غائله آذربایجان به دلیل اهمیتی که در تاریخ معاصر ایران داشته از منظرهای گوناگونی بررسی شده، اما در این میان بر تأثیر عوامل بینالمللی تأکید بیشتری شده است. این در حالی است که در وهله نخست، ریشههای بحران آذربایجان را باید در عوامل داخلی و بهویژه سیاستهای دوره رضاشاه جست
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ بحران آذربایجان، یا به عبارت دیگر، بحران برآمده از ظهور و سقوط یکساله فرقه دموکرات در آذربایجان، یک برهه پرالتهاب سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در تاریخ سیاسی این منطقه است که در نتیجه مجموعه عوامل داخلی و کنشگری قدرتهای بزرگ جهانی (عوامل خارجی) پدید آمد. جایگاه و اهمیت و نیز حساسیت بحران آذربایجان در تاریخ معاصر ایران، موجب شده است از منظرهای گوناگون بدان نگریسته شود، اما در این میان بر عوامل بینالمللی تأکید بیشتری شده است. این در حالی است که در وهله نخست، ریشههای بحران آذربایجان را باید در عوامل داخلی و بهویژه سیاستهای دوره رضاشاه در مورد این ایالت و پیامدهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این سیاستها جست.
دولت مطلقه مدرن و رهاوردهای آن برای آذربایجان
دولت رضاشاه، نخستین دولت مطلقه در تاریخ ایران بود که در راستای تکوین این شکل از نهاد سیاست، تلاش بیوقفه و همهجانبهای را در تمرکز و انحصار منابع و ابزارهای قدرت از خود نشان داد و کوشید در این راه پراکندگی و تکثر در آرایش نهادی دوران قاجار را از میان بردارد. رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت در سال 1304ش، با حمایت و همراهی گروهی از نخبگان سیاسی غربگرا کوشید با ایجاد و تقویت سه رکن سازنده و نگاهدارندهاش، یعنی پشتیبانی دربار، ارتش و بوروکراسی دولتی، برای تثبیت قدرت مطلقه خود گام بردارد.[1]
رضاشاه به اتفاق رضا رفیع و جمعی از امرای ارتش در سفر به آذربایجان
شماره آرشیو: 124011-۲۷۵م
افزون بر این، ائتلافی از همین نخبگان سیاسی، بنیانهای مشروعیت دولت مطلقه مدرن رضاشاه را نیز پایهگذاری کرد. از لحاظ نظری دولت مدرن دارای مبانی مستقل مشروعیت سیاسی است، اما دولت رضاشاه از هیچ یک از سه نوع مشروعیت رایج در دولتهای مدرن، یعنی مشروعیت سنتی، کاریزماتیک و عقلایی، برخوردار نبود. این امر او را در چالش آشکار و پنهانی با جامعه ایرانی قرار داد که فقط میتوانست به میزان اندکی از مشروعیت کارکردی و مشروعیت نوع شرقی، یعنی تکیه بر زور، برخوردار باشد. یرواند آبراهامیان بهدرستی اشاره میکند که «در بطن طرح مشروعیت نظام، آمیزه متناقض و ابهامانگیزی از ناسیونالیسم باستانگرا، غربگرایی و سکولاریسم وجود داشت».[2]
درواقع، ناسیونالیسم رضاشاه بیش و پیش از آنکه در ماهیت و مبانی خود بیانگر آرمانهای ملی باشد، نتیجه و نشانه یک ایدئولوژی دولتی بود که نه بر همگرایی تدریجی اقوام و اقلیتهای بومی، مذهبی و زبانی استوار بود و نه با الزامات دموکراتیک و حقوق شهروندی و اصول حاکمیت ملی پیوند نزدیکی برقرار میکرد.[3] بازتاب اقدامات ناسیونالیستی رضاشاه در تأسیس دانشگاه ملی، گسترش زبان فارسی و احیای تاریخ و فرهنگ ایران باستانی، تأسیس فرهنگستان زبان فارسی،[4] و بالاخره از میان بردن تنوع قومی، زبانی و فرهنگی و برساختن هویتی فراگیر، بر فراز همه هویتهای مادون ملی در سراسر ایران بود.[5] در این میان، وضعیت آذربایجان در دوره سلطنت رضاشاه، تفاوت چندانی با باقی مناطق کشور نداشت. آنچه از آن به ناسیونالیسم ایرانی تعبیر میشد، حکم میکرد که اقوام ترکزبان آذربایجان، طبق الگوی جدید با یک زبان مشترک تکلم نمایند.
