سازشکاری و مخالفت با الغای سلطنت
ساعت 6 بامداد 25 مرداد 1332 بود که مردم ایران، از یک کودتای ناموفق علیه دولت دکتر
مصدق اطلاع پیدا کردند. با شکست این کودتا، شاه همراه همسرش، بهسرعت خود را از کلاردشت به بغداد رساند و از آنجا به رم گریخت. طبیعتا شکست این کودتا باید به سود مصدق تمام میشد، اما هرگز اینگونه نشد. در روز 25 مرداد و بعد از افشای کودتا، اعضای فراکسیون نهضت ملی در منزل مهندس احمد رضوی (عضو هیئت مؤسس
جبهه ملی ایران) تشکیل جلسه دادند و اعلام کردند که ساعت 5:30 عصر، در میدان بهارستان میتینگی برگزار خواهد شد. در این مراسم نمایندگان مختلف جبهه ملی، نظر خود را درباره اوضاع کشور اعلام کردند. با وجود اینکه در میتینگ بهارستان، مردم به طور علنی خواستار محاکمه شاه و اضمحلال سلطنت بودند، اما روشن بود که دکتر مصدق و دیگر اعضای جبهه ملی، برنامه مشخصی درباره وضع آینده مملکت ندارند! طبق شواهد موجود، درباره آینده نظام سیاسی کشور، میان رهبران جبهه ملی اختلاف نظر وجود داشت و عدهای از اعضا ازجمله
حسین فاطمی، مخالف دیدگاههای سازشکارانه مصدق بودند. او در سرمقاله «باختر امروز»، بهشدت به سازشکاری مصدق واکنش نشان داد و نوشت: «آقای دکتر مصدق! چقدر باید صبر و تحمل کرد و تا کی باید شاهد این فجایع و رسواییهای پنهان و آشکار دربار بود؟!» (1)
درحقیقت، در درون جبهه ملی، عدهای و از جمله شخص دکتر مصدق، مخالف برچیده شدن سلطنت بودند و تمایلی نداشتند اقدامی علیه آن انجام دهند. حتی گوشهایشان را بر شعارها و خواستههای مردم مبنی بر پایان دادن به عمر سلطنت، بسته بودند. به تعبیر حسین شاهحسینی، از اعضای جبهه ملی، هرچند در میان مردم شعار «ما دیگر شاه نمیخواهیم» شنیده میشد، اما این شعار، شعار دولت نبود. او ادامه میدهد: «حتی پایین کشیدن مجسمهها[ی شاه و رضاخان] هم کار مردم بود نه دولت. دولت به این کارها مایل نبود و مقاومتهایی هم کرد...».(2)
منزوی کردن نیروهای مذهبی
حمایت گسترده مردمی از جنبش ملّی شدن صنعت نفت، به دلیل حمایت نیروهای مذهبی و حضور
آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام پدید آمد. نقش و وزن سیاسی آیتالله کاشانی تا بدان حد بود که در خرداد 1329 دکتر مصدق شخصا پیام او را در مجلس قرائت کرد. این میان اما، اقدامات مصدق مانند تمدید اختیارات فوقالعاده، برخی از عزل و نصبها و... از موارد مورد اعتراض روحانیت و نیروهای مذهبی بود. سپهر ذبیح دراینباره گفته است: «مصدق معتقد بود که روحانیت باید به طور کامل در بسیج مردم برای حمایت از حکومت جبهه ملی شرکت کند، اما طالب کسب قدرت خصوصا در قدرت اجرایی نباشد».(3)
دکتر مصدق با منزوی کردن نیروهای مذهبی، که نقشی بیبدیل در مردمی کردن نهضت ملی و پیروزی آن داشتند، باعث شکست آن و موفقیت کودتا شد. به تعبیر مرحوم حجتالاسلام روحالله حسینیان «با همه حسن نیتى که آیتالله کاشانى از خود نشان داد، باند فریبکار مصدق به تخریب چهره این مجاهد نستوه پرداختند و همانطور که مصدق گفته بود، شروع به لجنمال کردن آیتالله نمودند. مردى را که مىتوانست در مواقع بحرانى، کشتى طوفانزده نهضت را به سرمنزل نجات هدایت کند، چنان از کارایى انداختند که دیگر هواداران او حتى جرئت دفاع کردن از خود را نیز نداشتند»(4) و این چنین بود که دکتر مصدق با جدایی از آیتالله کاشانی و انزوای نیروهای مذهبی، مهمترین تکیهگاه خود در بحرانها را از دست داد و نهضت نفت را به سمت سقوط هدایت کرد.
