قانون اساسی انگلستان، درباره اختیارات ملکه چه میگوید؟
طبق قانون اساسی کشور انگلستان، پادشاه از اختیارات بسیار وسیعی برخوردار است. از جمله این اختیارات، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
ـ «توشیح ملوکانه»: ملکه انگلیس حق و مسئولیت دارد تا موافقت خود را با لوایح و طرحهای تصویبشده در پارلمان این کشور، اعلام و آنها را امضا کند. او همچنین میتواند قوانینی را که با آنها مخالف است رد کند.
ـ «انعقاد معاهدات یا فسخ قراردادهای بینالمللی، میان انگلیس با سایر کشورها».
ـ «عزل و نصب وزرا»: ملکه انگلیس قدرت انتصاب و برکناری وزیران کابینه دولت را دارد.
ـ «تنفیذ نخستوزیر»: ملکه انگلیس مسئول تنفیذ حکم نخستوزیری، بعد از برگزاری انتخابات سراسری است.
ـ «اعلان جنگ»: ملکه انگلیس این اختیار را دارد تا علیه دیگر کشورها جنگ به راه بیندازد.
ـ «مصونیت از پیگرد»: تحت قوانین بریتانیا، ملکه بالاتر از قانون قرار دارد و نمیتواند تحت پیگرد قرار گیرد.
اما ازآنجاکه رسانههای فارسیزبان مورد حمایت کشور انگلستان، روی تشریفاتی بودن این اختیارات مانور میدهند و چنین وانمود میکنند که ملکه دخالتی در سیاست نداشته است، میتوان مواضع و تصمیمات ملکه را تنها با آوردن چند مثال تاریخی مورد بررسی و راستیآزمایی قرار داد.
ملکه و فجایع انگلستان در کنیا
قرنهای هیجدهم و نوزدهم، اوج غارتگری و خونریزی انگلستان در قاره آفریقا بود. یکی از کشورهایی که در آن دوران، سخت مورد تاخت و تاز ارتش بریتانیا قرار گرفت، کشور «کنیا» بهشمار میآید. کنیا در شرق قاره آفریقا واقع شده و دارای خاکی حاصلخیز و منابع غنی معدنی و طبیعی است. با ورود استعمارگران انگلیسی در نیمه قرن نوزدهم به کنیا، تصاحب زمینهای زراعی و چراگاههای قبایل، تجارت برده، چپاول منابع طبیعی و حیات وحش کنیا آغاز شد. با همه اینها، از آن روی که انگلیسیها بعد از مدتی، مقاومتهایی از سوی مسلمانان و حتی طبیعیمذهبها مشاهده کردند، از یکسو استحاله فرهنگی و از بین بردن فرهنگ دینی و بومی مردمان کنیا و از سوی دیگر، سرکوب شدید معترضان را در دستور کار خود قرار دادند؛ همچنین امتیاز دادن به طبیعتپرستان تازه مسیحیشده توسط میسیونرهای مذهبی انگلیسی، در کنار ترویج فساد و فحشا و رواج فرهنگ غربی باعث شد طی یک قرن و نیم، کشوری که تا قبل از ورود انگلیسیها مسیحی نداشت، تبدیل به کشوری مسیحی شود و مسلمانان به خاطر سرکوب و تبعید به کشورهای اطراف، تبدیل به یک اقلیت 30 درصدی شوند! همچنین انگلیس تمام سعی خود را کرد تا زبان مردم شرق کنیا را ــ که زبان «سواحیلی» بود ــ از بین ببرد و الفبای لاتین را گسترش دهد تا به این وسیله هویتهای قومی و اسلامی مردم مسلمان کنیا کمرنگ شود.
