آشنایی با خصایل شخصیتی و ماهیت روحی ـ روانی اشخاص تاثیرگذار حاضر در سیر وقایع یک دوره تاریخی، می‌تواند در شناخت، تحلیل و درکِ درستِ آن حوادث، نقش زیادی ایفا نماید. تاریخ ایران نیز با فراز و نشیب فراوان اش، علی الخصوص دوره معاصر با توجه به تلاطم سیر حوادث، حضور مهره های متعدد و متنوّع در صحنه، و با داشتنِ جذّابیتهای خاص خود، ازین قاعده مستثنی نبوده و نیست. در این میان، بدون شک، یکی از مهمترین مقاطع...
شخصیت شناسی  تاریخی (برخی رجال دوره مشروطه به روایت حیات یحیی)

آشنایی با خصایل شخصیتی و ماهیت روحی ـ روانی اشخاص تاثیرگذار حاضر در سیر وقایع یک دوره تاریخی، می‌تواند در شناخت، تحلیل و درکِ درستِ آن حوادث، نقش زیادی ایفا نماید. تاریخ ایران نیز با فراز و نشیب فراوان‌اش، علی الخصوص دوره معاصر با توجه به تلاطم سیر حوادث، حضور مهره‌های متعدد و متنوّع در صحنه، و با داشتنِ جذّابیتهای خاص خود، ازین قاعده مستثنی نبوده و نیست. در این میان، بدون شک، یکی از مهمترین مقاطع آنان، انقلاب مشروطه در سال 1285ش به شمار می رود که فصل نوینی را در دفتر تاریخ ایران گشود. واقعه ای که به خاطر اهمیت خود، همواره از زوایای گوناگون مورد توجه و واکاوی پژوهشگران و اندیشمندانِ ایرانی و غیرایرانی قرار گرفته است. در این نوشتار سعی گردیده تا (با توجه به محدودیت داده‌های تاریخی) به صورت کاملا مختصر، معدودی از اشخاص بانفوذ و برجسته در جریان مشروطه و دهه بعد از آن را، با تاکید بر ممیزه های روانی و شخصیتی، مورد توجه قرار گیرد. البته نکته ای که باید متذکّر شد، این است که مطالب مقاله، اگرچه به علّت تکیه بر یک منبع تاریخی، نمی تواند از بُعد علمی، کاملا موثّق، بی غرضانه و خالی از ایراد باشد، و البتّه خیلی مختصر و راجع به تعداد معدودی از رجال می باشد، با همه این اوصاف، از یکسو، بدین جهت که براساس اظهارات یکی از نویسندگان مطّلع، اندیشمند و نسبتا منصف که خود در متن وقایع مشروطه و سالهای بعد از آن حاضر بوده، و با اشخاص مورد بررسی در این مقاله نیز ارتباط و تعامل داشته، به نگارش درآمده است، و از طرف دیگر، با توجه به رویکرد موضوعی تقریبا بدیع و تازه، می‌تواند قابل توجه باشد.
 
میرزا علی خان امین‌الدوله از جمله اشخاص انگشت شماری است که دولت‌آبادی در کتاب «حیات یحیی»، رویکرد کاملا مثبتی نسبت به او داشته و در هیچ موضوعی، این شخص را مورد سرزنش یا انتقاد خاصّی قرار نداده است. شاید تنها ایرادی که از او گرفته است، زمانی بود که امین‌الدوله مجبور به ترک منصب صدارت اعظمی در سال 1316ق گردید. در اینجا ضمن اینکه از امین‌الدوله به عنوان شخصی «روشن ضمیر»، دارای «سلامت نفس» و فقدان «سبعیت» نام برده، کردار، افکار و خط مشی سیاسی او را برای اداره جامعه ایران مناسب ندانسته، جامعه ایران را مورد انتقاد و حتی هجو قرار داده است:
آیا بدبختی نیست برای یک ملت که چون ریاست دولتش بعهده وزیر روشن ضمیری مانند میرزا علی خان امین‌الدوله افتاد سلامت نفس و نداشتن وصف سبعیت بزرگتر تقصیر او و معارف‌پروری گناه عظیمش شمرده شود؟ البته مشعله افروختن در محله کوران و متانت و آرامی در حوزه شروران شرط عقل و دانش نیست. امین‌الدوله میخواهد سرگشتگان وادی ضلالت و گم گشتگان بیابان حیرت را با نصایح مشفقانه و بیانات حکیمانه بسر منزل سعادت رهبری نماید در صورتیکه آنها را گوش استماع نمیباشد. 1
 
