در سال ۱۳۳۱ در پی تنشی که بین شاه و نخستوزیر ایجاد میشود، بعد از اینکه دکتر مصدق بر سر موضوع وزارت جنگ با شاه مشکل پیدا میکند و استعفا میدهد،
آیتالله کاشانی،
حزب توده،
نیروی سوم،
حزب زحمتکشان،
جبهه ملی، حزب ایران،
حزب پانایرانیست، حزب سومکا و جریانهای مذهبی اسلامی همگی به پشتیبانی محمد مصدق میآیند و در ماجرای ۳۰ تیر در این قیام شرکت میکنند و شعارشان این است: «از جان خود گذشتیم/ با خون خود نوشتیم/ یا مرگ یا مصدق». این باعث میشود مصدق رویینتن به جایگاه نخستوزیری برگردد و حالا از موقعیت خود برای تضعیف هر چه بیشتر شاه استفاده و در ۹ اسفند سال ۱۳۳۱ سعی کند شاه را از کشور بیرون کند.
جمعیتی از اهالی جنوب شهر تهران جلوی دربار، محل اقامت شاه تجمع اعتراضی میکنند که شاه نباید از کشور خارج شود و در نتیجه خروج شاه از کشور برای مدتی متوقف میشود تا اینکه در سال ۱۳۳۲ رئیس شهربانی محمد مصدق آقای
افشار طوس در توطئهای به قتل میرسد. بعد از اینکه جنازه افشارطوس پیدا میشود، از طریق تحقیقات اداره کارآگاهی متوجه میشوند که آخرین جایی که افشارطوس رفته بود، منزل حسین خطیبی بود. او را دستگیر میکنند و به شهربانی میآورند و به دستور دکتر مصدق شکنجهاش میدهند.
بعضیها که میگویند در زمان مصدق شکنجه وجود نداشت، وجود داشت. خطیبی را شکنجه میدهند و او اعتراف میکند که
مظفر بقائی، نماینده مجلس در این ماجرا دست داشت. نمایندگی مجلس در آن دوران دو ساله بود و نمایندگان مصونیت داشتند. مصدق به مجلس لایحه میدهد که مصونیت مظفر بقائی از مجلس برداشته شود، ولی مجلس قبول نمیکند.
مصدق هم که آدم لجبازی بود، به دربار میرود و میگوید شما اختیار منحل کردن مجلس را داری. مجلس را منحل کن تا من دکتر بقائی را دستگیر کنم. شاه هم میگوید به خاطر یک نفر که نمیشود مجلس را منحل کرد. من این کار را نمیکنم. مصدق هم لجبازی مضاعف میکند و میآید و کاری را انجام میدهد که در قانون وجود نداشت و برای انحلال مجلس رفراندوم میگذارد. رفراندوم هم به صورت آری یا نه بود که کسانی که میخواهند بگویند نه، جرئت نکنند؛ چون فقط دو صندوق آری و نه گذاشته بودند و دیگر کسی جرئت نمیکرد به طرف صندوق نه برود. اعضای جبهه ملی نزدیک به مصدق از کابینهاش و عبدالعلی لطفی و
شایگان به او میگویند: اگر شما این کار را بکنی و مجلس را منحل کنی، شاه میتواند شما را عزل کند. با استدلال ضعیف مصدق میگوید: شاه جرئت نمیکند.
از طرف دیگر شاه که همه ارگانها را از دست داده بود با آمریکاییها شروع به گفتوگو میکند و از آمریکاییها مجوز میگیرد که جرئت کند و این کار را انجام میدهد، منتها برای اینکه امنیت داشته باشد به کلاردشت میرود و در آنجا حکم مصدق را امضا میکند. شب نصیری با یک کامیون سرباز میآید و حکم عزل را به مصدق میدهد. مصدق رسیدی میدهد که دریافت شد.
اردشیر زاهدی این رسید را در خاطراتش چاپ کرده است.