[1]
بههرروی جنایت و غارتگری انگلیسیها در کنیا ادامه داشت، تا کم کم با شروع مبارزات ضداستعماری مردم آفریقا، قبایل کنیایی هم به فکر مقابله با انگلیسیها افتادند. بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم که انگلیسیها ضعیف شده بودند، افراد گروه «مائومائو» از قبیله کیکویو، در سال 1950م (1329ش) قیامی را علیه استعمارگران آغاز کردند. افراد این گروه همقسم شده بودند که از هر طریق ممکن حتی کشتار، زمینهای اشغالشدهشان را از چنگ سفیدپوستان درآورند. درست در همین زمان بود که الیزابت دوم همراه همسرش فیلیپ، سفری به قاره آفریقا و از جمله کشور کنیا داشت. در آن زمان، پادشاه انگلستان جرج ششم (پدر الیزابت) بیمار بود. در آن سفر الیزابت دوم، بدون توجه به خوی غارتگری ارتش کشورش و جنایتهای آنان در حق مردم کنیا، سخنرانی اعجابآوری در پایتخت کنیا، یعنی شهر «نایروبی» ایراد میکند. جالب است که دقیقا این بخش از سخنرانی وی، در مجموعه تلویزیونی تاج (The crown)، که به نویسندگی پیتر مورگان و با سرمایهگذاری کمپانی نتفلیکس در سال 2016م ساخته شده، نمایش داده میشود. الیزابت در آن سخنرانی، در برابر انبوهی از مردم کنیا، این کشور را قبل از سلطه انگلستان، خانه حیوانات وحشی و خالی از سکنه خواند و اعلام کرد: حالا بعد از پنجاه سال و به خاطر حضور انگلستان، این شهر، به شهری پیشرفته و پرجنبوجوش تبدیل شده است!
یک سال پس از آن و با مرگ جرج ششم، الیزابت دوم ملکه انگلستان شد و با امضا و توشیح سرکارِ ملکه، دستور سرکوب و کشتار و شکنجه مبارزان و معترضان در کنیا صادر گردید؛ کشتاری عجیب که در آن از زنده زنده سوزاندن مخالفان، تا مثله کردن آنها توسط سربازان ملکه، به راحتی انجام میشد. این سرکوبها اما، موجب عصبانیت بیشتر مردم کنیا و شعلهورتر شدن اعتراضشان شد و در نهایت مبارزات آنها پس از فراز و نشیبهای بسیار، به استقلال «کنیا» در سال 1964م (1343ش) انجامید و به این ترتیب، جومو کنیاتا، رهبر مسیحیِ استقلالطلبان کنیا، که سالها رنج زندان و شکنجه و مبارزه را تحمل کرده بود، اولین رئیسجمهور این کشور شد.
[2]
جنایات پانزدهساله ملکه در زیمباوه
کشور جمهوری زیمبابوه، در میانه جنوبی قاره آفریقا واقع شده است. این کشور از شمال به زامبیا، از شرق و شمال شرقی به موزامبیک، از جنوب به آفریقای جنوبی و از غرب و جنوب غربی، به بوتسوانا محدود میشود. در سال 1505م، اشغالگران پرتغالی اولین استعمارگرانی بودند که به این سرزمین حمله کردند. مردمان زیمباوه تا یک قرن و نیم بعد، در حال جنگ با آنها و دفاع از سرزمینشان بودند. با ضعف پرتغالیها و خروج نسبی آنها از منطقه جنوب و شرق آفریقا، بالاخره گروهی از شوناها توانستند به طور کامل، اشغالگران پرتغالی را از منطقه زیمبابوه بیرون کنند و سلسله روزاوی را روی کار بیاورند. با ایجاد آرامش نسبی در این منطقه، در مرحله اول فرزندان تعدادی از مسلمانان این منطقه، که در زمان پرتغالیها به زنگبار (تانزانیای فعلی) رانده شده بودند، به این کشور برگشتند. بعد از آن هم اندبلهایها، که تیرهای از نژاد زولویی در آفریقای جنوبی بودند، به زیمبابوه مهاجرت کردند و در بخش جنوبی این سرزمین ساکن شدند. حیات مسالمتآمیز اقلیت مسلمان با مسیحیان و طبیعتپرستان زیمبابوهای، در این کشور سرسبز و غنی ادامه داشت تا اینکه با شروع قرن نوزدهم میلادی، پای استعمارگران انگلیسی در قالب تاجر و جهانگرد، به منطقه جنوب و جنوب شرقی آفریقا باز شد. در سال 1830م (برابر با 1209ش)، ارتفاعات منطقه شمالی و جنوبی رود زامبزی، به اشغال نیروهای «شرکت آفریقای جنوبی بریتانیا» درآمد. این شرکت متعلق به سیسیل رودز بود. این استعمارگر انگلیسی پس از ورود به این منطقه و مشاهده حیات وحش طبیعی و غنی اطراف آبشار موسوم به ویکتوریا و معادن غنی طلا، مس، قلع و آهن، تجارت برده، عاج، پوست حیوانات و غارت منابع معدنی این سرزمین را آغاز کرد. او حتی نام منطقه را هم تغییر داد و بخش شمالی رود زامبزی را رودزیای شمالی و بخش جنوبی را رودزیای جنوبی (زیمبابوه امروزی) نامید! چند دهه بعد و در اعتراض به فجایع نیروهای شرکت رودز، قبایلی از شوناها و سپس اندبلهایها علیه نیروهای این شرکتِ غارتگر شورش کردند، اما با سرکوب شدید از سوی آنها مواجه شدند. البته این شورش باعث شد اندکی از جنایت انگلیسیها در آن منطقه کاسته شود. بههرحال حدود یک قرن بعد از غارتگریهای شرکت آفریقای جنوبی، در سال 1923م (1302ش) دولت استعمارگر انگلستان، قیمومیت این سرزمین را از وارثان رودز گرفت و این بار به شکل دولتی، غارت منابع این سرزمین آغاز شد.
