رضاشاه پس از استعفا و تبعید، راهی شهرهای مختلف شد. این مسافر سرگردان، که تقاضای سفر به کانادا را داشت، سرانجام به جای کانادا سر از «شهرِ طلا» درآورد
رضاشاه راه خود را از میان موانع مهمی به سلطنت گشود؛ موانعی که عمده آنها به شرایط داخلی و حتی قانون اساسی مربوط بود. اگرچه او این موانع را کنار زد و سلطنت را در دست گرفت، مانع خارجیِ تداومِ سلطنت وی در شهریور 1320 بهراحتی قابل برطرف کردن نبود؛ بنابراین رضاشاه به استعفا و تبعید به نفع فرزند خود، محمدرضا تن داد؛ تبعیدی که وی را مسافر شهرهای مختلف کرد. مقصد نهایی این سرگردانی، ژوهانسبورگ بود؛ یکی از بزرگترین شهرهای آفریقای جنوبی که در نزد مردمش به «شهرِ طلا» شهرت دارد. در نوشتار پیش رو به چرایی ورود به این شهر در مسیر تبعید رضاشاه، ویژگیهای محیطی و گره خوردن پایان زندگی او با این شهر خواهیم پرداخت.
بیماری و امید به ترکِ جهنم سبز
پس از استعفای رضاشاه، حتی به او اجازه داده نشد هنگام ادای سوگند ولیعهد، در تهران بماند و بلافاصله، همان روز، با اندوه، همراه خاندان سلطنت و طبیعتا بهجز شاه آینده، بر یک کشتی محقر و پست به نام «بندرا» نشست و بهسوی سرنوشت اندوهبار خود رهسپار شد.1 از زمانی که در کشتی بر وی معلوم شد باید به موریس برود، جایی که بعدا خودش بر آن لقب «جهنم سبز» را نهاد، بنای ناسازگاری را گذاشت. آثار ضعف و کسالت در او رفتهرفته افزایش پیدا کرد و روزبهروز نمایانتر میشد؛ پادشاهی که پس از دورهای از تکبر و غرور اکنون به اوج ذلت رسیده بود.
چهره رضاشاه هر روز از روز پیش افسردهتر و شکستهتر مینمود. حال فردی که دهها و صدها نفر را در زندان و تبعید به کام مرگ فرستاده بود به پایان عمر سیاسی خود رسیده بود. بیماری با علائمی چون دلدرد، نفستنگی و خستگی خود را نشان میداد. دکتر شازل، طبیب مخصوص رضاشاه، پس از چندین معاینه به این قطعیت رسید که او به بیماری قلبی دچار شده و باید مورد مداوا قرار گیرد. هنگامیکه رادیو لندن خبر بیماری و ناخوشی رضاشاه را اعلام کرد و به گوش جهانیان رسید، زمینه برای درخواست او و سفر از جزیره موریس فراهم آمد و او بر عزیمت از موریس به کانادا اصرار ورزید.2
او از مقامات انگلیسی تقاضا کرد با مسافرتش به کانادا موافقت کنند، ولی انگلیسیها به بهانه شرایط جنگی و عدم امنیت راههای دریایی، از قبولِ این تقاضا خودداری نمودند.3 شاهی که بهوسیله انگلیسیها به قدرت رسیده بود، اکنون بازیچه آنان شده بود. گفتوگوها ادامه پیدا کرد و رضاشاه با فرماندار موریس وارد مذاکره شد و در یکی از این مذاکرات گفت: «در رادیوهایتان که خوب از حال من صحبت میکنید. حال من هم که بد است. شما هم که بدتان نمیآید من معالجه شوم، چهبهتر که به قول خودتان وسیلهای پیدا کنید که من به جایی بروم که در آنجا وسیله معالجه فراهم باشد».4
سرانجام مذاکره با مأموران مؤثر افتاد. احتمالا تقاضا و درخواستهای تهران نیز بیتأثیر نبوده است. آنها قول مساعدت دادند و اظهار امیدواری کردند که شاید بتوانند بهوسیله کشتی که قریبا از موریس بهطرف افریقا حرکت خواهد کرد و فرماندار موریس، سر بید کلیفرد، و خانم ایشان هم با آن قصد مسافرت دارند، وسایل مسافرت رضاشاه را فراهم کنند. این عدمِ اطمینان از ورود کشتی بهواسطه شرایط جنگی بود و بنابراین تاریخ حرکت کشتیها مکتوم و جزء رازهای نظامی بود. سر بید کلیفرد به رضاشاه قول داد که یک کشتی بهزودی به موریس خواهد آمد و تلاش بر آن است تا جای خالی برای او و بهمنظور ترکِ موریس به سمت کانادا فراهم آید. ناگفته نماند که به دلیل شرایط جنگی، آنها از اختصاص یک کشتی به رضاشاه که او را مستقیم به کانادا برساند معذور بودند.5 بالاخره همزمان با ورود یک کشتی به موریس، امیدها از راه رسید و رضاشاه و همراهان او موریس را به مقصد دوربان ترک کردند.