هویت قومی ترکزبانان در دام ایدئولوژی باستانگرا
رضاشاه حکومت خود را بر پایه تمرکزگرایی و ناسیونالیسم ایرانی بنا کرد و براساس این ایدئولوژی اقدامات گستردهای انجام داد. جدا از اثرات مثبت و منفی ایدئولوژی یکپارچهسازی بر پیکره جامعه ایرانی آن زمان، این ایدئولوژی در آذربایجان به گسستهای هویتی منجر شد و همین گسستها سرآغاز تنشهای قومی دامنهداری بود که سالها بعد تمامیت ارضی کشور را در آستانه تهدید قرار داد.
هنگامی که استبداد رضاشاهی به دوران تثبیت قدرت خود رسید این سلطه همراه با القای ناسیونالیسم افراطی با تأکید بر «برتری نژاد آریایی» برای بسیاری از اقوام ایرانی و بهویژه آذریها مسئلهساز شد. از یکسو تعصب مردم آذربایجان درمورد زبان ترکی و از سویدیگر تأکید رهبران کشور بر استفاده گسترده همه قشرهای جامعه از زبان فارسی «برخورد» را به «تحقیر» تبدیل کرد. کاتوزیان دراینباره معتقد است: «شاه که شبهمدرنیست و مستبدی به بدترین معنای کلمه بود، بهخصوص اقلیتهای زبانی و خاصه ترکزبانان را که از لحاظ تعداد بیشترین و از لحاظ اقتصادی پیشرفتهترین اقلیت بودند، تحقیر میکرد...».[6]
این موضوع را میتوان در دوران استانداری عبدالله مستوفی در آذربایجان آشکارا مشاهده کرد. مستوفی به دلیل تمایلات شدید ضد ترکی، شدیدترین محدودیتها را برای زبان ترکی فراهم کرد. وی به بهانه ایجاد وحدت ملّی و ترویج زبان فارسی تا جایی پیش رفت که اجازه نمیداد حتّی پیرزنان و پیرمردان فرزندمرده و مادران داغدیده که یک جمله فارسی نمیدانستند، در ذکر دردها و مصیبتهای خود و در سوگ عزیزانشان از زبان مادری بهره گیرند. وی خود دراینباره نوشته است: «بلی من هیچوقت اجازه نمیدادم که روضهخوان در مجالس ختم، ترکی بخواند و در سخنرانیهای خود میگفتم که شما اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید؛ چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف میزنید؟...».[7]
عبدالله مستوفی استاندار آذربایجان
شماره آرشیو: 3205-۱ع
علاوه بر مستوفی استاندار، رؤسای فرهنگ استان آذربایجان از جمله محسنی و ذوقی، با همین دستفرمان به تحقیر مردم آذربایجان پرداختند و چون نوع عملکرد آنان در رابطه با زبان ترکی با سیاستهای ضدّ ترکی حکومت رضاشاه هماهنگ بود، با مخالفت دولت مرکزی مواجه نشدند و فارغ از هر بازخواستی از جانب مرکز، به اقدامات و اظهارات ضد ترکی خود ادامه دادند و به دست خود زمینه عکسالعمل شخصیّتهای آذربایجانی و افراد آگاه را در دوره بعد از شهریور 1320ش فراهم کردند.
