سپهر سیاسی در ایران گردید. یکهتازی که در نهایت با پیروزی انقلاب اسلامی منافع و جایگاه خود را از دست داد. در فاصله سالهای کودتا تا انقلاب اسلامی، ایالات متحده عملا به دنبال بهرهبرداری از منابع خام ایران (و به طور خاص نفت) و استفاده از بازار ایران بود. البته در کنار این دو هدف مهم ایالات متحده نیز همچون انگلستان ایران را سدی در مقابل روسها میدانست؛ با این تفاوت که بهظاهر بر استقلال ایران بیش از پیش تأکید میشد.
آنچه در مجموع میتوان بیان کرد ذکر این نکته است که استعمار بریتانیا و امپریالیسم آمریکا دو روی یک سکه بودند. در واقع این دو کشور هرچند شاید در برخی از مقاطع به صورت تاکتیکی در مورد امور ایران دچار اختلاف میشدند، اما در امور راهبردی اتفاق نظر داشتند؛ فرضیهای که امروز در مورد پرونده هستهای ایران نیز قابل اثبات است.
بعد از جنگ جهانی دوم، در حوزه منطقهای و بینالمللی، عمده میراث جهانی باقیمانده از بریتانیا در گامهای متعدد به آمریکا سپرده شد
وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و استالین در تهران (6 آذرماه 1322)
پی نوشت:
1. اصغر جعفری ولدانی، محسن پیرهادی، «جایگزینی نفوذ آمریکا به جای انگلیس در ایران»، فصلنامه پژوهشهای روابط بینالملل، دوره اول، ش 22، ص 80.
2. Wilson, S. Dealer sWar, 1943-1980. London, McMillan Edition, 1943, p 78.
3. داریوش رحمانیان، ایران بین دو ابرقدرت، تهران، سمت، 1391، ص 34.
4. اصغر جعفری ولدانی و محسن پیرهادی، همان، ص 84.
5. ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، کویر، 1385، ص 203.
6. عبدالله شهبازی، امپریالیسم آمریکا و نفت ایران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، قابل بازیابی در:
https://ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=1890
7. جیمز بیل و ویلیام راجر لوییس، مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، کاوه بیات، تهران، نشر نو، 1386، ص 308.
8. جامی، گذشته چراغ راه آینده است، تهران، ققنوس، چ دوم، 1362، ص 550.
9. غلامرضا نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد 1332، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378، ص 630. https://iichs.ir/vdca.anok49nm05k14.html