ورود به شهرِ طلا
کشتی حاملِ رضاشاه پس از توقفهای متعدد به دوربان وارد شد. از لحاظ مقتضیات جنگی و برای اجتناب از برخورد به زیردریاییهای دشمن، کشتی فاصله موریس تا دوربان را در مدت هشت روز طی کرد. رضاشاه باید در انتظار کشتی بعدی به مقصد کانادا، گرمای دوربان را تحمل میکرد، اما در ادامه و به دلیل گرمای دوربان و نیافتنِ جای مناسب برای اقامت، وی چنین درخواست کرد: «حالا که در دوربان جای مناسبی یافت نمیشود و برای مسافرت به کانادا هم میگویند چهار، پنج ماه وقت لازم است، پس خوب است که یکی دیگر از شهرهای افریقا را برای اقامت پیدا کنیم». انتخاب همان ژوهانسبورگ یا «شهر طلا» بود؛ انتخابی که در پشتِ آن منطقِ پایتختِ آفریقای جنوبی بودن و آسایش و خانه مناسب داشتن برای انتظار جهتِ عزیمت به کانادا نهفته بود.6 پس از آغاز سفر با قطار بهسوی ژوهانسبورگ، طولی نکشید که منظره زیبای شهر ژوهانسبورگ و عمارتهای عظیم و مجلل آن از دور نمایان گردید. رضاشاه و همراهانش به «لنگهام هتل» ژوهانسبورگ وارد شدند تا آنجا به انتظار پیدا شدن خانه مناسب بنشینند. این میتوانست برای شاهی که از کشور خود طرد شده بود و در زمان تبعیدش کمتر کسی ناراحت بود بهترین انتخاب باشد.
مراسم مذهبی با فقدان جمعیت انجام یافت و سپس جنازه را به محلی که در آنجا مومیایی مینمودند، بدون هیچگونه تشریفاتی، انتقال دادند و پس از مومیایی، جنازه را در تابوتی نهادند. انگلیسیها با انتقالِ جنازه رضاشاه به تهران که مستلزم انجام تشریفات رسمی بود موافقت نکردند و درنتیجه جنازه بهطور موقت به قاهره انتقال یافت و مراسم تشییعجنازه رسمی در قاهره به عمل آمد
روزگار رضاشاه در شهرِ طلا
محل اقامت اولیه رضاشاه، «لنگهام هتل»، یک عمارت ششطبقه و بسیار بزرگ بود و وضع آن از هر حیث رضایتبخش بود. در مجموع وضعیت برای رضاشاه در ژوهانسبورگ رضایتبخشتر از موریس و دوربان بود. پس از مدتی اقامت در هتل و گشتوگذار در ژوهانسبورگ، آنها به خانه خود رفتند. اسکان در خانه تا حدی موجب آرامش خاطرِ رضاشاه شد؛ زیرا برای همه آنها جا داشت و بهواسطه دستیابی آسان به خیابانها، میتوانست در آن اطراف قدم بزند. تحت چنین شرایطی، در سال 1322 حال مزاجی رضاشاه رو به بهبود گذاشت و بهتدریج به زندگی در تبعید خو گرفت. گاهی برای گردش به خیابانهای ژوهانسبورگ میرفت و شخصا از مغازهها خرید میکرد؛ خوشحالی حقیرانهای که پایانی بر زندگی او بود. در بهار همین سال اشرف پهلوی هم به دیدن پدر رفت و نامهها و هدایایی برای او و برادران خود برد. هنگام مراجعت اشرف، رضاشاه دو پسر دیگر خود محمودرضا و احمدرضا را هم همراه وی به تهران فرستاد و فقط سه تن از پسرهایش (علیرضا، غلامرضا و عبدالرضا) نزد او ماندند.7
تشدید بیماری و پایانِ زندگی در شهرِ طلا
همانطور که در سطور بالا آمد، شرایطِ ژوهانسبورگ چندان برای رضاشاه سخت نبود. این شهر، شهری مدرن و نیمهاروپایی بود و آبوهوای معتدلی داشت. مجموع این ویژگیها سبب شده بود او و همراهانش از شرایط این شهر راضی باشند،8 اما بیماری رضاشاه، دردهای عمیقی را بر او وارد میکرد. تألمات روحی یک پادشاه تبعیدی و بیاعتنایی به طبیب و دارو، بیماری او را شدت بخشیده بود. کمکم اغلب روزها احساس دلدردهای شدیدی میکرد و چشم او روزبهروز ضعیفتر میشد. دیگر قادر به راه رفتن در اتاقی که همیشه در آن قدم میزد نبود و بهسختی طول اتاق را میپیمایید. همه آنها نشان از آن داشت که بیماری قلبی او تشدید شده است. چند روز پس از این واقعه، دلدرد او شدید شد و ساعت 4:30 بعد از نیمهشب، دچار حمله قلبی شدید شد و با زحمت خود را به نزدیک تختخواب رساند.
