راوی خاطرات پیآمده در پنج سال پایانی حیات شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، از نزدیک با او همکاری و تعامل داشته است. امیر سرتیپ محمد نعمتاللهی در مصاحبه حاضر، به بازگویی شمهای از حالات و مقامات وی در آن سالها پرداخته است
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ آشنایی شما با شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، از چه مقطعی شکل گرفت؟ این ارتباط چگونه تداوم یافت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در واقع معارفه من و شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، به سبب روابط کاری بود. در سال 1368 که ایشان ریاست بازرسی ستاد کل ارتش جمهوری اسلامی را بر عهده داشتند، بنده هم بازرس ستاد مشترک بودم؛ بنابراین رابطه کاری نزدیکی با هم داشتیم. در سال 1373 که مسئولیت جانشینی رئیس ستاد و نیز بازرسی آن را بر عهده گرفته بودند، بنده را بهعنوان رئیس دفترشان انتخاب کردند و از آن پس، این ارتباط شکل دیگری به خود گرفت و تقریبا به صورت شبانهروزی درآمد، که تا هنگام شهادتشان ادامه داشت. در اینجا لازم است بگویم که بنده قبل از اینکه در ستاد مشغول کار شوم، در سپاه بودم و چون شهید صیاد شناخت کاملی از بنده نداشتند و از طرفی فرد بسیار دقیقی هم بودند، سابقه کاریام را بسیار با دقت و حوصله مورد ارزیابی قرار داده بودند و به همین دلیل، دو سال زمان برد تا بتوانم وارد ستاد کل بشوم!
با عنایت به اینکه در سالهای پایانی حیات شهید صیاد شیرازی، روزها و ساعات فراوانی را با ایشان سپری کردید، فعالیت و پشتکارشان را چگونه دیدید؟
ایشان بهواسطه مشغله زیادی که داشتند، فرد بسیار پرکار و تلاشگری بودند و من هم چون رئیس دفترشان بودم، از صبح تا ساعت 10 شب همراهیشان میکردم. این کار، البته بسیار دشوار و طاقتفرسا بود. یک بار یکی از دوستانشان آمد و گفت که از شهید صیاد شنیده است: «دلم خیلی برای نعمتاللهی میسوزد، در این مدت فشار زیادی روی او بوده است». وقتی این نظرِ ایشان را شنیدم، شهامت پیدا کردم که بروم و از ایشان درخواست کنم که مرا از این مسئولیت معاف کنند! شهید صیاد هم در جواب گفتند: «عجالتا باید کمی صبر و سعی کنید و اساسا در مقابل سختیهای کار و بهطور کلی مشکلات، زود تسلیم نشوید». من دو سه بار این درخواست را مطرح کردم، تا بارِ آخر که فرمودند: «دو ماه به من مهلت بدهید» و درست سر همان دو ماه، ایشان شهید شدند و مسئولیت من، که اداره دفتر ایشان بود، به پایان رسید! درست سر دو ماه! چون من از روزی که گفته بودند، تاریخ زده بودم و بعد از شهادتشان محاسبه کردم و دیدم تا روز شهادتشان، دقیقا دو ماه میشود!
شیوه رفتاری ایشان با شما، به عنوان یکی از همکاران نزدیکشان چگونه بود؟
شهید صیاد احترام زیادی برای همه کارکنانش، از جمله بنده قائل بودند. اما اگر اشتباهی در من مشاهده میکردند، حتما آن را گوشزد مینمودند. آن هم نه برای اینکه ایراد بگیردند و امر و نهی کنند، بلکه بر خودشان وظیفه میدانستند و دراینباره احساس تکلیف میکردند. معتقد بودند اگر در فردی خطایی ببینند و نسبت به آن بیتوجه باشند، در حقیقت به برادر دینی خود خیانت کرده و در آخرت باید پاسخگو باشند. ایشان در سایه تقوا و ایمانی که داشتند، بسیار شفیق و مهربان بودند و همین مرا وا میدارد تا هر وقت به زیارت مزار ایشان میروم، به ایشان متوسل شوم و بخواهم که کمکم کنند.
