از خصوصیات اخلاقی دوران کودکی او لجاجت و یکدندگی بیمثالش بود و همین سرکشی تربیت او را برای معلمینش بسیار دشوار کرده بود. او در دوران تحصیل تمام قوانین و مقرراتی را که معلمان برای دانشآموزان وضع میکردند نقض میکرد و به همین خاطر مدیران مدرسه از او ناراضی بودند
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل، نخستوزیر نامی و پرآوازه انگلستان در دوره جنگ جهانی دوم، در سال 1874م پا به عرصه گیتی نهاد. نام لئونارد را از پدربزرگ آمریکایی خود به ارث برده بود. او فرزند جان چرچیل، از قضات کنتنشین دوردست و از سلطنتطلبان دوآتشه، بود. در زمان کودکی و نوجوانی چرچیل، انگلستان در نظام بینالملل جایگاه بسیار مناسبی داشت. طبقه بورژوازی در این دوران شکوفاترین وضع را داشت به نوعی که این زمان را عصر طلایی ویکتوریا مینامیدند. در این دوران انگلستان با همه کشورها روابط خوبی داشت و کالاهایش از نظر مرغوبیت و ارزانی در جهان بهترین بود. به همین دلیل تقریبا انحصار تولید کالاهای صنعتی در جهان را در اختیار داشت و به کارخانه جهان بدل شده بود.[1]
از خصوصیات اخلاقی دوران کودکی چرچیل لجاجت و یکدندگی بیمثالش بود و همین سرکشی تربیت او را برای معلمینش بسیار دشوار کرده بود. او دوران تحصیلات ابتدایی را در برایتون گذراند و در آنجا زبان فرانسه و تاریخ و ورزشهای مورد علاقهاش، یعنی شنا و سوارکاری، را فرا گرفت. پس از سه سال زندگی در برایتون او خود را آماده ورود به یک دبیرستان خصوصی کرد. چرچیل وارد دبیرستان هروی شد و با تمام چالشهای اخلاقی که داشت به واسطه حافظه خوب، آن دوران را گذراند. او در دوران تحصیل تمام قوانین و مقرراتی را که معلمان برای دانشآموزان وضع میکردند نقض میکرد و به همین خاطر مدیران مدرسه از او ناراضی بودند.[2]
وینستون چرچیل در هفتسالگی
یک بار پدرش از او پرسیده بود میخواهی در آینده چه کاره شوی و او جواب داده بود: به شغل سربازی علاقه دارم. نکته جالب اینجاست که او دوبار در امتحان ورودی به مدرسه نظامی سند هرست مردود شد و تنها با آموزشهای خصوصی سروان جیمس بود که توانست وارد عرصه نظامی شود. او حتی نتوانست معیارهای لازم برای ورود به نیروی پیادهنظام را کسب کند و وارد رسته سوارهنظام شد. بدینترتیب چرچیل به ارتش و نیروی نظامی انگلستان قدم نهاد. از همان روزهای ابتدایی ورود به ارتش چرچیل متوجه شد که انجام خدمت خشک در ارتش و گذراندن آرام سلسلهمراتب نظامی کار او نیست و روحیه و خلق و خوی او پیشروی آرام به جلو را نمیپذیرد.[3]
وینستون چرچیل در سال 1895م
چرچیل روزنامهنگار
اولین مأموریت وینستون چرچیل کمک به سرکوب جنبش آزادی ملی مردم محلی کوبا بود که علیه ظلم و ستم اسپانیا به پا خواسته بودند و نیروی نظامی انگلستان در این نبرد به کمک نیروهای اسپانیایی آمده بود. در همان کوبا بود که چرچیل به کشیدن سیگار برگ علاقهمند شد و بیش از آنکه به عنوان نیروی نظامی وارد درگیری شود به عنوان خبرنگار جنگی به نوشتن مقاله در روزنامه «دیلیگراف» مشغول شد. برخلاف نظامیگری کارش در عرصه روزنامهنگاری گرفت و خوانندگان از آثار او استقبال میکردند. او به دنبال این نبود که یک داستاننویس حرفهای شود، بلکه نقشه و اهدافی مهمتر در سر میپروراند که همانا ورود به عرصه سیاست بود. بااینحال، خوب میدانست که اشخاصی مانند دیزرائیلی، که در زمان خودش مهمترین چهره حزب محافظهکار بهشمار میآمد، از طریق نویسندگی وارد عرصه سیاسی شدند و نامی برای خود دست و پا کردند.[4]