معاینات نشان از حمله شدید قلبی داشت. این حمله قلبی به بستری شدن هشت روز تمامِ رضاشاه منجر شد. این روند ادامه داشت تا اینکه ساعت 6 صبح روز چهارشنبه 4 مرداد 1323، سیدمحمود پیشخدمتِ مخصوص رضاشاه برای اعضای خانه خبر آورد: «اعلیحضرت از خواب بیدار نمیشوند». آنها به دکتر بروسی اطلاع دادند. پس از گذشت ساعاتی، دکتر بروسی و پروفسور متخصص امراض قلب و دکتر تنکین در بالین رضاشاه حضور یافتند. پس از لحظهای، دکتر بروسی اطلاع داد که در ساعت 5 صبح حمله قلبی شدیدی بار دیگر بر او رخ داده و این حمله، مرگ را برای او رقم زده است.9
انگلیسیها حتی برای جنازه رضاشاه هم احترام قائل نبودند. گویی میخواستند برای نزدیکی به مردمی که او آزارشان داده بود، خاندان سلطنت را تحقیر کنند؛ چرا که در این هنگام برای مقابله با آلمانها و حمایت از شوروی حضور خود را در ایران لازم میدانستند؛ بنابراین به بهانه مشکلات زمان جنگ و فقدانِ کشتی و معین نبودن تاریخ ورود و خروج کشتیها، ناچار جنازه رضاشاه مدتی در ژوهانسبورگ ماند. قرار بر این شد که پس از انجام تشریفاتی مذهبی، جنازه را مومیایی نمایند. مراسم مذهبی با فقدان جمعیت انجام شد و سپس جنازه را به محلی که در آنجا مومیایی مینمودند، بدون هیچگونه تشریفاتی، انتقال دادند و پس از مومیایی، جنازه را در تابوتی نهادند. انگلیسیها با انتقالِ جنازه رضاشاه به تهران که مستلزم انجام تشریفات رسمی بود موافقت نکردند و درنتیجه جنازه بهطور موقت به قاهره انتقال یافت و مراسم تشییعجنازه رسمی در قاهره به عمل آمد. محمدرضاشاه بعد از پایان جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای بیگانه از ایران به فکرِ بازگرداندن جنازه پدرش به تهران افتاد و مقبره مجللی نیز برای او در نزدیکی حرم عبدالعظیم ساخت. گفتنی است مراسم انتقال و تشییع رسمی جنازه در اردیبهشتماه 1329 انجام شد.10
فشرده سخن
رضاشاه از هنگامِ تبعید غرق تفکر در مورد روزگاران گذشته و حسرتِ شکوه ازدسترفته پادشاهی بود. شرایط جنگی و بیماری محل تبعید او را تغییر داد و آنچه برای او اهمیت داشت گریز از جهنم سبز بود. این گریز به دلیل بیماری و در آرزوی کانادا به وقوع پیوست، اما در نیمه راه و در ژوهانسبورگ متوقف شد. رضاشاه به ژوهانسبورگ وارد شد تا انتظار برای رفتن به کانادا را مطلوب سازد، اما بیماری او چنان شدت گرفت که در ژوهانسبورگ با قسمت نهایی سرنوشت خود، یعنی مرگ، دیدار کرد.
رضاشاه در اواخر عمر در ژوهانسبورگ
شماره آرشیو: 3262-1ع
پی نوشت:
1. یوسف مازندی، ایران، ابرقدرت قرن؟، تهران، نشر البرز، 1373، ص 247.
2. حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، ج 8، تهران، انتشارات علمی، 1374، صص 490-493.
3. محمود طلوعی، پدر و پسر، تهران، نشر علم، 1372، صص 464- 465.
4. به اهتمام غلامحسینمیرزا صالح، رضاشاه (خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی)، تهران، طرح نو، 1372، ص 457.
5. حسین مکی، همان، صص 494-495.
6. همان، صص 497-502.
7. محمود طلوعی، همان، ص 467.
8. همان، ص 465.
9. حسین مکی، همان، صص 518-521.
10. محمود طلوعی، همان، صص 468-469. https://iichs.ir/vdcf.cdeiw6d1xgiaw.html