پیروزی آغامحمدخان و به قدرت رسیدن ایل قاجار، از لحاظ ساختار سیاسی قدرت تنها یک جابه‌جایی در سطح ایلات کشور بود و ساختار قدرت همچنان دست نخورده باقی ماند. شاه خودکامه بود. مطلق‌گرایی سیاسی و خودگامگی ویژگی عمده ساختار قدرت به حساب می‌آمد. همه چیز بنابر میل و اراده پادشاه قرار داشت و بسیار نامحدود بود، به‌طوری که بر تمام شئون اجتماعی...
ساختار طبقاتی عصر قاجاریه
  
پیروزی آغامحمدخان و به قدرت رسیدن ایل قاجار، از لحاظ ساختار سیاسی قدرت تنها یک جابه‌جایی در سطح ایلات کشور بود و ساختار قدرت همچنان دست نخورده باقی ماند. شاه خودکامه بود. مطلق‌گرایی سیاسی و خودگامگی ویژگی عمده ساختار قدرت به حساب می‌آمد. همه چیز بنابر میل و اراده پادشاه قرار داشت و بسیار نامحدود بود، به‌طوری که بر تمام شئون اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی فرهنگی چیرگی داشت.   مرکز ثقل قدرت سیاسی قاجاریه، شاه بود و دیگر افراد و طبقات بنابه نزدیکی به این مرکز اهمیت می‌یافتند و فقط تحت شرایط و میزانی که با این قدرت مطلقه در تماس بودند، در ساختار سیاسی جایگاهی داشتند. از اواسط عصر قاجاریه، به ویژه پس از شکستهای مکرر و پی‌درپی ایران از روسیه که منجر به قرارداد ننگین گلستان و ترکمانچای شد، ضعف ساختار سیاسی ایران نمایان گردید و مهم‌ترین طبقه پس از شاه و درباریان توانست در ساختار سیاسی قدرت تأثیر کرده آن را تحت‌الشعاع قرار دهد.   این روحانیت بود که همواره مهم‌ترین بخش اجتماعی در معارضه با خودکامگی شاه و استبداد مرکزی به حساب می‌آمد و اوایل عصر قاجاریه به بعد توانست در ساختار سیاسی قدرت تأثیر بگذارد و استبداد مطلقه و خودکامگی را به عقب‌نشینیهای مکرر وادارد. باید به خاطر داشت که قدرت استبدادی سلطان در ایران به طور تاریخی نوعی قدرت مشروع به شمار می‌رفت و از حکومتهای استبدادی طولانی مدت قبل از قاجاریه نشئت می‌گرفت به گونه‌ای که باورهای اعتقادی مردم، نوعی مشروعیت قدرت مطلقه حاکم یا سلطان را می‌پذیرفت و مردم را به «فره‌ایزدی» و «موهبت‌ الهی سلاطین»‌ فرا می‌خواند. این امر نتیجه تفکر غالب و ذهنیت توده مردم و برخی از فیلسوفان عصر قاجاریه بود که وجود سلطان را توجیه می‌کرد، به عنوان مثال حاج ‌محمدحسین نصرالله ‌دماوندی یکی از فیلسوفان عصر قاجار نوشته است: «سلطنت و نبوت دو نگینی‌اند که در یک خاتم قرار گرفته‌اند و امارت و امامت توأم هستند. پس همانطور که اطاعت از پیامبر واجب است، اطاعت از سلطان هم واجب است». 1   اما در کنار این تفکر شایع، تفکر دیگری وجود داشت که می‌توانست به سرعت این شکوه و عظمت پوشالی را زیر سؤال ببرد. چرا که تا آن زمان شاهان قاجار شکوه و عظمت شاهان پیشین را به ارث برده بودند و زندگی قبیله‌ای خویش را به طمع همان سبک و سیاق اشرافی ترک می‌کردند. آنان شمشیر صفوی را به عنوان نماد تشیع به کمر بستند و بر تخت‌طاووس نشستند و لیکن به رغم این شکوه و تشریفات، در تحصیل تقدس الهی و مشروعیت دینی ناکام ماندند، زیرا بیشتر مجتهدان علناَ اعلام می‌کردند که حضرت مهدی(عج) مسؤلیت هدایت عامه را نه بر رهبران سیاسی بلکه به علما و نهادهای مذهبی واگذار کرده است، پس دولت در ذات خود نامشروع است. 2   بدین ترتیب شاهان قاجار، ظل‌الله‌هایی