جدایی دکتر مصدق از پایگاه اجتماعی و مردمی
یکی از تاکتیکهای اشتباه دکتر مصدق که موجب شد ملی شدن صنعت نفت دچار مشکل شود، جدایی او از پایگاه اجتماعی و مردمی خود و اختلاف با نیروهای مذهبی بود. دکتر مصدق تصور میکرد که خود به تنهایی، دارای پایگاه اجتماعی است و فراموش کرده بود مردمی که از او حمایت میکردند، به واسطه فتاوی علمای دین بوده است. در حقیقت این سخن گزافی نیست که جنبشهای اجتماعی در ایران، تنها زمانی حمایت مردمی و شکل و دوام پیدا خواهند کرد که روحانیت شیعی در رهبری آن قرار داشته باشد. نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز از این قاعده مستثنا نبود و شاهد مدعا آنکه بعد از اختلاف بین آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، نهضت ملی نیز دچار فرسایش شد. هرچند آیتالله کاشانی این فرجام را برای جنبش و دکتر مصدق پیشبینی میکرد و به همین علت درست یک روز قبل از کودتای 28 مرداد و در نامه تاریخی خود، به وی هشدار داد. در واقع مصدق در این توهم بود که از پشتیبانی ملت برخوردار است. او دیگر علاقهای به حفظ مشروعیتهای دینی و سنتی نشان نمیداد. نتیجه این امر چیزی جز افتادن از چشم همان مردمی نشد که تصور میکرد «مستظهر به آنها است». دکتر مصدق به دلیل وابستگى به طبقه اشراف، هرگز قدرت واقعى روحانیت و مردم را درک نکرد. طبیعی است که برای کشورهایی چون آمریکا و انگلیس، سرنگونی شخصی که نه پشتوانهای مردمی دارد و نه از پشتوانه یاران قدیمی خود سود میبرد، با صرف تنها چند هزار دلار امکانپذیر بود.
اعتماد به دولت آمریکا
دکتر مصدق یک حقوقدان بود و بر بسیاری از قوانین داخلی و بینالمللی احاطه داشت، اما او با ماهیت واقعی سیاست بینالملل و غرب آشنا نبود و به همین دلیل، یکی از عناصر اصلی و اساسی اشتباه آقای نخستوزیر، اعتماد به دولتهای خارجی بود. دکتر مصدق بر آن بود که برای مقابله با دو قدرت سنتی انگلیس و روسیه، به قدرت سوم، یعنی آمریکا، گرایش پیدا کند. حتی آنقدر خوشخیال و خوشبین بود که به آیزنهاور نامه نوشت و از او درخواست کمک و مساعدت کرد. وی در نامه خود چنین نوشت: «ملت ایران امیدوار است که با کمک و مساعدت دولت آمریکا، موانع بهوجودآمده در کار فروش نفت ایران برطرف گردیده و چنانچه دولت آمریکا قادر نیست چنین موانعی را مرتفع سازد، میتواند کمکهای اقتصادی را در اختیار ایران قرار دهد...، توجه مساعد و مثبت آن جناب را به وضعیت خطرناک کنونی ایران جلب نموده و اطمینان دارم که جنابعالی نسبت به کلیه نکات این پیام، توجه لازم را مبذول خواهید داشت».(5)
اعتماد مصدق به آمریکا تا جایی بود که حتی در یکی از نطقهای خود، به ترومن لقب «حضرت» داد و عنوان کرد: «حضرت ترومن، رئیسجمهور آمریکا، پیامی به من دادند و مرقوم فرمودند که جناب آقای هریمن را برای ارتباط بین ایران و انگلیس روانه کنند. من به این پیام حضرت ترومن جواب مثبت دادم و میدانستم که هریمن، یک شخصی است که هرگز نمیخواهد که شخصیت خود را از بین ببرد...».(6)
دکتر مصدق گویا تا آخرین لحظات برقراری دولتش، همچنان به آمریکا امیدوار بود. رهبر جبهه ملی به جای یک اقدام بهموقع، در روز 27 مرداد با سفیر وقت آمریکا در ایران دیدار کرد و تصمیم گرفت در برابر تهدیدهای سفیر، منویات کاخ سفید را اجرا کند. لویی هندرسون در این ملاقات، از رفتار مردم ایران با آمریکایىها گله و دکتر مصدق را تهدید کرد چنانچه این وضع ادامه یابد، «من از دولت خود خواهم خواست تا به خاطر منافع ملى کشورم، تمام کسانى را که کار مىکنند و همچنین کسانى که به وجودشان احتیاجى نیست، به کشور باز خوانند». در این هنگام دکتر مصدق «حالت عذرخواهى» به خود گرفت و به سفیر آمریکا گفت: «جناب آقاى سفیر! من از شما مىخواهم این کار را نکنید، اجازه بدهید رئیس پلیس را بخواهم، من ترتیبى خواهم داد که هممیهنان شما را کاملا محافظت کنند...». دکتر مصدق همان موقع رئیس پلیس را خواست و دستورات لازم را براى محافظت از آمریکایىها صادر کرد.(7) در نهایت همین اعتماد و خوشبینی دکتر مصدق، موجب سقوط دولت وی و کودتا علیه نهضت ملی شد؛ بهطوری که بعد از گذشت سالهای بسیار از کودتای 28 مرداد 1332، ایالات متحده اسناد مداخله خود در کودتا علیه دولت دکتر مصدق را منتشر ساخت.
