اساس حکومت محمدرضا پهلوی موروثی بود و از حاکمیتی که با مداخله عوامل خارجی و در فقدان حضور و مشارکت حداقلی مردم بهوجود آمده باشد، پیداست که نمیتوان انتظار داشت اصول دموکراتیک را در نظر و عمل پذیرا باشد؛ بااینحال دورههای مختلف سلطنت محمدرضا پهلوی مواضع وی را نسبت به دموکراسی به عنوان یکی از مهمترین روشهای حکمرانی در نظریه و عمل قرن بیستم تحت تأثیر قرار داده است
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخمعاصر؛ دموکراسی واژهای یونانی است که به لحاظ لغوی از ترکیب «دمو» یا «دموس» به معنای مردم و «کراسی» یا «کراتوس» به معنای حکومت یا قانون تشکیل شده است1 و شاید بهترین معنا برای آن مردمسالاری باشد. حال باید دید تبلور سالار بودن مردم در ارکان مختلف کشورداری در قالب اجرا شدن چه اصولی است و چگونه میتوان به دموکراسی معنا داد.
برای سنجش نگرش یا عمل محمدرضا پهلوی، ابتدا اصول اساسی یک نظام دموکراتیک را که از ضرورتهای وجودی آن است، بیان میکنیم. اصل اول دموکراسی، رضایت عامه و پدیدآمدن حالت پذیرش در شهروندان برای تبعیت از حکومت است؛ اصل دوم حاکمیت ملّی و مشارکت عمومی تمامی مردم است. اصل بعدی، اصل برابری شهروندان کشور در برابر قانون و اصل چهارم، برقراری آزادی بیان، مطبوعات، اجتماعات، دادخواهی و عقیده است. حاکمیت قانون به عنوان اساس و نگهبان آزادیها و حقوق فردی اصل مهم بعدی است و اصل ششم حاکمیت اکثریت شهروندان و مدخلیت آن است. شأن شهروندی و برخورداری از حقوق و تکالیف آن، اصل دیگری از اصول دموکراسی است و در نهایت سیستم نمایندگی و پارلمان که شامل حق رأی و حق قانونگذاری است، اصل دیگری از اصول دموکراسی بهشمار میآید.2
اساس حکومت محمدرضا پهلوی موروثی بود و از حاکمیتی که با مداخله عوامل خارجی و در فقدان حضور و مشارکت حداقلی مردم بهوجود آمده باشد، پیداست که نمیتوان انتظار داشت اصول دموکراتیک را در نظر و عمل پذیرا باشد؛ بااینحال دورههای مختلف سلطنت محمدرضا پهلوی مواضع وی را نسبت به دموکراسی به عنوان یکی از مهمترین روشهای حکمرانی در نظریه و عمل قرن بیستم تحت تأثیر قرار داده است. در دوره اول سلطنت محمدرضا پهلوی، یعنی از 1320 تا 1328، در ایران فضای باز سیاسی حاکم بود و اصول انتخابات، فعالیت احزاب و مشارکت عمومی به شکل متفاوتی از قبل به چشم میآمد. در این دوره پادشاه جوان، عمده ابتکار و اختیار را به نخستوزیرانش سپرده بود و به لحاظ بیانی نیز مدافع اصول دموکراسی بود؛ فضای سیاسی و اجتماعیای که مبتنی بر قانون اساسی مشروطیت شکل گرفته بود و پادشاه در نقش سلطنت مشروطه خود قرار داشت. دلیل پذیرش چنین فضایی توسط شاه این بود که او عملا فرصت لازم برای اینکه قدرت خود را بگستراند نداشت. اگرچه در پی ماجرای ترور او کمی به سمت استبداد حرکت کرد، اما عملا در دوره حکومت مصدق نیز او نتوانست دایره استبداد خود را گسترش دهد.