صحبتی با اردشیر زاهدی کردم و پرسیدم چرا عزل مصدق ساعت 10، 11 شب انجام شد؟ جواب داد: دو دلیل دارد. یک دلیلش این بود که روز بعد دیگر سر کار نیاید. اگر این حکم سر کارش به او داده میشد، میتوانست از اختیاراتی که در آنجا دارد استفاده کند. میخواستیم این کار را بکنیم که روز بعد سر کار نیاید؛ ثانیا جلسات هیئت دولت را شبها و در خانهاش برگزار میکرد. همیشه خودش را به مریضی میزد، درحالیکه هیچ مریضیای نداشت. به گفته نوهاش که با او صحبت کردم (الان در فرانسه است) پدربزرگش هیچ مریضیای نداشت، ولی همیشه زیر پتو میرفت.
بههرحال اولین واکنش مصدق پذیرفتن حکم است، ولی بعدا پشیمان میشود و به سرهنگ ممتاز میگوید نصیری را نگه دار. نصیری رسید مصدق را در جیبش میگذارد و دکمه آن را هم میبندد؛ چون لباس نظامی جیب دکمهدار داشت. به همین خاطر نوشته بعدا پیدا میشود. رسید مصدق که از دستور شاه اطاعت کرده بود نزد نصیری میماند و یادشان میرود این را از او بگیرند.
نظر مصدق عوض میشود و به این فکر میافتد که بازی را به هم بریزد و دستور بازداشت نصیری را میدهد.
حسین فاطمی سایرین را دعوت میکند و با آنها جلسه میگذارد و آنها میگویند بهتر است محکم بایستیم. بلافاصله خبر میرسد که شاه وقتی متوجه میشود نصیری را گرفتهاند، فرار میکند؛ چون محمدرضاشاه در
تاریخ معاصر متخصص فرار از مملکت است و هر چه که پیش میآمد از مملکت فرار میکند.
شاه آدم ترسویی است. همان موقع که وضع بحرانی شده بود به باتمانقلیچ گفته بود که یک تانک میآوریم و شب با ملکه ثریا میرویم و در تانک میخوابیم. اینقدر مرعوب و ترسو بود. زاهدی میگوید: اگر فرار نمیکرد نهایتا کمی با مصدق کلنجار میرفت و در نهایت مصدق اطاعت میکرد. نمیتوانست از یک حدی بیشتر مقاومت کند. از طرف دیگر شاه نگرانیای داشت که ریاحی، رئیس ستاد ارتش، به مصدق وفادار بوده و احتمال دارد مصدق بخواهد کودتا کند که در عمل هم این کار را میکند.
ریاحی به مصدق وفادار میماند و برای دستگیری عوامل
زاهدی جایزه میگذارد. دو روز بعد در ۲۶ مرداد میتینگی گذاشته میشود و آقای شایگان سخنرانی میکند و میگوید متاعی که قرار بود از کلاردشت به تهران بیاید، به بغداد فرار کرد و آقای فاطمی هم میآید و میگوید دربار پهلوی روی دربار فاروق در مصر را سفید کرده است و این شاهحسینی هم که چند وقت پیش درگذشت، آمد و گفت که باید به آرای ملت مراجعه بشود که این حکومت باشد یا نباشد. بعد از این صحبتها میروند و کاخ سعدآباد را مهر و موم کرده و اعلام میکنند که اسم شاه را از سلام صبحگاهی بردارند. محمدرضا هم که به بغداد میرود، مظفر اعلم، سفیر ایران در بغداد، به استقبالش نمیآید که بعدا برکنار شد.
شاه هم با لباس کنار دریا از کشور خارج شده بود و پول هم نداشت. الان دیگر شاه همه چیز را باخته است. با توجه به اینکه محمدرضا پهلوی همه ارکان قدرت را یک به یک از دست داده و مدیریت ارتش به دست مصدق افتاده بود و مصدق هم طرفداران شاه را در ارتش پاکسازی کرده بود و آنها باشگاه افسران را درست کرده بودند، در این زمان نیروی تکیهگاه محمدرضا پهلوی فقط آمریکا و در عین حال میدانداران جنوب شهر بودند.
میدانداران با لاتها فرق میکنند. میدانداران تجارت داشتند و دارای جمعیت کارگر و کشاورز بودند که جزء شبکه کاری او بودند؛ در نتیجه میتوانستند جمعیتی بالغ بر 1500 نفر جمع کنند.