انحلال مجلس هفدهم
یکی دیگر از اشتباهات مهم و تأثیرگذار دکتر مصدق در مسیر خاموشی نهضت ملی، انحلال مجلس هفدهم بود. در پی اختلاف دکتر محمد مصدق، نخستوزیر وقت، با نمایندگان مجلس هفدهم، دولت تصمیم به برگزاری همهپرسی برای انحلال هفدهمین دوره مجلس شورای ملی گرفت. انحلال مجلس نه تنها مصدق را از چشم آزادیخواهان انداخت، که آینده را نیز از یک مجلس نیمبند محروم کرد. عباس میلانی درباره انحلال مجلس هفدهم به وسیله مصدق نوشته است: «رفراندوم و انحلال مجلس هفدهم یکی از مهمترین اشتباههای مصدق است که در نهایت به جای اینکه به قدرت سیاسی نخستوزیر بیفزاید، بیشتر زمینه سقوطش را فراهم کرد... رفراندوم هم بر تعداد مخالفین مصدق افزود و هم فکر میکرد در دوران فترت، شاه جرئت عزلش را نخواهد داشت...».(8)
اما دکتر مصدق با انحلال مجلس در 24 مرداد، تقریبا اختیار قانونی عزل خودش را به شاه داد. «در این مورد حتی دکتر صدیقی، وزیر کشور، بارها به دکتر مصدق اعلام کرد که شما مجلس را منحل نکنید؛ زیرا با انحلال مجلس دست شاه برای برکناری شما باز میشود و امکان قانونی پیدا میکند. گویا دکتر مصدق به ایشان اظهار میکند که شاه جرئت این کار را ندارد»(9) و این اشتباه بزرگ، از عوامل مهم سقوط وی و شکست نهضت ملی بود.
سخن پایانی
واقعیت این است که اشتباهات تسهیلگر دکتر مصدق و دیگر اعضای جبهه ملی در آن بزنگاه تاریخی، شکستی سهمگین را برای ملت ایران به ارمغان آورد و این شکست، برای همیشه در حافظه تاریخی ایرانیان حک شد؛ چنانکه یک ماه بعد از کودتا، حسین فاطمی در یادداشتهای دوران اختفای خود، جبهه ملی را مقصر اصلی این «خرابی و سقوط» دانست و نوشت: «خودخواهی و غرضورزی و کوتهبینی چندتن از همکاران اولیه جبهه ملیِ دکتر مصدق، از بزرگترین عوامل این خرابی و سقوط بود... این جبهه اگر از دسایس خودی و بیگانه توانسته بود خویشتن را برکنار نگه دارد و همان صفا و صمیمیت روزهای اول تا آخر ادامه پیدا میکرد، یک جماعت ده، بیست نفری با آن پشتیبانی عجیب و بیسابقه مردم، میتوانست یک حکومت نمونه و یک مدل در شرق، شرق بدبخت و محکومی که 150 سال اسیر اقویای اروپایی بوده و چون غلام حلقه به گوش فرمانبرداری آنها را میکرده است، بهوجود بیاورند. افسوس که این رویا تعبیر نشد...».(10)
*منابع در دفتر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران، موجود است