با وقوع کودتا و در دهههای 1340 و 1350 محمدرضا پهلوی به شکل فزاینده وارد دورهای از تحولات سیاسی و فکری جامعه جهانی شد که یا میبایست روال حکومتی خویش را بر آن منطبق و یا وضع موجود را توجیه کند. او سعی میکرد اساسِ سلطنت موروثی خود را که در تضاد با دموکراسی بود، ضرورت جامعه ایرانی و پیشرفت کشور معرفی کند؛ ازهمینرو در مصاحبه با فالاچی چنین گفت: «در هر صورت حکومت و نظام سلطنتی تنها فرم موجه برای حکومت ایران است به شرطی که من شاه باشم. برای انجام کارها قدرت لازم است، برای نگهداری قدرت هیچ احتیاجی به اجازه یا مشورت با کسی نیست و نباید با کسی در مورد تصمیمها بحث کرد... چون میدانم مأموریتی دارم که باید آن را به پایان برسانم؛ بنابراین تصمیم دارم بدون کنار گذاشتن تاج و تخت آن را به آخر برسانم. مسلما آینده را هرگز نمیتوان پیشبینی کرد، ولی من حتم دارم که سلطنت در این کشور بیشتر از حکومتهای شما طول خواهد کشید، یا بهتر است بگویم که حکومتهای شما زیاد طول نمیکشد، ولی مال ما چرا... برای پیشبرد امور در کشوری مانند ایران، باید مستبد بود؛ در غیر این صورت نمیتوان در آن به پیشرفت رسید».3
او ادعا میکرد که نظام شاهنشاهی روح و جوهر قدرت، حاکمیت و وحدت ملی و نگهبان پیشرفتها و دستاوردهای تمدن بزرگ است و مردم باید به درک عمیق و بنیادی از این نظام برسند تا با قلب و روح نسلهای گذشته پیوند برقرار کنند. از نظر محمدرضا پهلوی آرمان شاهنشاهی ایران طرف قیاس با هیچ کدام از ایدئولوژیها و نظامهای سیاسی و حکومتی نیست و کاملا استثنایی است.4 او به این نکته توجه نداشت که سه پادشاه پیش از او هیچ یک در داخل کشور از دنیا نرفتند؛ اتفاقی که برای خود او نیز رخ داد و این امر از پایان حکومت شاهنشاهی در ایران حکایت میکرد.
به لحاظ اجرایی دستور تشکیل احزاب فرمایشی «ملّیون» و «مردم» در دهه 1330 به رهبری منوچهر اقبال و اسدالله علم و بعدها حزب «ایران نوین»، که بر سر ابراز وفاداری به سلطنت و دستیابی به قدرت رقابت داشتند، در کنار ایجاد محدودیت برای گروههای ملی، مذهبی و ایسمهای مختلف و برپایی انقلاب سفید که اصول آن هم فرمایشی و با اهداف خاص سیاسی بود، به خوبی اهتمام به دموکراسی صوری را در اندیشه محمدرضا پهلوی به نمایش گذاشت، اما این پایان کار نبود و شاه که ادعا میکرد: «اگر من دیکتاتور بودم... سعی میکردم مانند هیتلر یا آنچه امروز در کشورهای سوسیالیستی (کمونیستی) میبینید، رهبری یک حزب واحد و مسلط را بهدست بگیرم»5 در اسفند 1353، بساط احزاب فرمایشی را نیز جمع و نظامی تکحزبی بنا و همگان را موظف کرد که یا عضو حزب رستاخیز شوند یا از ایران بروند.
