پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی و ازدواج سرکارعالی با شهید سپهبد صیاد شیرازی، چگونه روی داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من و علی با هم پسرعمو بودیم. روابط خانوادگی هم داشتیم، ولی ازآنجاکه نامحرم بودیم، صحبتی بینمان رد و بدل نمیشد. در حد همان سلام و علیکِ معمول بود. خانواده عمویم، ابتدا خواهرم را برای برادرِ علی خواستگاری کردند که وصلت صورت گرفت و بعد در عروسی این دو ــ که در همان درهگز برگزار شد ــ مرا هم برای علی خواستگاری کردند و با هم ازدواج کردیم. هنوز مدت زیادی از ازدواجمان نگذشته بود که ایشان برای طی یک دوره نظامی به آمریکا رفت. حدود سه ماه آنجا بود و در همان فرصت کوتاه هم، از نشر اسلام و تشیع دریغ نمیکرد؛ چون به زبان انگلیسی مسلط بود، آیات قرآن را با ترجمه انگلیسی برای آمریکاییها میخواند. اعتقاد داشت که همین ترجمه میتواند یک ذهنیتی برای آنها ایجاد کند که کنجکاو به شناخت قرآن و اسلام بشوند. در آنجا یک خانواده مسیحی با آقای صیاد آشنا میشوند و رفتار ایشان را بهقدری شایسته میبینند که علاقهمند میشوند با دستورات اسلامی آشنا شوند. این طور میشود که علی به منزل این خانواده رفتوآمد میکند و بهتدریج، احکام اسلامی را به آنها یاد میدهد. البته کار به اینجا ختم نمیشود و آن خانواده خودشان در جامعه دوستان و اطرافیان خود، مروّج اسلام میشوند و روزبهروز حلقه بزرگتری میشوند. این اثری است که شهید صیاد، در همان مدت کوتاه حضور خود در آمریکا باقی گذارده است.
شهید صیاد شیرازی چگونه و برای گذراندن چه دورهای به آمریکا رفت؟
علی در کنکور زبان، رتبه اول را کسب و مجوز دوره آموزشی هواسنجی بالستیک در آمریکا را بهدست آورده بود. علت رفتنش به آمریکا این بود. دختر اولم مریم وقتی به دنیا آمد که ایشان همچنان در آمریکا به سر میبردند. جالب است که صبح همان روزی که قرار بود مریم متولد شود، نامهای از علی به دستم رسید. نامه را که باز کردم دیدم نوشته: «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره عین واجعلنا للمتقین اماما». و درست عصر آن روز، دخترم به دنیا آمد.
فعالیتهای مبارزاتی شهید صیاد شیرازی علیه رژیم پهلوی، از چه مقطعی و چگونه آغاز شد؟
وقتی علی از آمریکا برگشت، به اصفهان رفتیم و او در آنجا تدریس میکرد. بهتدریج با علما و جلسات مذهبی این شهر، هم آشنا شد. رفتوآمد به این جلسات، گاه بسیار طول میکشید و باعث دلخوری من از دیر آمدن او به منزل میشد، ولی بهتدریج وقتی دیدم محبتش به خانواده بیشتر شده، آن دلخوری هم از بین رفت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و انتخاب ابوالحسن بنیصدر به ریاستجمهوری، شهید صیاد شیرازی با او اختلاف پیدا کرد. علت چه بود؟
علی هر بار که با بنیصدر جلسه داشت، اول به زیارت حضرت علیبنموسیالرضا(ع) میرفت و به ایشان توسل میکرد و میگفت: «با این کار حس میکنم که در مقابل بنیصدر، تکیهگاه بزرگی دارم!». برای علی کار برای اسلام مهم بود و تحقق چیزی که امام از ایشان توقع دارد. اینکه درجهاش را بگیرند و...، برایش مهم نبود.