در سال 1899م جنگ انگلستان و بوئر آغاز شد و چرچیل در سمت خبرنگار جنگی روزنامه «مورنیک پست» به آفریقای جنوبی رفت، اما این بار بخت با او یار نبود؛ چرا که بوئرها چرچیل خبرنگار را دستگیر و به عنوان اسیر جنگی راهی پروتاریا کردند. برای جلوگیری از شعلهورتر شدن آتش خشم انگلیسیها در آنجا تلاش شد با او به تندی رفتار نشود. بااینحال او توانست خود را از دست بوئرها نجات دهد و از آنجا فرار کند. نکته جالب توجه اینجاست که انگلیسیهای شکستخورده در جنگ، داستان فرار چرچیل را در نشریات بزرگ جلوه دادند تا از اثرات و پیامدهای شکستشان در جنگ کاسته شود. رویدادهای رخداده در جنگ برای چرچیل و داستان اسارات و فرار او موضوعی شد برای چرچیل تا اثری دوجلدی را در دست تألیف قرار دهد. افزون بر این، مسیر برای ورود او به پارلمان انگلستان هموار شد و چرچیل توانست از تبلیغات آن بهره لازم را ببرد.[5]
وینستون چرچیل در سال ۱۹۰۰ (حدود زمان اولین انتخاب وی در پارلمان)
چرچیل سیاستمدار
چرچیل از طرف حزب محافظهکار وارد عرصه انتخابات شد و با توجه به تبلیغات گسترده حزب برای او توانست آرای لازم را کسب کند و وارد پارلمان انگلستان شود. در بیشتر حوزههای انتخاباتی، از او به عنوان قهرمان جنگ بر ضد بوئرها نام برده و از رأیدهندگان خواسته میشد تا به نفع محافظهکاران رأی دهند. حزب حتی از او خواست برای تبلیغ به شهرهای مختلف برود. همین تبلیغات باعث شد چرچیل بهتدریج در میان افکار عمومی شناخته شود و حتی برای سخنرانی و صحبت به آمریکا و کانادا سفر کند. در آمریکای شمالی نیز او را قهرمان جنگ و نخستوزیر آینده انگلستان لقب دادند و برایش بسیار تبلیغ کردند. اگرچه چرچیل در سال 1900 به عنوان عضو حزب محافظهکار وارد مجلس عوام شد، ولی از 1908م، که دولت لیبرال هربرت اسکویت روی کار آمد، تا 1922م، که دولت لیبرال دیوید لوید جورج کنار رفت، در رأس وزاتخانههای متعددی از جمله وزارت بازرگانی قرار گرفت. به این ترتیب بهراحتی میتوان گفت که چرچیل عملگرایی خود را از همان ابتدای کار نشان داد و به نوعی خود را در امور هر دو حزب لیبرال و محافظهکار درگیر کرد.[6]
جنگ جهانی اول
در سالهای پیش از جنگ جهانی اول و در وضعی که آلمان ارتش خود را تجهیز میکرد چرچیل با افزایش بودجه و تقویت نیروی نظامی انگلستان بهشدت مخالفت میکرد. او و لوید جرج بهشدت با افزایش بودجه نظامی کشور مخالفت کردند و بر این نظر بودند که بودجه کشور باید صرف توسعه اقتصادی شود. در سال 1911م بود که برای اولین بار و بعد از لشکرکشی آلمان به مراکش چرچیل به این نتیجه رسید که انگلستان نمیتواند خود را از مسائل اروپا دور نگه دارد و به نوعی باید با آلمان روبهرو شود. او بعد از حمله آلمان به مراکش به این نتیجه رسید که جنگ با آلمان گزیرناپذیر است و بنابراین همه نیرو و توجه خود را صرف آمادگی کشورش کرد. این تلاشها در زمانهای انجام میشد که انگلستان درگیر اعتصابات کارگری بود و چرچیل با تمام توان قصد سرکوب آن را داشت. او بر آن بود که فرانسه را باید در مقابل آلمان قرار داد و انگلستان باید به نوعی سیاست احاله مسئولیت را در جنگ در پیش گیرد.[7]
جنگ جهانی دوم
