محمدرضا پهلوی سومین کتاب خود را در مکزیک نوشت و آن را «پاسخ به تاریخ» نامید. او در دو کتاب قبلی خود از «آنچه باید باشد» گفته بود، اما در کتاب آخر به «آنچه گذشت» پاسخ داده است
«پاسخ به تاریخ» نگاه محمدرضا پهلوی به گذشتهای به زعم او شیرین، در روزهای تلخ آوارگی است. او پس از خروج از ایران در 26 دی 1357ش، حضوری پنجروزه در مصر را تجربه کرد؛ بعد از اقامت 67روزه در مراکش و چهارماه سکونت در مجمعالجزایر باهاما، درتابستان سال 1358 مکزیک را به عنوان مقصد بعدی خود برگزید. در این کشور بود که کتاب «پاسخ به تاریخ» را تدوین کرد.
«پاسخ به تاریخ» پس از «ماموریت برای وطنم» و «به سوی تمدن بزرگ» که به ترتیب در سالهای 1339 و 1356ش به چاپ رسیدند، سومین کتاب محمدرضا پهلوی است. یکی از تفاوتهای مهم این کتاب با دو کتاب قبلی در این است که در شرایطی تألیف شد که محمدرضا پهلوی دیگر شخص اول ممکلت و شاهنشاهی مقتدر نبود و همچون شخصیت اول رمان «یهودی سرگردان» از کشوری به کشور دیگر به دنبال ملجا و پناهگاه بود.
متن اصلی کتاب به زبان فرانسه است که بلافاصله پس از نگارش، در سال 1979م در پاریس منتشر شد. ترجمه انگلیسی این کتاب یک سال بعد در نیویورک و لندن چاپ شد و سرانجام در سال 1371ش نشر «زریاب» متن فارسی آن را با ترجمه حسین ابوترابیان منتشر کرد.
«پاسخ به تاریخ» دارای یک مقدمه و موخره و چهار بخش است. «از ایران دیروز تا ایران امروز» عنوان بخش اول این کتاب و شامل سه فصل است. بخش دوم «سلسله پهلوی و نجات ایران» نام داردکه چهار فصل را شامل میشود. بخش سوم با عنوان «انقلاب سفید» در شانزده فصل و قسمت چهارم در نُه فصل عنوان «اتحاد لعنتی سرخ و سیاه» را بر تارک خود میبیند.
تفسیر دلبخواهانه از تاریخ کهن ایران
محمدرضا پهلوی در بخش اول کتاب، تاریخ ایران از دوران باستان تا آغاز سلطنت پهلوی را به اجمال مرور کرده است. او در ادامه رویکرد سالهای حکمرانی خود، به برجستهسازی تاریخ باستانی ایران و ضریبدادن به تمدن هخامنشی و ساسانی میپردازد. در این مسیر حتی رنسانس اروپا را نیز وامدار «رنسانس ایران در زمان ساسانیان» معرفی میکند: «...شاپور اول (241 تا 272 میلادی) دستور داد متون مذهبی، فلسفی و طبی را که در امپراتوری بیزانس و هند وجود داشت، ترجمه کنند. بعدها ترجمه عربی همین متون بود که پس از قرن دوازدهم [میلادی] اروپاییها را با دانش و فرهنگ یونانی آشنا کرد... اگر ترجمه عربی آن متون انجام نمیشد، شاید در اروپا هرگز رنسانسی پدید نمیآمد».1
این درحالی است که در هیچ کدام از پژوهشهای تاریخی «متون مذهبی و فلسفی و طبی» که در زمان ساسانیان ترجمه باشد نیست. شاید تنها متن مهمی که در دوره ساسانیان از زبان سانسکریت به پهلوی ترجمه شد کتاب «کلیله و دمنه» باشد.