محمد مصدق از بیعملیای که در روز ۲۸ مرداد نشان میدهد ضربه میخورد. او در ۲۶ و ۲۷ مرداد به نظامیها دستور داد با شعاردهندگان علیه سلطنت برخورد کنند، و با این دستور تردید را به جان نظامیهای طرفدار خودش انداخت.
ضمن اینکه این را هم باید در نظر داشته باشید محمدرضا پهلوی ۱۳۳۲، محمدرضا پهلوی ۱۳۵۷ نیست. محمدرضا پهلوی ۱۳۳۲ دموکرات بود.
ظاهرا هم امام فرمود محمدرضا پهلوی در 28 مرداد رفت و رضاخان برگشت.
این جمله یکی از بهترین تحلیلهاست. ایشان در سال ۱۳۳۲ در میان برخی از مردم و ارتش وجهه داشت؛ چون برخلاف پدرش ــ که در همه امور دخالت میکرد ــ دخالتی نداشت. موقعیت محمدرضا به عنوان شاه نسبتا دموکرات به کمکش آمد.
مصدق مدتی به تودهایها اجازه فعالیت داد و روی حساسیت آمریکاییها دست گذاشت و باعث شد هم آمریکاییها بترسند که تودهای و کمونیستها قدرت را در دست بگیرند؛ چون مصدق در این زمینه شیطنت بیش از حدی کرده و خیابانهای تهران را در فاصله اول فروردین ۱۳۳۲ تا مرداد به تودهایها واگذار کرده و فقط در سه چهار روز آخر دولتش با آنها برخورد کرده بود.
نظامیها با تودهایها که آمدند و علیه شاه شعار دادند، برخورد کرده بودند. مصدق با هریمن، سفیر وقت آمریکا، گفتوگو کرده بود و هریمن بسیار محکم از شاه دفاع کرده و گفته بود سیاست آمریکا بر این است که شاه در صحنه باشد و فتیله مصدق را پایین کشیده بود و به همین دلیل مصدق به تردید افتاده بود که چه کار کند و در سردرگمی بود.
اطرافیانش به او القا میکردند که باید از این فرصت استفاده کند و به سلطنت شاه پایان بدهد. با توجه به اینکه فضای ضد سلطنتی بر کابینه مصدق حاکم بود و از طرف دیگر خود او به تردید افتاده بود که بخشی از این تردید هم به سن و سال مربوط میشد. ضمنا ایشان فکر نمیکرد که یک تظاهرات ساده بتواند در فاصله سه الی چهار ساعت کار ایشان را تمام کند.
ماجرا از این قرار بود که
طیب حاجرضایی (که بعدها توبه کرد و در قیام 15 خرداد 1342 با بستن بازار میوه، تظاهراتی در حمایت از امام(ره) به راه انداخت) در روز ۲۷ مرداد جمعیت را هماهنگ کند. این جمعیت در ساعت ۶ صبح ۲۸ مرداد تجمع میکنند و توسط دو تیربار مسلسل حمایت میشدند. جمعیت مسلح به سلاحهای سرد، از جمله چماق و شمشیر بودند. در میان اینها کسانی بودند که به آنها تیغکش میگفتند. تیغکشها کسانی بودند که خودشان را مجروح میکردند و موقعی که شما با کسی دعوا داشتید و او شما را در دادگاه محکوم کرده بود، شما برای اینکه او را محکوم کنید، میرفتید و از شهر نو از این تیغکشها میآوردید که میزد و مثلا سر خودش را زخمی میکرد و میآمد و علیه شما شکایت میکرد و شما از او استفاده میکردید و میخواستید که رضایت بدهد. این قبلا شغل بود و بعدا از بین رفت. تعداد اینها زیاد بود و برخلاف آنچه که گفته میشود که بخش زیادی از تظاهرکنندگان نظامی بودند، اینطور نبود و بیشترشان لباس شخصیها بودند. در بین آنها اراذل و اوباش بودند، ولی طرفدار شاه بودند، یعنی همه آنها لات نبودند و طرفدار شاه هم بودند.
نقش شعبان جعفری در این میان چه بود؟
شعبان جعفری در زندان بود و بعد از سقوط مصدق از زندان آزاد شد.