[3] چند دهه بعد، به قدری جنایت انگلیسیها در حق مردمان زیمبابوه وسیع شده بود که در نهایت بخشی از مردم زیمبابوه به رهبری جاشوا نکومو، قیامی را علیه استعمارگران انگلیسی آغاز کردند.
با شروع قرن بیستم، مردم رنجکشیده زیمبایوه، مبارزه علیه استعماگران انگلیسی را در قالب دو حزب «اتحاد خلق آفریقایی زیمبابوه» با گرایشهای مارکسیستی و به رهبری جاشوا نکومو ــ که بهاختصار زاپو نامیده میشد ــ و حزب «اتحاد ملی آفریقایی زیمبابوه» به رهبری رابرت موگابه ــ که بهاختصار زانو نامیده میشد ــ پی گرفتند. در مقابل نیز نماینده دولت استعمارگر انگلستان در این کشور به نام یان اسمیت، که فردی جنایتکار بود، مانند اسلاف خویش سخت به سرکوب، دستگیری، شکنجه و کشتار مبارزان مشغول ادامه میداد.
[4] اوج سرکوب معترضان و شکنجه و کشتار مبارزان اما، در فاصله 1961م تا 1975م ــ از 1340 تا 1355ش ــ در زیمبابوه اتفاق افتاد؛ یعنی از 35 تا 49 سالگی ملکه الیزابت دوم. در این سالها مبارزان زیادی در کشور زیمبابوه، در زندان انگلیسیهای نژادپرست محبوس بودند، شکنجه شدند و در تظاهراتها کشته شدند، اما ملکه در این سالها، نه تنها موضعی علیه جنایتهای ارتش انگلستان در این مستعمره نگرفت، که با امضای مصوبات دولتهای مختلف انگلیسی درباره برخورد با معترضان زیمبابوهای، عملا به عامل اصلی وقوع آن جنایتها تبدیل شد. البته در نهایت با گستردهتر شدن اعتراضها در زیمبابوه، استعمارگران انگلیسی مجبور شدند برگزاری انتخابات را با شرکت سیاهان قبول کنند؛ انتخاباتی که باعث شد در سال 1980م (1359ش)، رابرت موگابه در آن به نخستوزیری برسد. گرچه با حیلهگری روباه پیر، زیمبابوه به جمع کشورهای مشترکالمنافع تحت ریاست انگلستان پیوست؛ به این معنا که این کشور از یوغ استعمار مستقیم کشور ملکه خارج شد، اما در عداد کشورهای «مستعمره نو» انگلستان درآمد؛ تغییر وضعیتی که نتیجهاش گسترش فقر و غارت منابع این کشور، به شیوههای جدید و مهمتر از همه وقوع اختلافات داخلی و جنگ بر سر قدرت میان سیاسیون زیمبابوهای شد.