احمد کسروی نیز بعدها در تبیین ریشههای بحران آذربایجان و نارضایتی و بیاعتمادی مردم نسبت به حکومت مرکزی به این مسئله اشاره کرده و چنین نوشته است: «یک چیز که مسلم است آن است که در این قضیه بدرفتارهای کارکنان دولت در آذربایجان در زمان رضاشاه و بیاعتناییهای مرکز به شکایتهای مردم مؤثر افتاد. بهخصوص نیشهای زبانی بسیاری از مأموران از قبیل مستوفی و نفیسی و دیگران. اینها در آذربایجان نشسته و نان مردم را خورده و آنها را "اولاد چنگیز" خواندهاند، زبان ترکی را سرکوفتی به آنها گردانیدهاند».[8]
تنزل اعتبار و موقعیت تجاری آذربایجان
ایالت آذربایجان یکی از مراکز عمده تجاری کشور و منبع مهم فرآوردههای کشاورزی، مدتهای طولانی محل تلاقی راههای تجاری ایران بود؛ بخش عمده غله مصرفی کشور در این سرزمین تولید میشد؛ بهطوری که آذربایجان را سیلوی ایران نامیدهاند.[9] در زمان قاجار، تبریز پایتخت دوم ایران بهشمار میآمد و تا سال 1250ش بزرگترین مرکز تجاری ایران بود و بیشتر روابط تجاری ایران با روسیه و اروپا از طریق این شهر انجام میشد.
در اواخر دوره قاجار و بهویژه در دوره پهلوی اول، ایالت آذربایجان از موقعیت ممتاز خود فاصله گرفت و اوضاع اجتماعی و اقتصادی این ایالت، که متأثر از تحولات داخلی و بینالمللی بود، دچار فرازونشیبهایی شد. عواملی مانند تغییر واحد پول ملی نه تنها آذربایجان بلکه سراسر کشور را تحت تأثیر قرار داد و عوامل دیگری مانند قطع روابط تجاری میان ایران و شوروی، ایالت آذربایجان را بیشتر متأثر ساخت؛ برای مثال قطع روابط تجاری با شوروی، تجار تبریزی را که همهساله از طریق صادرات خشکبار به شوروی ثروت هنگفتی بهدست میآوردند، دچار ورشکستگی کرد.[10]
همچنین، در این دوره، دخالت دولت در عرصه اقتصاد افزایش یافت و افزون بر اجرای طرحهایی مانند ساخت شبکه راهآهن و تأسیس بانک ملی ایران، در عرصه تجارت خارجی نیز دخالتش بیشتر شد. قانون انحصار تجارت خارجی از جمله قوانینی بود که تأثیر بسیاری بر منطقه آذربایجان گذاشت و اعتراض تجار تبریزی را برانگیخت.[11] اما دولت مرکزی به این اعتراضها اعتنایی نکرد و وضعیت اقتصادی نابهسامان آذربایجان بهبودی نیافت. در گزارش کنسول انگلیس در تبریز به تاریخ 1316ش چنین آمده است: «مداخله دولت عرصه را بر ابتکار و نوآوری محلی تنگ کرده است و اقتصاد آذربایجان را به هیچ وجه نمیتوان اقتصادی مستقل توصیف کرد... آذربایجان در وابستگی مطلق قرار داشته و از لحاظ سیاسی نیز رشد نیافته بود».[12]
افزون بر این، سالهای پایانی حکومت رضاشاه، مصادف بود با کمیابی گندم در تبریز و گرانی خواربار. در این میان، دولت مرکزی نه تنها به این موضوع توجه کافی مبذول نداشت، بلکه مستوفی، استاندار تبریز، هر کس را که اشارهای به کشتزارهای آفتزده و باغهای خشکشده داشت، گردنکش و یاغی دولت میخواند. در کتاب «گذشته چراغ راه آینده است» در اشاره به حکایت کمبود گندم در تبریز در سال 1319ش آمده است:
