در روزهایی که بر ما گذشت، جهان تشیع شاهد یک واقعه تاریخی و ماندگار بود. حضرت آیتالله سیدکاظم حسینی حائری، از مراجع نامور کشور عراق، با صدور بیانیهای که نشان از حقطلبی و مسندگریزی وی داشت، ضمن کنارهگیری از مرجعیت، همه مومنین را به اطلاعت از حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای، ولی امرمسلمین و رهبری معظم انقلاب اسلامی، فراخواند. این اقدام شگرف اما، در تاریخ حیات علما و مراجع شیعه مسبوق به سابقه است. در گفتوشنود پیآمده قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب پیشینه تاریخی این رویداد به تحلیل نشسته است
مناسب است که در ابتدا، به این مقوله بپردازیم که آیا تمکین به زعیم مسلمین در بین علما، تنها در مسائل سیاسی مصداق داشته یا در عرصههای دیگر از جمله مسائل فقهی نیز، جاری و ساری بوده است؟
بسم الله تارحمن الرحیم. مسئله پیشوایی و ریاست مسلمین در تفکر شیعه، موضوع بسیار مهمی است. این مسئله فقط هم در مسائل سیاسی نیست، بلکه در تمام شئون اعتقادی و فکری مطرح هست؛ مثلا در بعد سیاسیاش، وقتی در ماجرای تحریم تنباکو، میرزای شیرازی حکم میدهد، قریب به اتفاق مراجع و علمایی که خودشان اجتهاد دارند، چه در حوزه علمیه نجف و چه در حوزههای علمیه ایران، از آن اطاعت میکنند. در قضیه فتوای جهادیه آیات: میرزای شیرازی دوم و آیتالله سیدکاظم یزدی هم، اینگونه است. علما و مجتهدینی که به فتوای جهادیه این دو نفر لبیک میگویند و به جهاد با انگلیسیها میروند، مثل آیات: سیدمحسن حکیم و شیخ الشریعه اصفهانی، خودشان از علمای بزرگ هستند.
در قضایای اعتقادی هم اینگونه است؛ مثلا در زمانی به آیتالله بروجردی شکایتهایی شد، که تعداد هفتصد طلبه دارند به درس فلسفه علامه طباطبائی میروند و فلسفه حوزه را گرفته است! آیتالله بروجردی از طریق یکی نزدیکانشان، خدمت علامه پیام میفرستند: «ما در زمان جوانی در حوزه علمیّه اصفهان، خدمت مرحوم جهانگیرخان قشقایی أسفار میخواندیم، ولی مخفیانه، چند نفر بودیم و خُفیتا به درس ایشان میرفتیم، امّا درس أسفار علنی در حوزه و به شکل رسمی، به هیچ وجه صلاح نیست و باید ترک شود!». مرحوم علامه طباطبائی به آن قاصد میگویند: «به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید که اگر این حکم رئیس مسلمین است، من اطاعت میکنم. اما اگر نظر ایشان است، نمیتوانم قبول کنم! این درسهای متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول، همه ما خواندهایم و همچنان از عهده تدریس و تشکیل حوزههای درسی آن نیز، برخواهیم آمد و از دیگران کمبودی نداریم. اما من که از تبریز به قم آمدهام، فقط و فقط برای تصحیح عقاید طلاّب بر اساس معارف الهی و مبارزه با عقائد باطله مادّییون و دهریون، به تدریس فلسفه پرداختم. در آن زمان که حضرت آیتالله با چند نفر خُفیتا به درس مرحوم جهانگیرخان میرفتند، طلاّب و قاطبه مردم بحمدالله مؤمن و دارای عقیده پاک بودند و نیازی به تشکیل حوزههای علنی أسفار نبود، ولی امروزه هر طلبهای که وارد دروازه قم میشود، با یک بقچه پر از شبهات و اشکالات وارد میشود! امروزه باید به درد طلاّب رسید و آنها را برای مبارزه با ماتریالیستها و مادّیون، بر اساس صحیح آماده کرد و فلسفه حقّه اسلامیّه را بدانها آموخت«.
جالب است که آیتالله بروجردی با این پاسخ، قانع میشوند و سکوت میکنند و خود علاّمه میفرمایند که پس از این پیام، آیتالله دیگر به هیچ وجه متعرّض ما نشدند و ما سالهای سال، به تدریس فلسفه از «شفاء» و «أسفار» و غیرهما مشغول بودیم. اما نکتهاش این است که علامه میفرماید: اگر آیتالله بروجردی به عنوان رئیس مسلمین حکم میکند، من تعطیل میکنم.