بعد از تسخیر مجدّد تهران به وسیله انقلابیون مشروطه‌خواه و پایان دوره موسوم به استبداد صغیر، محمدولی خان تنکابنی (سپهدار اعظم) و علیقلی خان بختیاری (سرداراسعد)، به خاطر همراهی با انقلابیون و مساعدت فراوان در ایجاد دوباره نظام مشروطه، از قدرت بلامنازع و نفوذ فراوانی برخوردار شدند. حاج میرزا یحیی درصدد ترغیب آنان در راستای صرفنظر کردن از قدرت سیاسی بعد از شروع کار مجلس دوم، به منظور جلوگیری از تنش و ایجاد شکاف در میان مشروطه خواهان، همچنین تداوم وجهه مثبت این دو نفر در اذهان ملت بعنوان ناجیان کشور بر آمد، در حین گفتگو با آنان؛ «سپهدار اعظم چون حال طفولیت دارد و زود از حالی به حال دیگر منقلب میشود میگوید چه ضرر دارد الان استعفا دهیم سرداراسعد جواب میدهد حالا موقع استعفا نیست بلکه موقعش روز افتتاح مجلس است نگارنده هم او را تحسین کرده میگویم رای همین است». 2
 
با برکناری محمدعلی شاه از تخت سلطنت و روی کار آمدن احمدشاه، مشروطه طلبان درصدد تعیین یکی از رجال قاجار به عنوان نایب سلطنت برآمدند. سرانجام علی رضاخان عضدالملک موصوف به «شخص معقول مودّب مذهبی سیاست ناشناس» از سوی یحیی دولت‌آبادی 3، این سمت را در اختیار گرفته، و بدون اینکه بتواند قدمی در راستای ترقّی جامعه و پیشرفت نظام سیاسی نوپای ایران بردارد، با مرگش در رمضان سال 1328ق جای خود را به ابوالقاسم خان ناصرالملک قراگوزلو داد. عضدالملک، در جایی دیگر از کتاب «حیات یحیی» به عنوان «شخص محترمی» توصیف شده است که «بیخبری او از اوضاع روزگار و بیحالی»اش، سبب گردید تا در دوره نیابت خود، نتواند از دسیسه و فتنه انگیزیهای رجال و افراد جاه‌طلب جلوگیری نموده، موجب ثبات سیاسی در ایران گردد. 4 بعد از مرگ عضدالملک، با اصرار و پافشاری اعتدالیون و حمایت افکار عمومی در راستای نیابت سلطنت ناصرالملک، علی رغم پشتیبانی مجدّانه دموکراتها از حسن مستوفی، ناصرالملک درصدد به دست گرفتن اداره امور کشور به عنوان نایب‌السلطنه برآمد، اما گویا در این تصمیم، مردّد بود: «چون ناصرالملک شخص احتیاط کاریست از انقلابیون اطمینان ندارد مدتی تردید میکند». 5 با اینحال، در نهایت، این پیشنهاد را پذیرفته، از اروپا راهی ایران شد. روایت حیات یحیی در مورد او، حاکی از این است که ویژگیهای شخصیتی ناصرالملک با نایب‌السلطنه قبل از خود تفاوتهایی داشت، چرا که به عنوان «عالِم سیاست شناسی که نمیتوانسته است صلاح ملک و ملت را بر ملاحظه حیثیت و دارائی خود مقدّم بدارد»6 توصیف گردید. در جایی دیگر از کتاب «حیات یحیی»، داستانی ارائه شده که میتواند دال بر منفعت پرستی و عدم مناعت طبع دومین نایب‌السلطنه احمدشاه باشد:     
ناصرالملک شاید تصور کرد کلمه سختی زندگانی که در خلال مذاکره از زبان من درآمد و بضمیمه جمله فراهم شدن مدد معاش تقاضای مساعدت مادی نمودن را از او دربر دارد در صورتیکه من هرگز اهل اینگونه تقاضاها نبوده‌ام این بود که کلام مرا قطع کرده گفت: اما مسئله سختی در زندگانی را که خوب حس میکنم چه میفرمائید چون خودم باین درد مبتلا هستم... گفتم... امروز مشاهده میشود ماهی دوازده هزار تومان مواجب نیابت سلطنت میگیرید و سالی صدهزار تومان شاید عایدی ملک دارید و چون بی نوائی از راه سوزش قلب کلمه سختی زندگانی را بخود نسبت داد راضی نمیشوید در این نسبت هم شرکت داشته باشید آقای ناصرالملک چه چیز شما بمن شباهت دارد و چه چیز من بشما. 7
 