با عنایت به ارتباط نزدیکی که در دوره همکاری با شهید صیاد شیرازی داشتید، رفتار ایشان را با نزدیکان و خانواده چگونه دیدید؟
شهید صیاد شیرازی معمولا به دلیل مسئولیت سنگین خود، فرصت کافی برای حضور در منزل نداشتند. دیروقت به منزل میرفتند و صبحِ خیلی زود هم سر کار میآمدند. فرزندانشان، تقریبا ایشان را نمیدیدند؛ لذا برای جبران این مسئله، هر از چند گاهی آنها را همراه با خود به محل کار میآوردند و با آنها صبحانه میخوردند. البته ازآنجاکه بهشدت حواسشان به بیتالمال بود، وسایل صبحانه را هم از خانه میآوردند. شهید گهگاه لیستی مینوشتند، که مربوط به مایحتاج منزلشان بود و ما برای ایشان، کار خرید آن را انجام میدادیم. در لیستِ خریدِ فردی با آن جایگاه و درجه ــ که میتوانست بالاترین حقوق را داشته باشد ــ مثلا نوشته شده بود: دو کیلو برنج!... و از همین مقدار و میزان کاملا مشخص بود که چقدر زندگی سادهای دارند. در مورد زندگی شخصی خودشان، به حداقلها بسنده و مابقی را صرف کارهای خیر و رسیدگی به نیازمندان میکردند. حتی گاهی از حقوق خودشان برمیداشتند و روی حقوق بچهها میگذاشتند! حواسشان به همه کارمندان بود و به آنان نگاهی پدرانه داشتند؛ مثلا میدانستند که فلانی به دلیل مشغلههای کاری و مأموریتهای پیشآمده، مدت زیادی است که از خانواده دور است؛ لذا هماهنگ میکردند که فرد مورد نظر، همراه با خانوادهاش به مسافرتی زیارتی برود و یکی دو هفتهای در کنار نزدیکان باشد. حتی هتل و مقدمات سفر را هم خودشان هماهنگ میکردند، که خیال آن فرد از لحاظ اسکان راحت و مشکلی نداشته باشد. من بهعنوان مسئول دفتر ایشان، شاهد بودم که همه هزینههای سفر را هم، شخصا از جیب خودشان پرداخت میکردند.
از سال 1373 که اداره امور دفتر شهید صیاد را بر عهده گرفتم، میدیدم که از ساعت 7 صبح تا ساعت 10 شب، مدام سر پا و در حال تلاش است و تا لحظهای که کمترین توانی در بدنش باقی مانده، دست از کار نمیکشد! فقط در اول هر ماه که در منزل روضهخوانی داشتند، بعد از ساعات معمول کاری، به خانه میرفتند و مثل یک کارگر نظافتچی، لباس کار میپوشیدند و شروع میکردند به مرتب کردن حسینیه و همه جا را جارو میزدند! اینها همهاش از سر عشق و ارادتی بود که به حضرت سیدالشهداء(ع) و حضرات معصومین(ع) داشتند. در هریک ایام و ماههای مربوط به آلالله هم، حال و هوای مخصوصی داشتند؛ مثلا در ماه محرم به یاد حضرت اباعبدالله(ع) یک جور عبادت و خدمت داشتند، در ماه شعبان به عشق امام زمان(عج) یک جور و در ماه صفر که به نام پیامبر اکرم(ص) و امام حسن(ع) است و ماه رمضان و شبهای قدر به یاد آقا امیرالمؤمنین(ع)، به شکل دیگری بودند. کار برای ایشان، فقط ادای وظیفه اداری نبود، بلکه عبادت هم بود. به همه کارهایشان، رنگ خدایی داده بودند. شهید صیاد در نحوه کارشان، شکل حرف زدنشان، مأموریتها و نهایتا همه اموراتشان، بهنحوی جدی و دقیق بودند که انگار امروز روز آخر حیات کاری و زندگی ایشان است و این نحوه رفتارشان بهقدری خدایی و اثرگذار بود که سالهاست از آن ایام میگذرد و من همچنان تکتک سکنات و صحبتهای آن بزرگوار را در ذهن به یادگار دارم. خودم احساس میکنم چیزی که باعث این همه اثرگذاری شخصیت شهید صیاد شده، این است که ایشان به نماز اول وقت توجه مخصوصی داشتند.