قاسم تبریزی
آیا در تاریخ مصادیقی داریم که در آن یک مرجع، از این سمت در جهت ارجاع به مرجع دیگر کنارهگیری کرده باشد؟
یکی از درخشانترین رویکردها در این زمینه، رفتار مرحوم آیتالله سیدحسین کوه کمرهای است. ایشان از شاگردان صاحب جواهر و مجتهدی مشهور و معروف بود و حوزه درسی معتبری داشت. آن بزرگوار هر روز طبق معمول و در ساعتی معین، به یکی از مساجد نجف میرفت و تدریس میکرد. یک روز آقای کمرهای از جایی برمیگشت و هنوز زمانی به وقت تدریسش باقی مانده بود. فکر کرد در این وقت کم، اگر به خانه برود به کاری نمیرسد، پس بهتر است به محل تدریس برود و به انتظار شاگردانش بنشیند. وقتی به مدرس خود رسید، هنوز کسی نیامده بود، ولی دید در یک گوشه از مسجد، شیخ ژولیدهای با چند شاگرد نشسته و تدریس می کند. سید به سخنان او گوش داد و با کمال تعجب، احساس کرد که این شیخ ژولیده بسیار محققانه بحث میکند. در روز بعد راغب شد قدری زودتر بیاید و به سخنان شیخ گوش کند. این کار را کرد و دید این شیخ بسیار باسواد است. این عمل چند روز تکرار شد. برای سیدحسین یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است و حتی خودش هم از درس این شیخ استفاده میکند و اگر شاگردانش به جای درس او، به درس این شیخ حاضر شوند، بهره علمی بیشتری خواهند برد. روز دیگر که شاگردان آمدند و جمع شدند، گفت: «رفقا، امروز میخواهم مطلب تازهای به شما بگویم. این شیخ که در آن کنار با چند شاگرد نشسته، از من برای تدریس شایستهتر است و خود من هم از او استفاده میکنم، همه با هم به درس او میرویم!». از آن روز آنها در حلقه شاگردان آن شیخ ژولیده ــ که چشمهایش نیز اندکی تراخم داشت و آثار فقر در او دیده میشد، حاضر شدند. این شیخ ژولیدهپوش همان است که بعدها به نام شیخ مرتضی انصاری معروف شد. شهید آیتالله مطهری، که در کتاب «عدل الهی» این ماجرا را بیان کرده گفته است که وقتی مرحوم کمرهای با چنین مسئلهای مواجه شد، خود را میان تسلیم و عناد، ایمان و کفر، و آخرت و دنیا مخیّر دید. اما تقوای این مرد باعث شد که ایمان و آخرت را انتخاب کند. ایشان با این انتخاب، امتیاز مرجعیت و رهبری مسلمین را بعد از صاحب جواهر از دست داد، اما ایمان را انتخاب کرد.
آنچه درباره مرحوم کوه کمرهای نقل کردید، چقدر در رفتار دیگر علما مصداق دارد؟
دراینباره، به مواردی فراوان میتوان اشاره کرد. البته باید این نکته را از نظر دور نداشت که بزرگان زیادی بودند که با وجود مسلمالاجتهاد بودن، به خاطر مسئولیت سنگینی که مرجعیت و رهبری مسلمین دارد، اصلا به آن وارد نشدند؛ مثلا آیتالله سیدجمالالدین گلپایگانی به عرفان شناخته میشود، اما در فقه و اصول نیز مجتهدی والامقام بود، بااینهمه خود را مطرح نکرد. آیتالله سیداحمد کربلائی، که از شاگردان خاص آخوند همدانی بود، با وجود جایگاه بالایی که در فقه داشت، تمایلی به مرجعیت از خود نشان نداد. همچنین آیتالله میرزا محمدحسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی هم، همینطور بود. حتی آیتالله میرزاحسن مجتهد آشتیانی، که شش سال قبل از مشروطه رحلت کرد و شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری که هر دو مجتهد و از بزرگان حوزههای علمیه تهران بودند، در مقابل آخوند خراسانی اصلا خود را مطرح نکردند.
در تاریخ نزدیک به ما، کدام یک از مراجع حوزههای علمیه، برای حفظ وحدت در جامعه اسلامی، زعامت را تفویض کردند؟
در تاریخ نزدیکتر به ما، این اتفاق بعد از رحلت آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، رخ داد. در آن زمان سه عالم بزرگ در حوزه بودند که به آنها «مراجع ثلاث» میگفتند. این سه نفر حضرات آیات: سیدمحمدتقی خوانساری، سیدصدرالدین صدر و سیدمحمد حجت کوه کمری میشدند. البته آیتالله صدر ــ که داماد آیتالله سیدحسین قمی بود ــ با اینکه در اجتهاد ید طولایی داشت ــ اصلا خودش را برای مرجعیت مطرح نمیکرد و بیشتر وقتش را به اداره امور حوزه میگذراند، اما آن دو تن دیگر مرجعیت نمایانتری داشتند. این سه عالم و مرجع بزرگوار در مدت هشت سال، از 1315 تا 1323ش، سرپرستی و زعامت حوزه و مردم را برعهده داشتند. این سه بعد از هجرت آیتالله بروجردی به قم، زعامت ایشان را پذیرفتند، باوجود آنکه خود در فقه و اصول بسیار متبحر بودند، ولی در تقوای کامل با آیتالله بروجردی همراهی کردند. حال جالب است که آیتالله بروجردی هم، بسیار حرمت این سه بزرگوار را داشتند؛ مثلا آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری اقامه نماز جمعه را واجب میدانست و آن را در قم اقامه میکرد، ولی آیتالله بروجردی با اقامه نماز جمعه در دوران غیبت مخالف بودند. تا زمان رحلت آقای خوانساری، آقای بروجردی از اعلام نظر خود درباره نماز جمعه امتناع کرد، تا نماز جمعه آقای خوانساری به بهترین شکل برگزار شود. این رفتارها بسیار درسآموز است.