پس از سپری شدن مدتی از این رویداد، ایشان توسط امام خمینی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شدند. آیا بعد از این ارتقای درجه، تغییری در شرایط خانوادگی شما بهوجود آمد؟
بعد از فرماندهی، حضور علی در خانواده خیلی کمرنگ شد! گاهی میشد که مثلا یک ماهی بود که به خانه نیامده بود! حتی گاها اتفاق میافتاد که برای جلسه به تهران میآمد، اما فرصت نمیکرد به خانه سر بزند! ارتباط ما بیشتر به صورت تماس تلفنی بود و خیلی از امورات و مشکلات منزل را هم، با وجود اینکه در خانه حضور نداشت، با یک تلفن رفع و رجوع میکرد. فقط هر چند وقتی مجروح میشد و برای نقاهت به خانه میآمد، که آن هم نیامده و سر پا نشده، مجددا راهی جبهه میشد! شرایطی بود که من مدام منتظر خبر شهادتش بودم و بهقدری از این بابت دلشوره داشتم که تا در خانه را میزدند میگفتم: حتما خبر آوردهاند که شهید شده! یک بار، چند نفر به درِ منزل ما آمدند. بهمحض باز کردن در و دیدن لباسهای مشکیای که تنشان بود، بر سرم زدم که دیگر تمام شد! اینها خندهشان گرفته بود. بعد فهمیدم که یکی از دوستانشان شهید شده و پوشیدن لباس مشکی، از این بابت بوده است. فقط پیامی از جانب علی داشتند، که دادند و رفتند. یک بار هم که خیلی دلم برایش تنگ شده بود، پاکتی از او به دستم رسید که آرامم کرد. پاکت حاوی یک انگشتر عقیق بود و یک یادداشت. در یادداشت نوشته بود: «برای تشکر از زحمتهای تو، همیشه دعایت میکنم».
فرزندان شما با نبودن پدر در منزل، چگونه کنار آمده بودند؟
بچهها دیگر عادت کرده بودند. کمی هم که عقلشان رسید، آرامآرام شرایط پدر را برایشان توضیح دادم. خدا را شکر، خیلی زود هم قانع میشدند و بهانهگیری نمیکردند. اما خودم بهخصوص پس از جنگ، توقع داشتم که علی بیشتر در خانه حضور داشته باشد. چون بههرحال بچهها بزرگ شده بودند و غیبت ایشان، بیشتر خودش را نشان میداد. علی هم چون میدانست که از این مسئله ناراحت هستم، هر وقت میخواست به مأموریت برود، به دخترم میگفت و من بیخبر بودم! همین دلخوریام را بیشتر میکرد. یک بار زنگ زدم و از این موضوع گلایه کردم، که جواب داد: «من طاقت دیدن ناراحتی شما را ندارم!».
آیا شهید صیاد شیرازی از خاطرات و مشکلاتی که در جنگ داشتند، برای شما صحبت میکردند؟
گاهی مواردی را مطرح میکرد. آنچه که عرض میکنم، خاطرهای از عملیات فتحالمبین است. آن زمان، علی فرمانده نیروی زمینی ارتش بود. تعریف میکرد که تا نزدیکیهای خرمشهر، جلو رفته بودند. شرایط جنگی هم نابرابر و توان نظامی عراق، چندین برابر نیروهای ما بود. به همین دلیل شکستن خط، کار آسانی به نظر نمیآمد. ایشان میگفت: «در آن شرایط دشوار از شدت خستگی و بیخوابی، خوابم برد! در همان خوابی که فقط چند دقیقه بود، مشاهده کردم که حضرت ولیعصر(عج) در بین ما رزمندهها هستند و به ماها لبخند میزنند...». از خواب که بلند شدم، دلم روشن شد و بدون هیچ شک و تردیدی دستور حمله دادم. هنوز چند دقیقهای از حمله نگذشته بود، که دیدیم خط شکسته شد و بچه
ها وارد خرمشهر شدند.
ایشان هنگام حضور در منزل، تا چه میزان در انجام کارهای خانه مشارکت میکردند؟
علی حضور بسیار کمی در خانه داشت، اما در عوض و در همان فرصت کوتاه، مایه قوت قلبمان بود. بهشدت باعاطفه و قدردان بود. هر عید و یا مناسبتهای دیگری که پیش میآمد، هدیهای برایم میخرید و به این وسیله از من قدردانی و محبت خودش را ابراز میکرد. هیچ وقت آن روز جمعه را یادم نمیرود که صبح بلند شدم و دیدم آستین بالا زده و میخواهد آشپزخانه را تمیز کند. حقیقتش همیشه از اینکه ایشان در کار خانه کمک کند، خجالتزده میشدم و حس خوبی نداشتم. آن روز هم اصرار کردم که از آشپزخانه بیاید بیرون، ولی ایشان وضویی گرفت و در جواب من گفت: «این کار به خاطر خداست و کمک به شما». بعد هم وقتی اصرار مرا دید، در را به روی من بست! از پشت در به ایشان تمنا میکردم، که بیرون بیاید. چون واقعا خجالت میکشیدم. اما ایشان مدام میگفت: «الان تمام میشود، میآیم». در را که باز کرد دیدم ظرف و ظروف، اجاقگاز و همه آشپزخانه را مرتب کرده، حتی کف آشپزخانه را هم شسته بود، خیلی تمیز و مرتب شده بود. بعد گفت: «بفرمایید، تمام شد، الان میآیم بیرون!».
