راوی خاطراتی که در پی میآید، از یاران و معاشران شهید آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب بهشمار میرود. محمدرضا جلالی در این گفتوشنود، به شمهای از حالات و مقامات عرفانی دومین شهید محراب اشارت برده است
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ آشنایی شما با شهید آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب، چگونه آغاز شد و تداوم یافت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. از سال 1335 که در نمازهای جماعت و مجالس دعای کمیل شهید بزرگوار آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب شرکت میکردم، با ایشان آشنا شدم. ایشان صبحهای زود بعد از نماز، پیادهروی میکردند. من هم با کسی، یک ماشین شریکی خریده بودم و برای اینکه رانندگی یاد بگیرم، صبحهای زود پشت ماشین مینشستم و تمرین میکردم. یک روز دیدم که ایشان دارند از یک سربالایی بالا میروند. کنارشان توقف کردم و از ایشان خواستم که سوار بشوند. گفتند: میخواهند پیادهروی کنند. اصرار کردم و پذیرفتند. بعد به ایشان عرض کردم که هوای داخل شهر و اطراف دروازه قرآن، آنقدرها پاکیزه نیست، اگر اجازه بدهند صبحها بیایم و ایشان را با ماشین به خارج از شهر ببرم، که هوای تمیزتری دارد و آنجا پیادهروی کنند. بالاخره با اصرار من قبول کردند. مرحوم حاج محمد سودبخش، از رفقای ما بودند و در مسجد جامع فعالیت زیادی داشتند. صبحها با ایشان نان و پنیر و وسایل صبحانه را برمیداشتیم و همراه با آن شهید بزرگوار، به خارج از شهر میرفتیم. ایشان کمک میکردند و چوب جمع و آتش درست میکردیم و سور و سات چای را راه میانداختیم. آشنایی ما به این شکل شروع شد و سالها ادامه پیدا کرد. گاهی هم به جایی به اسم سیسخت بالاتر از یاسوج میرفتیم، که چشمه مصفا و باطراوتی به اسم «میشی» داشت. آب چشمه بهقدری سرد بود که وقتی شهید دستغیب میخواستند وضو بگیرند، آب را برایشان گرم میکردیم. معمولا در تیرماه که هوای شیراز خیلی گرم میشد، به آنجا میرفتیم. گاهی آقا در پیادهرویهایشان، به کوچنشینها میرسیدند. آنها برایشان پوستین پهن میکردند و شهید خیلی صمیمی و خودمانی در جمع آنها مینشستند و با آنها چای میخوردند و به درد دلشان گوش میدادند، درحالیکه هیچ وقت، دعوت اعیان و اشراف شیراز را نمیپذیرفتند.
آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب
شهید آیتالله دستغیب، حالات عرفانی خاصی داشتند. آیا از اذکاری که میگفتند چیزی به خاطر دارید؟
ذکر لا اله الا الله را زیاد میگفتند. موقعی که سر نماز میگفتند: «سبحان ربی الاعلی و بحمده»، انگار که کوه و دشت و بیابان، با ایشان این ذکر را تکرار میکردند! در طول راهپیماییها هم، دائما در حال تکرار اذکار بودند.
سخنرانیهای آیتالله دستغیب نیز، برای بسیاری از مردم بهویژه جوانان، بسیار جذاب بود. این جلسات، چه ویژگیهایی داشتند؟
سخنرانیهای ایشان مخصوصا در شبهای جمعه، نهتنها در شیراز که در ایران کمنظیر بود. مأموران ساواک هم همیشه با لباسهای مبدّل و مختلف، در مجلس سخنرانی ایشان حضور داشتند و گزارش میدادند. شهید فوقالعاده شجاع بودند و در ایامی که کسی جرئت نداشت نام حضرت امام را ببرد، برفراز منبر و برای سلامتی حضرت آیتالله خمینی دعا میکردند.
از این گذشته، شهید دستغیب اهتمام فراوانی به ساخت و تعمیر مساجد داشتند. مسجد عتیق ــ که زمانی به مخروبه تبدیل شده بود ــ به همّت ایشان تعمیر و راهاندازی شد. دوستان میگفتند که در تعمیر این مسجد، خود شهید هم مثل یک کارگر کار میکردند! او عامل به همان چیزی بود که خود آن را از مردم میخواست.