در قانون اساسی آمده بود که شاه در غیاب مجلس حق دارد نخستوزیر قانونی را عزل کند، اما در هیچ مفادی از قانون اساسی اشاره نشده بود که شاه با کمک نیروهای خارجی میتواند عزل و نصب کند. بنابراین میتوان گفت که کودتا کرد و این حرف منتقدان کودتا که این کودتا نیست و حق قانونی شاه بود، به نظر بیاساس میآید. تحلیل شما چیست؟
در این دوره آمریکا توانست نقش انگلستان را در ایران کاهش بدهد و با مرگ استالین نیروهای وابسته به شوروی در سفارت شوروی در ایران ضعیف شدند، مهمترین قدرت خارجی که در ماجرای موفقیت ایران در دادگاه لاهه و همچنین سر ماجرای نفت، در سازمان ملل نقش داشت، آمریکا بود و با توجه به کمکهای مالی آمریکا در قالب اصل 4 ترومن به دولت ایران اصلیترین حامی خارجی محمدرضا پهلوی محسوب میشد؛ درنتیجه در زمانی که تصمیم گرفته میشود مصدق از میان برداشته شود و شاه باشد ــ چون مصدق بزرگترین دشمن انگلستان بود و در اینجا انگلیسیها نقش مهمی در جلب آمریکا برای براندازی مصدق داشتند، ضمن اینکه خود شاه هم به دلیل اینکه قدرتش را کاملا از دست داده بود، خواهان برداشته شدن مصدق بود ــ آمریکاییها درصدد برمیآیند که شاه را وادار کنند مصدق را عزل کند، یعنی همان کاری که مصدق معتقد بود شاه جرئت ندارد انجام بدهد. پیشبینی کرده بودند که چون مصدق قدرت دارد، امکان دارد مثل 30 تیر 1331 آدمهایی برای دفاع از او به میدان بیایند، بنابراین باید برنامهریزی کنیم که اگر مصدق خواست مقاومت کند، ما هم نیروی نظامی هم نیروی مردمی داشته باشیم که به خیابان بیاوریم. به خاطر اینکه آمریکا بهشدت نگران شده بود که تودهایها و کمونیستها بیایند و حاکم بشوند؛ بنابراین عزل مصدق را ضروری میدانستند. از یک طرف هم نهاد سلطنت در آن زمان مشروعیت داشت؛ یعنی هیچ وقت در تاریخ ایران اینطور نبود که سلطنت نباشد و دموکراسی را هم در قالب سلطنت ترجمه کرده بودند؛ یعنی سلطنت را با مردمسالاری مغایر نمیدانستند. به خاطر اینکه در ده دوازده سال اول مشروطیت تا زمان رضاخان و همچنین پس از سقوط رضاشاه در ده دوازده سال اول حکومت محمدرضاشاه آزادی وجود داشت و شاه هم هیچ کاره بود، مثل فضای انگلستان یا دانمارک یا سوئد یا سلطنتهای کشورهای اسکاندیناوی بود؛ لذا برداشته شدن شاه طرفدار چندانی نداشت. از این جهت از نظر عمومی هم فضای سنتی جامعه ایران آن روز هم به نفع شاه بود؛ لذا در میان طبقه روحانیت هم برداشته شدن شاه، مترادف بود با روی کار آمدن جناحهای غیر مذهبی و ضد دینی مثل حزب توده ایران. از این جهت بین روحانیون هم گرایش بر این بود که اگر رفتن شاه باعث روی کار آمدن تودهایها میشود، چون مصدق نشان داد میخواهد به تودهایها میدان بدهد، بنابراین بهتر است که مصدق نباشد و شاه باشد؛ لذا آمریکا که تصمیم به برکناری مصدق میگیرد، این تصمیم را به محمدرضا پهلوی ابلاغ میکند؛ یعنی برداشته شدن مصدق از طرف آمریکاییها بود که توسط انگلیس به این کار جلب شده بود، منتها در ماجرای 28 مرداد اینطور نبود که آمریکا باعث برافتادن مصدق بود، بلکه نیروهایی بودند که توانایی براندازی مصدق را داشتند و طرفدار شاه بودند و آمریکا از این موضوع استفاده کرد. با توجه به میدانداری میدانداران جنوب تهران و با توجه به اینکه مصدق 28 مرداد، دیگر مصدق 30 تیر نیست، زمینههای کودتا فراهم شد. در 30 تیر مصدق محبوب است. نفت را ملی کرد و همه طرفدار او هستند. در 30 تیر آیتالله کاشانی، حزب توده، جبهه ملی، حتی مذهبیها و نیروی سوم، ناسیونالیستها، حزب داریوش فروهر و همه بودند، ولی در 28 مرداد هیچ کسی به میدان نیامد که از مصدق دفاع کند. تودهایهایی که در 30 تیر بیرون آمده بودند، در 28 مرداد نیامدند.