در چهارچوب فکری محمدرضا پهلوی، نظام شاهنشاهی مبدأ چنین تحولاتی معرفی میشد. این همان چهارچوبی است که از زمان رضاشاه طرح شد، قوت گرفت و در سالهای سلطنت محمدرضا پهلوی با برنامههایی همچون برگزاری جشنهای 2500ساله مبنای ایدئولوژیک نظام پهلوی قرار گرفت. با این حال شاه در هنگامه شکست هم برای آمادهسازی ذهن مخاطبان، بار دیگر بر پیوندهای نامعلوم اما از نگاه او مستحکم نظام پهلوی و شاهنشاهی باستانی تأکید میکند. او به تاریخ ایران از دوران اقتدار تا ضعف، از دوران قدرقدرتی تا استعمارزدگی اشاره میکند تا خواننده متوجه اهمیت و حساسیت اصلاحات عصر پهلوی شود.2
محمدرضا پهلوی در ادامه، به رویدادهای تاریخ ایران پس از اسلام اشاره کرده و به دوران قاجار میرسد. در این بخش او بر بیکفایتی شاهان قاجار و قراردادهای خفتبار گلستان، ترکمانچای و پاریس تأکید دارد؛ وضعیتی که به از دسترفتن بخشهای وسیعی از خاک ایران انجامید. این در حالی است که در همان جا خیلی سریع از ماجرای واگذاری بحرین در سال 1354ش عبور کرده و آن را این چنین توجیه میکند: «در بحرین فقط یکششم اهالی ایرانیتبار بودند. بههمین علت موافقت کردم مردم آنجا درباره سرنوشتشان تصمیم بگیرند و آنان به استقلال کشورشان رأی دادند».3
کار، کار انگلیسیهاست!
مولف «پاسخ به تاریخ» در بخش دوم کتاب به چگونگی تأسیس سلسه پهلوی و به قدرترسیدن رضاشاه میپردازد. او پس از پرداختن مبسوط و غلوآمیز به اقدامات رضاشاه و چشمپوشی از اقدامات مستبدانه و سرکوبهای خشن او در عرصههای مختلف به چگونگی کنارهگیری او از سلطنت در شهریورماه 1320 میرسد.
محمدرضا پهلوی با اعتراف به اینکه پس از ورود نیروهای متفقین به کشور، رضاشاه به واحدهای ارتش ایران دستور تسلیم داد مینویسد: «موقعی که پدرم از نزدیکشدن نیروهای انگلیسی به تهران آگاهی یافت، فورا مرا خواست و گفت: فکر میکنی بتوانم از یک افسر بیمقدار انگلیسی دستور بگیرم؟ و به دنبال آن رسما از سلطنت کناره گرفت».4
تصویری که محمدرضا از رضاشاه ارائه میکند با هیچ منطقی سازگار نیست؛ او در حالی پدرش را در حد یک قهرمان و احیاگر تمدن ایرانی که غرورش اجازه نمیدهد «از یک افسر بیمقدار انگلیسی دستور بگیرد» بهتصویر میکشد که رضاشاه چند روز بعد به دستور دولت انگلستان و تحت نظارت نیروهای انگلیسی، همچون سربازی شکستخورده راهی جزیره «موریس» شد.
ملیشدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد یکی دیگر از موضوعات این بخش است. محمدرضا بهشکلی روشن دکتر محمد مصدق را وابسته انگلیسیها معرفی کرده و مینویسد: «سرانجام به این نتیجه رسیدم که در پشت نقاب این ملیگرای جانسخت، مردی مخفی شده که ارتباط بسیار نزدیکی با انگلیسیها دارد... واقعا چگونه امکان داشت این مرد بتواند اهداف خود را بدون حمایت انگلیسیها پیش ببرد؟».5
به ادعای او هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال 1320 این بود که از شر پدرش خلاص شوند؛ چون او به واسطه لغو امتیاز نفتی خشم آنان را برانگیخته بود. همچنین به باور محمدرضا پهلوی بریتانیاییها در شکلگیری و رشد حزب توده دست داشتند و آنان در سال 1327ش با همکاری حزب توده و فدائیان برای ترور وی دسیسه کردند، اما مشیت الهی در این مورد و دیگر موارد بر آنان غلبه کرده بود. او معتقد است که انگلیسیها مخفیانه به مصدق در برچیدن بال های سلطنتی یاری رسانده و در برنامههای مدرنیزاسیون بلندپروازانه و مانعتراشی کردند.6
یرواند آبراهامیان، «پاسخ به تاریخ» را آخرین وصیتنامه سیاسی محمدرضا پهلوی و سرشار از پریشانگوییهای یک آدم پارانوئید (توطئهاندیش) میداند
شاه در ادامه تناقضگویی خود، صراحتا اینگونه به حمایت سرویسهای جاسوسی آمریکا و انگلستان از کودتای 28 مرداد اعتراف میکند: «در مرداد 1332پس از کسب اطمینان نسبت به حمایت بیدریغ آمریکا و انگلیس و بعد از طرح قضیه با دوستم کرمیت روزولت (مأمور ویژه سازمان سیا)، تصمیم گرفتم راسا وارد عمل شوم».7
توجیهی برای جنون اسلحه!