[5]
ملکه و شکنجههای وحشیانه یمنیها
پرواضح است که تنها کشورهای آفریقایی نبودند که به عنوان مستعمره کشور انگلستان، با غارت و چپاول و جنایت مواجه شدند، بلکه ساکنان مستعمرات انگلیس در قاره آسیا نیز با همان سیاستهای استعماری روبهرو بودند. یکی از این کشورهای شدیدا آسیبدیده از خروش استعماری بریتانیا، کشور «یمن» بود، اما جالب است که بخشی از جنایتبارترین رفتارهای استعمار انگلستان با مردم یمن، در زمان ملکه الیزابت دوم اتفاق افتاده است. جنوب یمن و بهویژه استان عدن از سال 1839م (1218ش و همزمان با سالهای ابتدایی پادشاهی
ناصرالدینشاه در ایران)، تحت کنترل نیروهای بریتانیایی قرار گرفت. چند دهه بعد کل سرزمین یمن، به اشغال استعمارگران انگلیسی درآمد. به این ترتیب غارتگری نفت، منابع معدنی و طبیعی کشور یمن، در طول چندین دهه توسط انگلیسیها دنبال شد، اما با ادامه سلطه استعماران انگلیسی بر یمن، حرکتهای ضداستعماری یمنیها هم آغاز شد. البته شیعیان زیدی با تأثیر از حرکتهای چپ، راه مبارزه مارکسیستی را در پیش گرفتند و مبارزان شافعیمذهب، به دنبال جمهوریخواهی و ملیگرایی بودند و از این راه میخواستند با استعمار مبارزه کنند. به این شکل حکومت شوروی که در آن زمان خروشچف رهبر آن بود، سیاست حمایت از امامان زیدی و چپگراها را در پیش گرفت و در مقابل هم دولت استعمارگر انگلیس همراه با حکومت عربستان سعودی، شروع به حمایت از سلطنتطلبانِ ملیگرای یمن شمالی کردند؛ اقدامی غیرانسانی که باعث شعلهور شدن آتش جنگ داخلی در یمن شد و در نهایت به تجزیه یمن به دو بخش یمن شمالی و یمن جنوبی انجامید.
[6] با همه اینها مبارزات مردم یمن با اشغالگران انگلیسی، مراحل گوناگونی را پشت سر گذاشت تا اینکه مبارزات آنان در سال 1963م (1342ش) و درحالیکه ملکه انگلیس 37 ساله بود و بیش از ده سال از به قدرت رسیدنش میگذشت، علیه استعمارگران انگلیسی به اوج خود رسید. در این سال تعدادی از معترضان در فرودگاه عدن، به طرف تعدادی از انگلیسیها نارنجک پرتاب کردند. اشغالگران انگلیسی برای کنترل اعتراضها، در عدن و مناطق اطراف وضعیت فوقالعاده اعلام کردند. در مقابل یمنیها برای در دست گرفتن بندرگاه یمن، دست به کار شدند. در آن شرایط انگلیسیها بهترین راه سرکوب مخالفان را در ایجاد شکنجهگاههای مخوف دیدند. نگهداری مخالفان در سلولهای یخچالی با تن کاملا برهنه، موجب شد بسیاری از آنها ذاتالریه بگیرند و بمیرند! سوزاندن بدنها با سیگار، نشاندن زندانیان برهنه روی نیزه و تجاوز جنسی، از دیگر شکنجههای این مراکز بود؛ جنایاتی که تا سه سال بعد، یعنی 1966م (1345ش) ادامه پیدا کرد، اما با رسانهای شدن آنها، اعتراضات جهانی به سیاستهای جنایتکارانه انگلیس به اوج خود رسید. این همه در حالی بود که سرکار ملکه، با وجود اطلاع از سیاستهای کشورش در عدن، نه تنها هیچ اعتراضی به آن جنایات نکرد، که با توشیح حکم ارتشیان بلندپایه مسئول در یمن و با امضای مصوبات دولت درباره سرکوب مخالفان در آن کشور، به عامل اصلی وقوع آن جنایات تبدیل شد.
--------------------------------------------------
[1]. حسین حکیمی،
سنت و فرهنگ در کنیا، انتشارات بینالمللی الهدی، 1385، صص 115، 126 و 272.
[2]. حسین ملکی،
کنیا، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امورخارجه، 1379، صص 18-23.
[3].
دانشنامه دانشگستر، ج 9، موسسه علمی فرهنگی دانش گستر، 1389، ص 317.
[4]. احمد ساجدی،
مشاهیر سیاسی قرن بیستم، انتشارات محراب قلم، چ دوم، 1375، ص 427.
[5]. حمید پیشگاه هادیان،
آفریقا (ویژه منازعات مسلحانه)، تهران، انتشارات موسسه فرهنگی مطالعاتی و تحقیقاتی بینالمللی ابرار معاصر تهران، 1382، صص 65 و 199؛ زیمبابوه، وزارت امورخارجه، ص 174.
[6]. کارول ستویز،
اتحاد شوروی و خلیج فارس در دهه 1980، ترجمه بیژن اسدی، نشر مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسدارن، 1386، صص 160-165.
[7]. جک استرا، کار،
کار انگلیسیهاست، ترجمه رضا اسکندری آذر، انتشارات خوب، 1398، ص 348.