پرسیدید چرا کودتای 28 مرداد به نتیجه رسید؟ اولا آمریکا از شاه حمایت میکند و ثانیا به مصدق اعلام کرده بود که پشت او را خالی کرده، در نتیجه روحیه مصدق پایین آمده و مصدق دچار تردید و بیعملی شده بود و در 27 و 28 مرداد هیچ عملی از او دیده نشد. اولا دستور داده بود هر کسی ضد سلطنت شعار داد، او را سرکوب کنند و بعد هم خودش را کنار کشید و در تردید بود که چه خواهد شد و مدیریت نکرد و بیعمل بود؛ ثالثا عملیات تظاهرکنندهها که صورت میگیرد، اینها گروهی متشکل از 1300 نفر بودند که از جنوب شهر، میدان ترهبار، به توپخانه و طرفهای ناصر خسرو و حزب ایران و خیابان ایران میآیند و از آنجا به طرف خانه مصدق میروند و تجمع میکنند و مصدق در تردید بود که چه کار بکند، چه کار نکند که یک مرتبه یک تانک ارتشی به خانه مصدق حمله میکند و در خانه را میشکند و مصدق فرار میکند و میرود.
این عملیات خیلی زود به نتیجه میرسد و ضمنا رئیس شهربانی مصدق، متیندفتری که پسر خواهرش بود، به دلیل اینکه بعد از کودتا ابقا میشود معلوم میشود که با کودتاگران تبانی کرده بود و به همین دلیل جلوی آنها را نگرفت.
رئیس ستاد ارتش هم مثل نخستوزیر سردرگم بود و کاری انجام نداد و آن جماعت برانداز هم خیلی سریع به خانه دکتر مصدق رسیدند. این واقعه باعث شد ما 25 سال گرفتار دیکتاتوری بشویم و محمدرضا در این مقطع دیگر اجازه نداد که نخستوزیرها قدرتمند بشوند و قدرتش بیشتر شد و همه ارکان نظامی را هم در دست گرفت.
بعد از کودتا سیستم جدیدی درست شد. یعنی اولا خودش باید همه روزنامههای صبح را شخصا میخواند؛ ثانیا از سرهنگ به بالا اگر میخواستند مرخصی بگیرند باید به شاه ارجاع میشد و مرخصیها را باید شاه اجازه میداد. این موضوع شرمآور و باورنکردنی است.
از ساعت 9 صبح تا 10، 11 مرخصیها را امضا میکرد؛ یعنی اگر سرهنگی در سیستان و بلوچستان میخواست مرخصی بگیرد، باید شاه در تهران امضا میکرد.
گزارش سازمان امنیت را باید خودش امضا میکرد و رئیس ساواک باید حقوقش را از خود او میگرفت. تمام مکالمات همه رجال شنود میشد و خلاصه مکالمات را باید برایش میآوردند و شرح جلسات را باید میخواند. روزی حدود 16 ساعت کار میکرد. قبل از 28 مرداد، ساعت 12 به دفترش میرفت و ساعت 2 برمیگشت، ولی بعد از 28 مرداد با وسواس عجیبی تبدیل به پرکارترین آدم مملکت میشود. او کاری میکرد که افسرهایی که خیلی شجاع بودند، به حاشیه بروند. در بین رجال هم به افراد بیعرضهای مثل هویدا میدان میداد که مثل مصدق نشوند. بعد از 28 مرداد میبینید که نخستوزیران چهجور آدمهایی بودند.