«انقلاب سفید» که بخش عمدهای از حجم کتاب را تشکیل داده، در حقیقت گزارشکار محمدرضا پهلوی در سالهای دهه 1340 و 1350 است. او با ارائه برخی آمارها، ایران تحت سلطه خود را کشوری آماده برای جهش بزرگ اقتصادی و رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ معرفی میکند؛ از جمله اینکه از آغاز انقلاب سفید در سال 1342 و طی فقط پانزده سال، کل درآمد ناخالص ملی شانزده برابر شد. حجم ذخایر ارزی، از 45 میلیارد به 1509 میلیارد ریال افزایش یافت و نرخ سالانه رشد اقتصادی، در سال 1357 به 13/8 درصد رسید.8 او در جای دیگر میگوید: «آخرین برنامه پنجساله ما یک رشد سالانه 24 درصد را نوید میداد. این رشد در 1975 بر مبنای قیمتهای جاری به 42 درصد بالغ شد که چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود».9
اگرچه در این مقطع پانزدهساله اقتصاد ایران در حوزههای مختلف و بهویژه بخش خدمات و صنعت رشد قابلتوجهی داشت، اما این رشد فاقد پشتوانهای بلندمدت بود و همچون فواره خیلی زود سقوط کرد. از سال 1355 بهتدریج عوارض سیاستهای جاهطلبانه شاه در اقتصاد و بهویژه خریدهای بیحساب نظامی خود را نشان داد.
شاه که از اواخر دهه 1340 برای تأمین اهداف راهبردی ایالات متحده آمریکا عنوان «ژاندارم منطقه» را یدک میکشید، برای تحقق این راهبرد به خریدهای سرسامآور تسلیحاتی روی آورد. او در توجیه این اقدام مینویسد: «معنی دقیق سیاست استقلال ما این بود که به تسلیحات و ارتش احتیاج داشتیم. میخواستیم طوری مسلح شویم که امنیت ما در آن بخش از جهان اقتضاء میکرد».10
اما دوگانه توجیهی «امنیت و استقلال» خیلی زود در صفحات بعدی رنگ میبازد: «ارتش ما قادر بود در این ناحیه، که برای غرب اهمیت استراتژیک فوقالعادهای دارد، هرگونه "ناآرامی محلی" را متوقف یا در نطفه خفه کند».11 روشن است که در نطفه خفهکردن هر گونه «ناآرامی محلی» وظیفهای است که از سوی آمریکا به شاه تفویض شده بود و البته هزینه این وظیفه هم از سرمایه ملی پرداخت میشد.
«وضع اضطراری دائم» برای سرکوب مخالفان
در ادامه این بخش، شاه در واکنش به آنان که «در طی این همه سال، رژیم را ستمگر نامیدند، به استبداد متهم کردند، از ستمگری و وجود زندانیان سیاسی یاد کرده و نقض ناروای حقوق بشر را به او نسبت دادهاند» میگوید: «پیش از آنکه حتی درباره [این تهمتها] فکر کنیم باید به این سؤال پاسخ بدهیم که آیا کشور ما چاره دیگری هم داشت؟».12
به این ترتیب او در تناقضی دیگر از یکسو این واقعیتهای تاریخی را اتهام میداند و از سوی دیگر از ناگزیربودن آن دم میزند. در نهایت چند صفحه بعد، این اعتراف با صراحت بیشتری بیان میشود: «وقتی تصمیم به اجرای یک برنامه ضربتی گرفتم که هدفش جبران تأخیر چندصدساله و پیش بردن ایران در 25 سال بود، متوجه شدم موفقیت این تصمیم در گرو بهکارگیری همه منابع ملی است. ضرورت داشت، تکرار میکنم، ضرورت داشت که به یک وضع اضطراری دائم تن در دهم تا از ایجاد مانع در این راه به وسیله عناصر مخالف جلوگیری شود. این عناصر عبارت بودند از مرتجعین و زمینداران بزرگ و کمونیستها و محافظهکاران و دسیسهگران بینالمللی».13علاوه بر اینکه عبارت «وضع اضطراری دائم» تناقضی درونی دارد، مشخص نیست که چرا این اضطرار (بهفرض درستبودن) به روندی دائمی و 25ساله تبدیل شده و از کودتای 1332 تا پیروزی انقلاب اسلامی طول میکشد.