حساسیت شهید صیاد شیرازی در استفاده از بیتالمال را تا چه میزان دیدید؟
در این حد بگویم که حتی در مورد هدیه هم حساس بود، که از بیتالمال تهیه نشده باشد! حساسیت ایشان در این مسئله، برای همه روشن بود. همانطور که اشاره کردم، حتی در مورد هدیه هم بهدقت بررسی و اگر حس میکرد که از بیتالمال برای آن هزینه شده، صریحا از پذیرش آن هدیه امتناع میکرد.
از چه روی در منزل، تصمیم به برگزاری روضه ماهیانه گرفتید؟ آیا این تصمیم شهید صیاد شیرازی بود؟
پیشنهاد خود من بود. شبی در خواب دیدم که حضرت صاحبالزمان(عج) به خانه ما آمدهاند و در یکی از اتاقها، که الان حسینیه شده، حضور دارند و از خانوادهمان احوالپرسی میکنند. از خواب که پریدم، پیش خودم گفتم: خوب است که آنجا را حسینیه و ماهیانه در آن مجلس روضه برگزار کنیم. بعد فکرم را با علی در میان گذاشتم، که ایشان هم استقبال کرد.
شهید صیاد شیرازی معمولا به شما و فرزندانتان، چه سفارشاتی داشتند؟
مهمترین سفارشش به ما این بود که در خط ولایت فقیه حرکت کنیم. چون اعتقاد داشت که تبعیت از ولایت فقیه، تبعیت از امام زمان(عج) است و سرپیچی از آن، باعث گرفتاری انسان میشود. سفارش بعدی ایشان، در باب نماز اول وقت بود. همیشه گوشزد میکرد که کاری کنید که صاحب نماز، یعنی خدا، از شما راضی باشد. در این صورت من هم بعد از شهادتم، از شما راضی خواهم بود. رضایت خدا در گرو این است که فرمان او را در اولین فرصت اجرا و اطاعت کنیم.
لطفا خاطره لحظه شهادت ایشان را برای خوانندگان بیان کنید.
آن روز برخلاف روزهای دیگر، که میرفتم و تا دم در مشایعتش میکردم، سرگرم کاری بودم و متوجه خروج علی از منزل نشدم. ناگهان صدایی شنیدم که شبیه به ترقه زدن بود. اهمیتی ندادم. ناگهان دیدم پسرم مهدی بهسرزنان پیش من آمد و با گریه گفت: بابا را کشتند! تا دم در، دو دفعه زمین خوردم! وقتی دم ماشین رسیدم، دیدم شیشههای آن خرد شده و تمامی سر و صورت و لباسهای علی، خونآلود است. حالت صورت و سرش که روی شانهاش افتاده بود، طوری بود که انگار به خوابی آرام و عمیق فرو رفته است! خودش چند وقت قبل از شهادت، خواب این واقعه را دیده و آماده بود. میگفت: «همین روزهاست که شهید بشوم؛ خواب دیدهام که یکی از دوستان شهیدم، آمده و دست مرا گرفته که با خودش ببرد!».
اگر بخواهید شهید صیاد شیرازی را در یک جمله توصیف کنید، چه خواهید گفت؟
شهید صیاد، هم اسمش علی بود و هم رسمش. خیلی تلاش میکرد که شبیه به آقا امیرالمومنین(ع) زندگی ساده و بیآلایشی داشته باشد. دراینباره سخن زیبایی داشت و میگفت: «دنیا آرامآرام انسان را در کام خود فرو میبرد، قدم اول را که برداری، دیگر تا آخرش میروی. پس مواظب همان قدم اول باش!».