اشاره کردید به حمایت قاطع و علنی شهید آیتالله دستغیب، از نهضت امام خمینی. ایشان با استفاده از چه شیوههایی، به این مهم مبادرت میکردند؟
ایشان با اینکه تفاوت سنی زیادی، با حضرت امام نداشتند، ولی همیشه مثل شاگردی که در محضر استاد مینشیند، در مواقعی که امکانش فراهم میشد و میتوانستند به نجف بروند، در محضر امام مینشستند و درس میگرفتند! خاطرهای را هم از سخنرانی حضرت امام، در مدرسه فیضیه نقل کنم. موقعی که امام آن سخنرانی تاریخی را ایراد کردند، من و چند تن از رفقا تصمیم گرفتیم تا به هر شکل ممکن، آن سخنرانی را روی نوار ببریم و تکثیر کنیم. آن روزها نوارهای ریل کوچک نبودند و حلقه ریل بزرگها هم، خیلی سخت گیر میآمد. ما خودمان با مقوا، حلقه درست و صحبتهای امام را ضبط میکردیم و در جعبه شیرینی میگذاشتیم و برای افراد میفرستادیم! بعدها در مورد سخنرانیهای شهید دستغیب هم، همین کار را کردیم. متقاضی برای نوارهای سخنرانیهای ایشان، زیاد بود. قرار شد جایی را تعیین کنیم و مردم بیایند و نوارها را بگیرند. بعد دیدیم اگر فقط بخواهیم با فروش نوار سخنرانیهای ایشان زندگیمان را اداره کنیم، ممکن نیست و سخنرانیهای مرحوم آقای فلسفی، مرحوم آقای کافی و دیگران را هم ضبط و تکثیر میکردیم. یادم هست که شهید آیتالله دستغیب در مجلس ترحیم و چهلم آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی، سخنان جالبی ایراد کردند، که نوارش را برای حضرت امام هم فرستادیم و ایشان هم از شهید بسیار تجلیل کردند؛ مخصوصا امام صحبتهای ایشان در مورد برگرداندن سال شمسی به شاهنشاهی را بسیار پسندیده بودند. شهید دستغیب در این سخنرانی خطاب به شاه و مسئولان کشور گفته بودند: «شما که آخرش میمیرید، این کارها چیست که میکنید؟...». بعد به نصر، استاندار فارس، رو کردند و گفتند: «عجیب است که آقای استاندار هم به مجلس ما آمده است؟ دوستی میگفت که در نماز جمعه ترکیه، همه سران کشوری و لشکری میآیند و در نماز جمعه شرکت میکنند، حالا که استاندار فارس به مجلس ما آمده، میترسم حرفی بزنم و به ایشان بربخورد، ولی چارهای ندارم، آقا وضع مردم بد است، اینقدر ظلم نکنید، به فکر مردم باشید، به فکر دین باشید...».
ممانعتهای ساواک از سخنرانیهای آیتالله دستغیب، بر اراده ایشان چقدر تأثیر داشت؟
مسلما ایشان را جدیتر میکرد! همیشه میگفتند: «اگر مرا از رفتن به منبر منع کنند، روی زمین مینشینم و با مردم حرف میزنم!». اگر ایشان چیزی را تکلیف خود تشخیص میداد، آن را به هر ترتیب انجام میداد و ملاحظه ساواک را نمیکرد.
در اواخر حیات آیتالله دستغیب، آیا در رفتار ایشان علائمی دیدید که حاکی از آگاهی ایشان نسبت به شهادت خویش باشد؟
شب جمعه آخر، نواری را که از سخنرانی 17 صفر ایشان ضبط کرده بودم، برایشان بردم. غروب بود. نوهشان شهید محمدتقی دستغیب، فرزند آقای سیدهاشم دستغیب، چای آورد و گفت: «گمان نمیکنم آقا امشب حال خواندن دعا، یا گوش دادن به نوار را داشته باشند؛ چون عصر به بیمارستان شهید چمران رفتیم و چند زخمی را آورده بودند، که حالشان وخیم بود و پدربزرگم با دیدن آنها، خیلی ناراحت شدند!». گفتم: «هر جور که خود آقا امر بفرمایند». آقای عطاءالله مهاجرانی، وزیر سابق ارشاد، هم در آنجا بود. یک کمی درباره مسائل سیاسی با شهید حرف زد و ایشان فرمودند: «آقای مهاجرانی! امشب شب جمعه است و رفقا میخواهند دعای کمیل بشنوند، اگر کاری ندارید بنشینید و گوش بدهید، اگر هم کار دارید به سلامت!». آن شب جمعه، شهید خطاب به حضار فرمودند: «آقای محترم! شاید امشب شب آخر عمرت باشد، میگویی هفته دیگر؟ ماه صفر بعدی؟ شاید تا آن موقع انا لله و انا الیه راجعون...». موقعی که میخواستم بروم و با ایشان خداحافظی کردم، دستم را محکم فشردند و فرمودند: «خدا پدرت را بیامرزد که این سخنرانیها را ضبط و تکثیر میکنی!» آن شب در ضمن دعا، ایشان بسیار گریستند. فردای آن شب هم شهید شدند!
و سخن آخر؟
شهید حرفی را نمیزدند، مگر اینکه خودشان به آن عمل کنند. ایشان خیلی دلشان میخواست که طلبه در شیراز زیاد شود. همیشه میگفتند: «اینقدر به بچههایتان نگویید بروند دکتر و مهندس بشوند، ما در شیراز به اندازه اصفهان و تهران و بعضی از شهرهای دیگر طلبه نداریم. فرزندان خود را برای تحصیل علم دین تشویق کنید...». خود ما اکثرا حرفهایی را از روی تعارف میزنیم که قلبا قبول نداریم، ولی ایشان ابدا این طور نبودند و حرف و عملشان یکی بود. از تشریفات خوششان نمیآمد و حتی زمانی که جمعیت پای منبر ایشان بسیار زیاد شد، که صدا به بعضیها نمیرسید، اجازه نمیدادند از میکروفن و بلندگو استفاده کنیم! میفرمودند: «وقتی بلندگو باشد، مردم با هم حرف میزنند و گوش نمیدهند!». فوقالعاده سادهزیست بودند و در صحبتهایشان، همواره دیگران را به دوری از تجملپرستی و زیادهخواهی تشویق میکردند و میفرمودند: «برای این زندگی دو روزه دنیا، خودتان را آلوده نکنید». میفرمودند: «کار فقط زمانی ارزش دارد که قربه الی الله باشد». همیشه اول دعای کمیل، مقداری نصیحت میکردند و بعد دعا را میخواندند و آخرش هم، باز مقداری موعظه میکردند. سراپای وجود ایشان اخلاص بود و به همین دلیل هم، حرفشان تأثیر میگذاشت.