انکار حقیقت در روز روشن با یک ذهن توطئهاندیش!
محمدرضا پهلوی در بخش چهارم «پاسخ به تاریخ» دیدگاه خود درباره انقلاب اسلامی را بیان میکند. آنچه کاملا بر این بخش از کتاب حاکم است، رویکرد توطئهاندیشانهای است که گاه به ادعاهای مضحکی میانجامد. شاه با اشاره به قیام مردم قم در سال 1356 میگوید: «زشتتر از این کاری در تصور نمیگنجد، ولی از قرار معلوم، بدن مجروحان فرضی را با مرکورکروم آغشته میکردند تا عکاسان خبرنگار فاقد اصول اخلاقی بتوانند عکسهای مؤثرتری بگیرند».14
او در ادامه در یک چرخش آشکار، مسئولیت تمام خشونتها و جنایات حکومت در مواجهه با مخالفان و منتقدان را به گردن ساواک و نخستوزیر انداخته و مینویسد: «در هیچ کشوری مسئولیت اعمال پلیس و نیروهای اطلاعاتی برعهده پادشاه یا رئیس کشور گذاشته نشده بلکه وزیر کشور، وزیر جنگ و یا نخستوزیر مسئول هستند. در ایران، مسئولیت مستقیم ساواک به عهده نخستوزیر بود... من هرگز این قاعده را زیر پا نگذاشتم».15این موضوع که مجلس، دولت و نهادهای نظامی در ساختار بسته حکومت پهلوی هیچگونه اختیاری از خود نداشته و تنها مجری منویات شاه بودند، به اندازه کافی روشن است.
یرواند آبراهامیان، «پاسخ به تاریخ» را آخرین وصیتنامه سیاسی محمدرضا پهلوی و سرشار از پریشانگوییهای یک آدم پارانوئید (توطئهاندیش) میداند. از نگاه او شاه علاوه بر اینکه مصدق را عامل لندن میدانست، معتقد بود انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و روحانیون مرتجع، انقلاب را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کردند؛ ادعایی که هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها را شگفتزده کرد.16
محمدرضا پهلوی در این کتاب، تلاقی منافع مختلف شامل کنسرسیوم بینالمللی نفت، آمریکا و بریتانیا، رسانههای بینالمللی، روحانیون مرتجع کشور و کمونیستهایی را که در برخی از دستگاههای حکومتی نفوذ کرده بودند عامل وقوع انقلاب معرفی میکند. البته در ادامه، اینکه همسویی نیروها نشان از توطئهای سازمانیافته علیه او باشد را رد میکند و معتقد است که همه نیروهای درگیر در انقلاب دلایل خودشان را برای از صحنه خارج کردن او داشتند.17
از سوی دیگر شاه در این کتاب نشان داد که نه انقلاب را درک میکند، نه میتواند ریشههای آن را ردیابی کند و نه نقش نظام حکومتی خود را در بهوجود آوردن آن میفهمد. محمدرضا پهلوی با اینکه در آبان 1357ش به مردم گفت که صدای انقلاب آنان را شنیده، اما در «پاسخ به تاریخ» نشان می دهد که این گونه نیست و او به جز خودش، همگان را مسئول انقلاب میداند.18
پاسخ به تاریخ یک کتاب خاطرات به معنای مرسوم آن نیست. شاه در دو کتاب قبلی خود از نقشه راه آینده ایران تحت هدایت خود و «آنچه باید باشد» گفته بود، اما آنچه در پاسخ به تاریخ آمده روایتی از «آنچه گذشت» بر اساس توجیهات اوست. طبیعی است که در این شکل از پاسخگویی، روایتهای مبتنی بر واقعیات و مستندات تاریخی و تحلیلهای منطقی جای خود را به توجیهتراشی و متهم کردن دیگران بدهد.
عنوانی که محمدرضا پهلوی برای کتاب خود انتخاب کرده است و ارتباط آن با زمان نگارش نیز قابل توجه است. شاه که در طول دوران 37 ساله سلطنتش هیچگاه خود را نیازمند به پاسخگویی به مردم یا نهادهای عمومی نمیدانست، این بار نیز با همان غرور همیشگی تاریخ را مخاطب خود قرار داد. به عبارت دیگر اگرچه در نهایت، عموم مردم خوانندگان این کتاب هستند، اما او بیش از آنکه خود را در قبال مردم ملزم به پاسخگویی بداند به قضاوت تاریخ و احتمالا آیندگان اصالت میداد.