هنگامی که مجلس سوم به خاطر جنگ جهانی اول منحل گردید، و خطر حضورِ نیروهای روس و انگلیس در تهران به شدّت احساس می شد، تعدادی از سیاستمداران ایرانی (منجمله دولت‌آبادی)، که اکثر آنان را نمایندگان مجلس تشکیل می دادند، از تهران به قم، سپس اصفهان و در نهایت نیز عازم کرمانشاه شدند. این اشخاص که مخالف حضور نیروهای روس و انگلیس در کشور بودند، به کمک آلمانها و ترکها، مبادرت به تشکیل دولت موقت ملّی در غرب کشور نموده، نظام‌السلطنه مافی را به ریاست آن برگزیدند. نظام‌السلطنه شخصی متموّل بود که در دو دهه اخیر قبل از آن، اداره مناطق مختلف کشور را برعهده داشته و در این زمان، حاکم بروجرد و لرستان بود: «او باعزم و پُردل و در هر کار باثبات قدم میباشد ایرادی که بر او میگیرند این است که در جمع مال اصرار دارد و بسط یدی که لازمه مقام او است ندارد و بهر صورت یکی از رجال بزرگ ایران امروز بشمار میرود». 8
 
بعد از آن که احمدشاه به سن هیجده سالگی رسید، رسما به عنوان پادشاه ایران، در راس حکومت مشروطه سلطنتی قرار گرفت. اما این شخص در طی هشت سالی که این منصب را در اختیار داشت، نشان داد که کفایت لازم را برای این کار ندارد. «احمدشاه قاجار بیعلاقه به مملکت است شاه میگوید چنانکه نگارنده از زبان برادر او شنید دیدیم مردم با پدر ما چه معامله کردند پس باید تحصیل مال کرد و تا ممکن شد اینجا ماند و هر وقت ممکن نشد به یک مملکت آزاد رفت آنجا زندگانی نمود». 9
 
حاج میرزا یحیی که تعامل نسبتا نزدیکی با آخرین شاه قاجار داشت، او را با کلمات «بیحالی ذاتی، منفعت پرستی و عیاشی» توصیف می‌کند10، و اینکه «بواسطه سست عنصری و طمعکاری که دارد تجددخواهان مملکت به او و سلطنتش علاقه ای ندارند». 11 این ممیزه های شخصیتی، به اندازه ای در احمدشاه پررنگ بود که حتی برادرش نیز  هنگامی که حکومت آباء و اجدادی خود را شدیدا از سوی رضاخان در معرض خطر می دید، چنین عنوان نمود: «ولیعهد از برادر خود سلطان احمدشاه نیز شکایت کرده میگوید این اوضاع در اثر بیحالی و بیعلاقگی او بمملکت پیش آمده است دل خود را باسم بی رسم سلطنت خوش کرده بماهی چهل هزار تومان گرفتن و در اروپا عیش و نوش کردن دلخوش است و نمیداند اینجا بر من چه میگذرد و عاقبت کار ما چه خواهد شد». 12
 
دولت‌آبادی همچنین از او به عنوان «جوان پول‌دوست»13 نام برده، و در قسمتی از کتابش که مربوط به سال آخر سلطنت این شخص بوده، داستانی را روایت می‌کند که دالِّ بر ویژگی خساست در اوست.14 به خاطر همین خصایص، در هنگام مرگش در شهر پاریس، آن هم در زمانی که فقط سی سال داشت، سرمایه هنگفتی در بانکهای اروپایی از خود بجا گذاشته بود. 15
 
در آن سو، محمدحسن میرزا که برادر کوچکتر و ولیعهد احمدشاه بود، از بُعد ممیزه شخصیتی، تا حدودی در نقطه مقابل قرار داشت. بنابر روایت حیات یحیی مقارن با سال 1296ش: «ولیعهد را در زمان کودکی دیده بودم که آثار هوشمندی از وی نمایان بود و تصور نمیکردم در این مدت کم این درجه رشد بدنی کرده باشد». 16 همچنین مطابق با روایت دیگری در سال 1302ش: «محمدحسن میرزای ولیعهد بر عکس برادر بی اندازه علاقمند است تاج کیانی را بر سر بگیرد و درصدد جمع‌آوری مال هم نیست این است که گفته میشود سردار سپه از ولیعهد بیشتر تنفر دارد تا از احمدشاه». 17 بدین علّت بود که بعد از ترک اجباری ایران و اقامت در فرانسه، شرایط اقتصادی مناسبی نداشته، و بر اساس نوشته مؤلف کتاب حیات یحیی در سال 1309ش: «در یکی از هتل های پاریس با حال زاری امرار حیات میکند». 18
 