«در تابستان 1319 غلّه آذربایجان را که خرواری 350 الی 400 ریال در محل قیمت داشت، آقای مستوفی استاندار بدون اینکه به احتیاجات مردم تبریز اعتنایی نموده و یا به تذکّرات آنها دایر به تأمین آذوقه شهر ترتیب اثر بدهد بهزور سرنیزه از قرار خرواری 140 ریال خریده و تماما به مرکز حمل کردند. در فصل زمستان شهر تبریز به مجاعه گرفتار و بیآذوقه ماند. ناچار غلّه گندیده و از چند سال مانده گرگان را که تماما متعلّق به املاک اختصاصی رضاخان بود، از راه آستارا به تبریز حمل و از قرار خرواری ششصد ریال به خورد مردم بیچاره دادند و چون نان این گندمهای فاسد غیر مأکول بوده و در عین حال گران و کمیاب و پیدا نمیشد، هزاران فقیر و بدبخت، مریض و یا از گرسنگی قربانی اغراض آقای مستوفی شدند».[13]
در نهایت، تنگناهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در کنار بیتدبیری مسئولان محلی در این سالها مردم آذربایجان را به ستوه آورد. شرایط پیچیده و ناخوشایند آذربایجان در کنار تلاشها و تبلیغات دولت شوروی توانست فاصله میان مردم و حکومت پهلوی را بهقدری افزایش دهد که برآیند نهایی آن شکلگیری بحران آذربایجان در فاصله کمی بعد از سقوط رضاشاه بود.
فرجام سخن
سیاستها و خطمشی رضاشاه در باب ایالات و ولایات، که به توصیف برخی محققین «کریهترین» بخش از حکمروایی اوست، به تلخی و نفرت فوقالعادهای منجر شد که در کنار تبلیغات شوروی، موجب شکلگیری نوعی احساس عمومی مبنی بر بیتوجهی مرکز به این منطقه گردید؛ بهطوری که در نهایت همین سیاستها و عملکرد کارگزاران پهلوی، زمینهساز خوبی برای کسانی شد که در پی سقوط رضاشاه بخواهند از احساسات تودههای مردم استفاده نمایند و بهجای ایجاد نهادهای دموکراتیک برای احقاق حق مردم آذربایجان در پی اهداف سیاسی خود با کمک نیروهای بیگانه برآیند.
جمعی از اعضا و هواداران فرقه دموکرات آذربایجان در کنار عکس استالین
شماره آرشیو: 3046-1ع
پینوشتها:
[1] . جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، تهران، رسا، 1381، ص 333.
[3] . احمد متیندفتری، «خاطراتی از انتخابات گذشته»، مجله خواندنیها، 1335، ص 28.
[4] . سیروس غنی، ایران،برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، 1385، ص 74.
[5] . حسین بشیریه، لیبرالیسم و محافظهکاری، تهران، نشر نی، 1384، صص 120-124.
[6] . همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، تهران، مرکز، 1394، ص 195.
[7] . جامی، گذشته چراغ راه آینده است، تهران، ققنوس، 1362، صص 271ـ272.
[8] . احمد کسروی، تاریخ هیجدهساله آذربایجان، تهران، امیرکبیر، 1357، ص 47.
[9] . ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، کویر، 1371، ص 142.
[10]. شهرام غلامی و دیگران، «قانون انحصار تجارت خارجی ایران 1309: زمینهها، اهداف و پیامدها»، فصلنامه تاریخ اسلام و ایران، 1390، ص 36.
[11] . فریدون الهیاری و دیگران، «بررسی مواضع بازاریان تبریز در قبال سیاستهای اقتصادی حکومت پهلوی اول با تکیه بر اسناد»، نامه تاریخ ایران بعد از اسلام، 1395، ص 12.
[12] . لوئیز لسترنج فاوست، ایران و جنگ سرد: بحران آذربایجان، ترجمه کاوه بیات، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، 1374، ص 32.