به نکته مهم و جالبی رسیدید. شهید صیاد شیرازی از چه روی به چنین توجه و تقیّدی رسیده بودند؟
شهید صیاد بهشدت برای نماز و دائمالوضو بودن اهمیت قائل بودند؛ چون از آن برکات فراوانی عایدشان شده بود. همانطور که اشاره کردم، مقیّد بودند که همیشه باوضو باشند و حتما با آن وضو، دو رکعت نماز هم میخواندند. اهل نماز شب و تهجد بودند. در زندگی شخصی، سادهزیستی و قناعت را پیشه میکردند. یادم هست یک بار عبائی را که با آن نماز میخواندند، برای تعمیر و رفو پیش خیاط ستاد فرستاده بودند. یک روز دیدم آن خیاط به دفتر آمد و گفت: «عبای تیمسار بهقدری کهنه است که بهمحض سوزن زدن، رشتههای پارچه از هم وا میرود! بهتر است به ایشان بگویید عبای دیگری تهیه کند؛ این عبا دیگر قابل تعمیر نیست!». از روزی که ایشان را در سال 1370 دیدم، یک کت و شلوار تنشان بود، تا روزی که شهید شدند! شاید در این مدت، فقط یک کلاه عوض کرده بودند. به مادیات، اصلا توجهی نداشتند. غذای مختصری داشتند، که معمولا شامل چند پر کاهو، یا نان و مقداری شیر میشد! همیشه زودتر از بنده که با سرویس میآمدم، به محل کار میرسیدند. در طول مدت پنج سالی که در خدمت ایشان بودم، فقط یک روز بود که من زودتر از ایشان به محل کار رسیدم، آن هم روز شهادتشان بود!
شهید صیاد شیرازی در راه اندازی کاروانهای راهیان نور، نقش نمایانی داشتند. علت اهتمام ایشان به این مسئله چه بود؟
شهید صیاد این دغدغه را داشتند که خاطرات جنگ به فراموشی سپرده نشود. معتقد بود که جبهههای هشت سال دفاع مقدس، محلی برای انسانسازی بودهاند؛ به همین دلیل در کنار پروژه بزرگ و باارزش «هیئت معارف جنگ»، که حمایت و تشویق مقام معظم رهبری را به دنبال داشت، در فرآیند کاروانهای راهیان نور هم وارد شدند و هر سال تعدادی از دانشآموزان و دانشجویان مستعد را شناسایی میکردند و با هزینه خودشان به مناطق عملیاتی میبردند. هزینه بلیط قطار، ایاب و ذهاب و خوراک همه کاروان را هم، از جیب خودشان پرداخت میکردند. در ایام نوروز هم بهعنوان راهنما و راوی میرفتند و خاطرات دوران جنگ را برای بچهها بازگو میکردند. معتقد بودند که یکی از بهترین راههای حفظ خاطرات و دستاوردهای هشت سال دفاع مقدس برای جوانان، همین کاروان راهیان نور است.
پس از ترور ایشان بر همگان مشخص شد که محافظ و راننده شخصی نداشتهاند. علت این امر چه بود؟
به شهید صیاد دو تا راننده داده بودند، که هر کدام یک روز در میان در خدمتشان بودند. اما خودِ شهید صیاد از خیلی قبلتر، یکی از این رانندهها را به همراه ماشین، به خدمت یک جانباز شیمیایی ــ که به دلیل مشکلات جسمی به سختی تردد میکرد ــ فرستاده بودند و به همین دلیل دو سالی بود که یک روز در میان، خودشان رانندگی میکردند و در روز شهادت هم، همین طور بود.