رهبری سیاسی انگلستان در هشت ماه نخست جنگ جهانی دوم را چمبرلین بر عهده داشت. او به مماشات کردن شهره بود و این سیاست را در برابر هیتلر و توسعهطلبیاش نیز در پیش گرفت. این وضع ادامه داشت تا آنکه چرچیل روی کار آمد. با روی کار آمدن او، عزم و وحدتی ملی در انگلستان ایجاد شد. چرچیل برخلاف چمبرلین راهکار مقابله و ایستادگی را برای توقف ماشین جنگی هیتلر مثمر دانست. او در نطق مشهورش در مجلس عوام انگلستان، در مقام سیاستمداری که مدافع جنگ و مبارزه با هیتلر بود، خطاب به مردم کشورش گفت: چیزی برایتان ندارم جز خون و اشک و عرق و کار سخت.[8]
وینستون چرچیل
پیش از اینکه چرچیل به نخستوزیری برسد، تقریبا همه سیاستمداران انگلستان موافق مذاکره و مصالحه با هیتلر بودند. توافقنامه مونیخ در سپتامبر 1938م براساس همین رویکرد امضا شد. آنها میخواستند با دادن امتیازاتی عطش هیتلر برای توسعهطلبی را سیراب کنند. در این توافقنامه کشورهای آلمان، ایتالیا، انگلستان و فرانسه توافق کردند که بخشهایی از چکسلواکی ضمیمه خاک آلمان شود تا شاید بتوان با سیاست مصالحه و مماشات خطر جنگی دیگر را کاهش داد. در واقع انگلستان و فرانسه با پذیرش زیادهخواهی ارضی هیتلر درصدد جلوگیری از جنگ جهانی دوم بودند، اما در نهایت راه به جایی نبردند.[9]
دیدار چرچیل (نخستوزیر انگلستان) با آیزنهاور (فرمانده نظامی آمریکا) در کازابلانکا، در ایام جنگ جهانی دوم
شماره آرشیو: 12776-3ع
چرچیل اما مخالف توافقنامه مونیخ بود و بهدرستی هشدار میداد که هیتلر به چکسلواکی رضایت نمیدهد و تمنای سیریناپذیر قدرت چیزی نیست که او را متوقف کند و دیر یا زود به سراغ سایر کشورهای اروپایی نیز خواهد آمد. او حتی بعد از پایان یافتن جنگ جهانی اول نسبت به خطر احیای آلمان و جنگطلبی مجدد این کشور هشدار داد و بارها بر این موضوع پافشاری کرد. پس از حمله آلمان به لهستان و درک این نکته که دیگر مسامحه چاره کار نیست، دولت چمبرلین به آلمان اعلان جنگ کرد، اما وقتی بلژیک، هلند و فرانسه با حمله ارتش قدرتمند آلمان بسیار سریع سقوط کردند، نویل چمبرلین، نخستوزیر انگلستان که به توافقنامه مونیخ تن داده بود، از مقامش استعفا کرد و چرچیل جانشین وی شد. درواقع انتقادهای چرچیل از سیاست مماشاتآمیز در برابر هیتلر، بصیرت سیاسی او قلمداد شد و تحت تأثیر فضای سیاسی پدیدآمده در انگلستان و کل اروپا، چرچیل به جای چمبرلین به عنوان رهبر حزب محافظهکار انگلستان انتخاب شد و بر صندلی نخستوزیری این کشور تکیه زد.[10]
اگرچه نقش ویژه چرچیل در شکست هیتلر و نابودی نازیسم و فاشیسم، او را به یکی از مشهورترین سیاستمداران تاریخ سیاست بینالملل بدل کرده است، ولی کارنامه این سیاستمدار شهره خالی از نکات منفی نیست. در انگلستان او را بابت شکست نیروهای متفقین در جنگ گالیپولی در برابر نیروهای عثمانی مقصر میدانستند. در آن مقطع زمانی یعنی در سال 1915م، چرچیل به عنوان نماینده دولت در نیروی دریایی انگلستان خدمت میکرد و تصمیماتش ظاهرا در شکست متفقین مؤثر بود. اگرچه چرچیل همانند اکثر سیاستمداران تا پایان عمر از درستی تصمیماتش در جنگ جهانی دوم دفاع میکرد، ولی سیصدهزار سرباز کشتهشده متفقین در این جنگ، چیزی نبود که بتوان بهآسانی از آن چشم پوشید. چرچیل سرانجام در سال 1965م بر اثر سکته مغزی درگذشت. جسد او را به مدت سه روز در معرض دید عموم گذاشتند.[11]