آیا در دوران نهضت اسلامی و همچنین برقراری نظام اسلامی نیز، از این وقایع روی داده است؟
در تاریخ معاصر هم، نمونههایی از این دست فراوان داریم؛ مثلا علامه محمدتقی جعفری تعریف میکنند که وقتی پس از هفده سال تحصیل و تدریس در نجف، قصد برگشت به ایران را میکند، برای مشورت خدمت آیتالله خویی میرسد. آقای خویی در آن دیدار به ایشان میگوید: «اگر در نجف بمانی مرجع تقلید میشوی، اما اگر برگردی میتوانی مشکلات فکری و عقیدتی مردم را حل کنی». آقای جعفری در آن دوره، در فقه متبحر بود و در حوزه نجف، کرسی درس داشت و شهید سیدمحمدباقر صدر، یکی از شاگردان ایشان بود. اما علامه با آن نگاه بصیرانه خود، برگشت به ایران را انتخاب کرد. البته فقط ایشان اینطور نبود، شهید آیتالله مطهری مگر در فقه کمتوان بود؟ مگر ایشان نمیتوانست در قم بماند و مرجع شود؟ آیتالله مشکینی با وجود اجتهاد و جایگاه والایی که در حوزه داشت هم، هیچگاه خود را به عنوان مرجع مطرح نکرد. شهید آیتالله سیداسدالله مدنی و شهید آیتالله صدوقی هم، همینطور بودند. اینها دارای توان استنباط بودند و در حوزه سابقه تدریس دورس عالی را داشتند، اما نهایتا از پذیرش مرجعیت امتناع کردند. حتی در دهه 1360، عالم بزرگی مثل آیتالله حاج آقا مجتبی طهرانی هم اینگونه بود. ایشان از شاگردان خاص حضرت امام بود. برخی از رسائل علمی امام را ایشان تنظیم کردند، اما اصلا در آن زمان خودشان را مطرح نکردند.
و اساسا چرا راه دور برویم؟ حضرت امام خمینی(ره) نیز، در ابتدای دورهای که آیتالله بروجردی از دنیا رفت، رسالهای منتشر نکردند. بعدا که نهضت اسلامی را شروع کردند و اقبال و اصرار به ایشان بسیار زیاد شد، لاجرم اجازه انتشار رسالهشان را دادند. در همان اوایل نهضت، یکی از آقایان به امام پیام داده بودند که یک مرجع تقلید اینقدر حرف نمیزند و بیانیه صادر نمیکند، شما هم اینقدر بیانیه ندهید! امام در پاسخ به آن آقا گفته بودند: «من نمیخواهم مرجع باشم، میخواهم به تکلیفم عمل کنم».
آیتالله سیدکاظم حسینی حائری
ارزیابی شما از صدور بیانیه حضرت آیتالله حائری در کنارهگیری از مرجعیت و ارجاع همگان به حضرت آیتالله خامنهای چیست؟
حضرت آیتالله سیدکاظم حائری از علمای بزرگ عراق و از شاگردان برجسته شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر هستند. ایشان در عرصه سیاسی هم، همواره شخصیتی برجسته و از اعضای حزبالدعوه عراق بودهاند. کتابی هم درباره حکومت اسلامی، در همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی تألیف کردند. ایشان با بصیرت و تقوایی که دارند، متوجه موقعیت خطرناک سیاسی موجود در عراق شدند و با بیانیهای که منتشر کردند، دو اقدام بسیار مهم انجام دادند: اول، بهانه را برای تفرقهافکنان داخلی در کشور عراق گرفتند، تا اشتباه کسانی را که با غفلت، جوانی و خطا، تعارضی در عرصه مرجعیت در آن کشور ایجاد کرده بودند از بین ببرند؛ دوم، در عرصه بینالمللی، یک حرکت عظیم و طلیعهساز را برای جهان تشیع ایجاد کردند. اقدام ایشان، در واقع اثباتکننده سخن امام خمینی(ره) است که «اگر انبیای الهی(ع) در جایی با هم جمع بشوند، اختلافی با هم ندارند». چون مسئله علما و مراجع دینی مانند انبیاء، توحید، دین و حفظ جامعه اسلامی است، نه هواهای نفسانی. عموم علما تقوا دارند و براساس تکلیف خود عمل میکنند و مشاهده چنین اتفاقاتی از ایشان، اصلا عجیب نبوده و نیست.