در فاصله زمانی از پایان جنگ اول جهانی (1297ش) تا نخست‌وزیری رضاخان در اواسط سال 1302ش، که او با خباثت و دورویی خود، توانست اکثریت اجزاء حکومت را در چنبره سلطه و نفوذش قرار داده، بر امور مسلّط گردد، نابسامانی اقتصادی، آشفتگی اجتماعی و بی ثباتی سیاسی سبب می شد تا تعداد معینی از رجال بانفود و دولتمند، به طور مکرّر، کابینه‌های متزلزلی تشکیل داده و اندکی بعد مجبور به کناره گیری شوند. یکی از این اشخاص میرزاحسن خان پیرنیا مشیرالدوله بود که چندین دفعه به عنوان نخست‌وزیر معرفی گردید. دولت‌آبادی در مورد او می گوید: «مشیرالدوله از اشخاص تحصیل کرده تربیت شده این عصر است او مرد کارآگاه و اداره کننده است ولکن جرئت و جسارتش بقدر کافی نیست یا آنکه احتیاط  و محافظه کاریش زیاد است». 19 آخرین نخست وزیر قبل از کودتای 1299ش که مبادرت به تشکیل دولت مستعجل نمود، میرزا فتح‌الله خان گیلانی بود، او در کتاب حیات یحیی به عنوان شخصی «وطن دوست و نیکوفطرت» معرفی شد، با اینحال «اطلاعاتی که لازمه زمامداری امروز یک مملکت میباشد با این همه محذورات داخلی و خارجی  که موجود است ندارد بعلاوه از خارجه ها ملاحظه بسیار دارد». 20
 
یکی از وقایع مهم سیاسی در سال 1300ش، قیام نیروهای ژاندارمری خراسان به رهبری کلنل محمدتقی خان پسیان بود که در نهایت، با شکست مواجه شده و پسیان نیز به قتل رسید. آشنایی حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی با کلنل پسیان به سال 1293ش بازگشته، و این تعامل تا زمان مرگ کلنل به صورت دورادور تداوم یافت. بر اساس «حیات یحیی»: «کلنل دارای صفات نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند. کلنل میان روح زمخت نظامی که آثارش از صورت وی هویدا بود با روح لطیف ادبی که ظهور آن از دل شیدای پرمحبتی انتظار می رود جمع کرده دومی نیز از لبخندهای شیرین و نگاه های پرعاطفت او آشکار میگشت براستی این جوان مجسمه غرور نظامی و عاطفت ادبی بود و این غریب است». 21
 
آخرین شخصی که در این مقاله از او نام برده می شود، نه یک ایرانی بلکه شخصی امریکایی است. آرتور میلسپو که در سالهای نخستین دهه 1300ش، در راس یک گروه از هموطنانش به عنوان مستشاران امور مالیه وارد ایران گردید، با چالشهای زیادی مواجه شد که منبعث از درگیرشدن او در منازعات سیاسی داخل ایران و نزدیکی با برخی جناحها، کارشکنی انگلیسیها و عوامل ایرانی شان، عدم رویکرد مثبت رضاخان و عناصر نظامی به میلسپو، حتی عدم وفاق و وجود تفرقه میان خودِ مستشاران امریکایی، سبب شد تا میلسپو نتواند کارایی لازم را داشته باشد، ازین رو بعد از سه سال از ایران خارج شد. دولت‌آبادی در مورد او می گوید: «شخص فهمیده متینی است گرچه هوش و جربزه سرشاری ندارد و بعلاوه آنطور که انگلیسیان شرق و شرقیان را میشناسند امریکائیان نمیشناسند». 22

پی نوشت:
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. یحیی دولت‌اّبادی، حیات یحیی، جلد اول، تهران: انتشارات فردوسی، 1361ش، ص205.
2. همان، جلد سوم، ص123.
3. همان،  ص263.
4. همان، ص140.
5. همانجا.
6. همان، ص263.
7. همان، ص241.
8. همان، ص306.
9. همان، جلد چهارم، ص177.
10. همان، ص298.
11. همان، ص316.
12. همان، ص306.
13. همان، ص362.
14. همان، ص299.
15. همان، ص412.
16. همان، ص81.
17. همان، ص362.
18. همان، ص411.
19. همان، جلد سوم، ص285.
20. همان، جلد چهارم، ص181.
21. همان، ص267.
22. همان، ص309. https://iichs.ir/vdcgr39w4ak9t.pra.html
iichs.ir/vdcgr39w4ak9t.pra.html
نام شما
آدرس ايميل شما