انتخابات رستاخیزی دوره بیستوچهارم مجلس نیز کاملا سطح دموکراسی را در کشور نشان میداد. اسدالله علم، وزیر دربار وقت، درباره نحوه انتخاب نمایندگان نوشته است: «... نخستوزیر در کیش به من میگفت ... که هر کس را از هر جا تو بخواهی، من وکیل خواهم کرد. هرکس باشد، هیچ فکر نکن، به من بگو تمام میکنم. خیلی هم محرمانه و درگوشی میگفت... فکر کردم و گفتم که باید دید سیاست انتخاباتی شاهنشاه و تشکیلات جدید چه خواهد بود، .... به علاوه، اگر چند نفری از سیستان و بلوچستان یا خراسان رأسا سربار من هستند، از عهده آنها برمیآیم که جابهجا کنم...».6
شاه در مصاحبهاش با فالاچی وقتی با سؤالاتی درباره دموکراسی در ایران و آزادی مخالفان مواجه شد، در نقد دموکراسی غربی و تأیید توسعه آمرانه مبتنی بر افکار شخصی خود گفت: «من آن دموکراسی را نمیخواهم؛ چون نمیدانم با چنین دموکراسی چه باید کرد و همهاش را به شما میبخشم...».7
در واقع این عبارات محمدرضا توجیهی بود برای فرار از مردمسالاری. او برای توجیه مخالفت خود با دموکراسی و در پیش گرفتن مسیر استبدادی، آزادی را ارتکاب جرم جلوه داد و سعی کرد فضای سرکوب و سکوت را دموکراسی واقعی جلوه دهد و چنین گفت: «دموکراسی ــ اگر وجود داشته باشد ــ غیر از این کاری که ما میکنیم چه معنایی میتواند داشته باشد؟ راستی معنای دموکراسی چیست؟ برای بعضیها معنی دموکراسی این است که یکی راه بیفتد توی خیابان، در روز روشن ــ آن هم نه در یک ده کوره، در یک شهر بزرگ، در یک پایتخت ــ و جلوی مردم، به خصوص زنها را بگیرد و بگوید: کیف پولت را به من بده. و بعد از گرفتن کیف پول چاقویش را در شکم طرف فرو کند و جلوی چشم همه، راست راست به راه خود برود. این دموکراسی است؟ آن وقت آن مملکت که در مهمترین انتخاباتش حداکثر 45 تا 50 درصد از رأیدهندگان شرکت میکنند و مردم هم همانطور که گفتم نفله میشوند و کارد توی شکمشان فرو میرود، میخواهند از ما درباره دموکراسی و حقوق بشر سؤال کنند؟ واقعا مسخره است».8
شاه مخالفان خود را خائن میخواند و آزادی بیان و عقیده مخالف را عامل هرجومرج مینامید تا فضای سرکوب و بسته سیاسی خود را با این عبارات توجیه کند: «دموکراسی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران را میتوانیم یک دموکراسی کاملا سالم بنامیم... در دموکراسی ما آزادی کامل با نظم و انضباط کامل اجتماعی توأم است. ... بنابراین عدهای فریب خورده یا مغرض و یا دیوانه از آن قماش افرادی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته نیز وجود دارند ــ و متأسفانه یک نوع «بینالملل خرابکاری» را تشکیل میدهند ــ در این کشور پروانه کار ندارند».9
بنابراین همه اصول دموکراسی از حاکمیت مردم تا آزادیها و انتخابات در نگرش و عمل محمدرضا پهلوی میتواند محدود، منقلب و استحاله شود و اراده ملوکانه با تشخیص سعادت مردم میتواند خلاف همه اصول دموکراتیک شکل بگیرد و در برابر افکار عمومی و رسانهها، با عنوان دموکراسی واقعی از آن یاد شود.
پی نوشت:
1. آنتونی آربالستر، دموکراسی، تهران، آشیان، 1394، ص ۲۹.
2. عبدالرسول بیات، فرهنگ واژهها، تهران، اندیشه و فرهنگ دینی، ص 273.
3. اوریانا فالاچی، مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه ایران: بخش سانسورشده کتاب مصاحبه با تاریخ، بیجا، بینا، بیتا، ص 8.
4. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، بیتا، صص 291-292.
5. محمدرضا پهلوی، برگزیدهای از سخنان و نوشتههای شاهنشاه آریامهر، تهران، کتابخانه پهلوی، 1347، ص 166.
6. اسدالله علم، یادداشتهای علم، ج 5، ویرایش علی نقی عالیخانی، 1382، ص 27.
7. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349، ص ۳۳۶.
8. کیهان، 8 آبان 1355.
9. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، همان، صص 87-88. https://iichs.ir/vdcf0ed0.w6dyjagiiw.html