بودند که حوزه اقتدارشان فقط به پایتخت محدود می‌شد. پادشاهانی که خود را نمایندگان خداوند بر روی زمین قلمداد می‌کردند. اما رهبران بزرگ مذهبی آنها را غاصبان حاکمیت خداوندی می‌دانستند. حاکمانی که به تخت و تاج خود قداست داده بودند ولی ابزاری برای اجرای تصمیمات نداشتند شاهنشاهانی که بر خلاف ادعای خود بر شاهان دیگری حکم نمی‌راندند. بلکه با صلاحدید و به وسیله شاهان کوچک مانند سران قبایل، بزرگان محلی و رهبران ایل، حکومت می‌کردند. 3 «پادشاهان قاجار با توسل به دو نوع سیاست، حکومت می‌کردند: 1.  عقب‌نشینی‌های مکرر هنگام رویارویی با مخالفان خطرناک 2. دستکاری و تحریک اختلافات گروهی در جامعه‌ای چندپاره و متفرق». 4   به همین دلیل ما در دوران قاجاریه تأیید نظر مخالفان مذهبی را به خوبی شاهد هستیم. به طوری که شاهان قاجار همواره در جلب نظر آنها کوشا بودند به عنوان مثال وقتی که مجتهد و روحانی در شهر خواهان برکناری حاکمی می‌شد، شاهان قاجار با نظریه آنها مدارا می‌کردند. فتحعلی‌ شاه در مقابل درخواست مجتهد محبوب شهر کاشان مبنی بر برکناری حاکم وقت چاره‌ای جز تسلیم ندشت و ناصرالدین ‌شاه هنگامی که علمای تهران به مجسمه‌اش که سوار بر اسب بود و در وسط یکی از میدانهای شهر کار گذاشته شده بود، اعتراض کردند، بلافاصله دستور برداشتن و نابودی آن را داد و پذیرفت که چنین یادبودهایی با شریعت اسلام منافات دارد. 5   بازیگران اصلی قدرت سیاسی در ایران، نخبگان حاکم و شاهزادگان بودند که در رأس آنها ولیعهد قرار داشت. سپس درباریان، عناصر دیوانی، سران ایلات بزرگ و خانها در تحکیم سلطنت پادشاه و حکومت قاجاریه نقش عمده‌ای داشتند. اینان گرچه ستونهای اصلی حکومت به شمار می‌رفتند اما توزیع و ابزار قدرت به نوعی بود که هیچ‌کدام از این اجزاء و عناصر نمی‌توانستند از قدرت شاه پیشی بگیرند. بنابراین کلید عناصر و عوامل دربار، حکام ولایات و بزرگان لشکری و کشوری ـ بخش کوچکی از جامعه بودند که با مدنظر قرار دادن قدرت مطلقه شاه، یک نظام استبدادی بسته را موجب شده شرایط را برای رشد طبقات جدید نابود می‌ساختند.   بدین ‌ترتیب در عصر قاجار بجز شاه و درباریان که شامل صدراعظم و وزرا می‌شدند چندان با طبقات اجتماعی چون بازرگانان، اصناف و پزشکان اختلاط نمی‌یافتند و به طور موازی و در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. حد فاصل این طبقات با طبقه مطلقه همان روحانیون و بزرگان دینی بودند که می‌توانستند در مواقع ضروری طبقه زورگوی حاکمه را به تمکین وادارند و حتی در مواردی چون قرارداد رژی با تحت‌الشعاع قرار دادن کل جامعه، قرارداد را ملغی سازند. پس تنها قدرت موجود در مقابل طبقه حاکمه که قدرت تحدید حدود آنان را داشت همانا روحانیت بود که سالیان سال از مردم در مقابل مستبدین حمایت کرده بود.   ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  1. جهت اطلاعات بیشتر به کتاب رسائل مشروطه نگارش دکتر غلامحسین زرگری‌نژاد مراجعه شود. 2. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 51-52 . 3. همان، ص 52 . 4. همان، ص 53 . 5. اعتمادالسلطنه، الماثروالاثار، ص 107 . https://iichs.ir/vdcht-nzd23nq.ft2.html
iichs.ir/vdcht-nzd23nq.ft2.html
نام شما
آدرس ايميل شما