زنده‌یاد آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی، صیانت از بیت‌المال در کاخ نیاوران، یادها و یادمان‌ها

ای شاه، شمشیر و کفن به گردن خود بینداز و نزد امام برو!

روزهایی که بر ما گذشت، با پایان حیات ظاهری حکیمی بزرگ و فیلسوفی نامور مقارن بود. زنده‌یاد آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی پس از سالها تعلیم و تعلم و با کارنامه ای پربار از تلاش مداوم برای توسعه علمی حوزه و دانشگاه، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. آن بزرگ به رغم اهمیت فراوان به تحصیل و تدریس، در دوران انقلاب اسلامی و تاسیس نظام برآمده از آن، فعالیت هایی نمایان داشت که صیانت از بیت المال در کاخ نیاوران به مدت 6 سال، در زمره آنها به شمار می رود. در مقال پی آمده برخی خاطرات آن بزرگ در این باره، مورد بازخوانی تحلیلی قرار گرفته است
ای شاه، شمشیر و کفن به گردن خود بینداز و نزد امام برو!
خطبه‌های پرشور نماز عید فطر 1357، در کنار کاخ نیاوران
تکیه نیاوران، محل اقامه جماعت زنده‌یاد آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی، به لحاظ نزدیکی به کاخ نیاوران، از موقعیتی ویژه برخوردار بود. همین امر نیز موجب شد سخنان سیاسی آیت‌الله، بیش از برخی مساجد و کانون‌های دیگر، مورد مراقبت ساواک قرار گیرد. وی در واگویه خاطرات خویش، داستان اقامه نماز عید فطر در سال 1357 و پیامدهای آن را این‌گونه روایت کرده است:
«قبل از انقلاب، من در نیاوران بودم و نیاوران ‌هم، به‌اصطلاح دم لانه زنبور بود و بنده در آنجا تلاش زیادی کردم تا مردم مقلد امام خمینی(ره) شوند. در آنجا رساله امام را می‌گفتم، منتها برای اینکه مأمورها متوجه نشوند، به مردم گفته بودم که هر وقت می‌گویم فتوای آقا این است، بدانید که منظورم امام خمینی است. در نیاوران، نماز عید را هم برگزار می‌کردم. در آن زمان نیاوران، به صورت صحرایی بود که الآن ساخته شده و نام آن خیابان شهید زینلی است، ولی در آن زمان، دربار نام داشت و روبه‌روی کاخ نیاوران بود. در روز عید، نماز خواندیم و سخنرانی مفصلی کردم. در بحبوحه انقلاب بود و صدای سخنرانی من، به کاخ می‌رسید. در آنجا با صدای رسا گفتم: ای شاه، اگر می‌خواهی نجات پیدا کنی، حرف مرا گوش بده و به پاریس برو، یک شمشیر و کفن به گردن خودت آویزان کن و خدمت آقای خمینی برس و هر چه ایشان گفت، عمل کن. اگر این کار را نکنی، بدان که این مملکت دیگر نمی‌خواهد با شما زندگی کند... در آن زمان جوان بودم و وقتی که این سخنرانی را کردم، به عاقبتم فکر نکردم که چه می‌شود! مأمورین ساواک در آنجا بودند، اما نتوانستند مرا بگیرند؛ چون جمعیت زیاد بود. می‌خواستم به خانه برگردم، یک دوستی داشتم که گفت: اطراف خانه شما را محاصره کرده‌اند، که شما را دستگیر کنند. خوشبختانه در کنار خانه ما، خانه‌ای در حال ساخت بود و دیوار کوتاهی داشت و در آن خانه باز بود. به این خانه رفتم و از طریق این خانه، به خانه خودمان و سپس از آنجا، سوار ماشین شدم و به شهر برگشتم. چند وقتی پیش پدرم بودم، تا اینکه زندانی‌ها را آزاد کردند و کمی که آب از آسیاب افتاد، به مسجد خودمان برگشتم. به محض برگشت، مرا دستگیر کردند و به کلانتری قلهک بردند، که سرتیپ ماکویی مسئول آنجا بود. ماکویی آدم بدی نبود. به من گفت: سید، چرا دست از حمایت آقای خمینی برنمی‌داری؟ گفتم: ایشان مرجع مردم است و من فتاوای ایشان را بیان می‌کنم و نمی‌توانم منبر بروم و چیزی از ایشان نگویم. گفت: پس منبر نرو و مرا ممنوع‌المنبر کرد! می‌خواستند مرا در کلانتری نگه دارند، که دوستانم آمدند و سند گذاشتند و مرا آزاد کردند. از این تاریخ بود که منبر من قدغن شد، اما بعد از اینکه اوضاع به هم ریخت و بسیاری از زندانی‌ها آزاد شدند، من هم به کارم ادامه دادم...».
 
آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی، در دوره ریاست کمیته انقلاب اسلامی کاخ نیاوران (سال 1358)
آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی،
در دوره ریاست کمیته انقلاب اسلامی کاخ نیاوران (سال 1358)

خاطراتم از دوران مسئولیت کمیته کاخ نیاوران، مفصل و شنیدنی است
همان‌گونه که اشارت رفت، آیت‌الله مصطفوی در پی پیروزی انقلاب اسلامی و تسخیر کاخ نیاوران، به دستور امام خمینی حراست از کاخ نیاوران را بر عهده گرفت و به مدت شش سال، به ادامه این خدمت مبادرت ورزید. او بعدها در زندگینامه خودنوشتی که برای انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران نگاشت، اشاره‌ای گذرا به این نکته کرد و تفصیل آن را به آینده وانهاد:
«با پیروزی انقلاب اسلامی، چون مسجد ما نزدیک کاخ نیاوران بود، با کمک و همراهی جوانان محل وارد کاخ شدیم و به دستور امام خمینی(ره) کمیته انقلاب اسلامی کاخ نیاوران را تشکیل دادیم، تا اموال کاخ از غارت و دزدی در امان بماند. خاطراتم از کاخ و مسئولیتم به عنوان رئیس کمیته کاخ نیاوران مفصل و شنیدنی است، که امید دارم در فرصت مناسبی به آن بپردازم. برخلاف تصور ذهنی‌ام، شش سال مجبور به اداره کاخ شدم! البته در این مدت، از درس غافل نبودم و چون به خاطر مسائل امنیتی نمی‌توانستم به مدارس علمیه بروم، در منزلمان دو درس گذاشته بودم، که شاگردان از دور و نزدیک می‌آمدند. در این شش سال توفیق قرین بود و چند باری هم در جبهه‌های نبرد شرکت کردم، مانند سنندج، اسلام‌آباد، پاوه و دشت عباس. بالاخره با افتادن قطار انقلاب در ریل، به مسئولیتم در کاخ پایان دادم و وارد زندگی علمی خود شدم...».
 
آقای انوری گفتند: جوانان انقلابی فقط شما را قبول دارند!
آیت‌الله مصطفوی پس از انتشار زندگینامه خودنگاشتی که به بخشی از آن در فوق اشارت رفت، به انجام چند گفت‌وشنود مطبوعاتی مبادرت ورزید، که طی آن شمه‌ای از خاطرات خود از دوران ریاست کمیته کاخ نیاوران را بازگو نمود. او در یکی از این مصاحبه‌ها، درباره نحوه پذیرش این مسئولیت چنین آورده است:
«زمانی که کاخ فتح شد، به دلیل شرکت مداوم در جریانات انقلاب و حضور در راه‌پیمایی‌ها، به عارضه سنگ کلیه دچار و در بستر بودم. دکتری که بنده را عمل کرد، به پنجه طلا معروف بود و نخستین پیوند کلیه در ایران را انجام داد. کاخ نیاوران را جوانان نیاوران فتح کردند .این جوانان هم مؤدب و موقر بودند و هم معترض به اینکه کاخ توسط آنها فتح شده، اما کسی دیگر عهده‌دار آن شده است! مرحوم آقای انوری هم از این سروصدا ترسیده و خواستار آمدن من شده بود. خلاصه من که رسیدم، از دو سوی نیروهای هوایی و بچه‌های نیاوران تیراندازی می‌شد و خواستار ریاست من بر کاخ بودند. آقای انوری گفتند: اینها فقط شما را قبول دارند، این سِمت را بپذیرید. خلاصه شبانه حکم ریاست کاخ به فرمان حضرت امام و دفتر نخست‌وزیری صادر شد و من هم از فردا صبحش، در کاخ حضور پیدا کردم. یکی از سیاست‌های من در کاخ، این بود که کسی را برای بازدید راه نمی‌دادم! هر کس می‌آمد، می‌گفتم: یا باید مجوز بنیاد مستضعفان داشته باشند یا دولت. شش سال سرپرستی کاخ را بر عهده داشتم. یک بار که آیت‌الله اشراقی از طرف حضرت امام به کاخ آمد، متوجه شد که همه چیز سالم مانده است. خیلی از شخصیت‌ها چون: آیت‌الله مطهری، آیت‌الله مفتح، آیت‌الله محمدی گیلانی، آیت‌الله قدوسی، آقای خلخالی و... به آنجا می‌آمدند. طوری من کاخ را سالم نگه داشته بودم که عده‌ای به من می‌گفتند: آقای مصطفوی شما کاخ را برای شاه نگه داشتید، که هیچ‌کس را به داخل راه نمی‌دهید!...».
 
به مأمورین گفتم: حتی مرا هم بگردید، که چیزی از کاخ بیرون نرود!
از تدابیر آیت‌الله مصطفوی در حراست بهینه از اموال کاخ نیاوران، عدم ورود قوای انتظامی از جمله کمیته‌های وقت، به محدوده آن بود. این موجب می‌شد که تنها نیروهای شناخته‌شده و تحت امر ایشان، بتوانند مسئولیت قبول کنند و پاسخگو باشند. در فرازی دیگر از خاطرات ایشان آمده است:
«همان‌طور که عرض کردم، سعی کردم کاخ را سالم نگه دارم. به همین دلیل هر کسی را به داخل راه نمی‌دادم، حتی خودمان که می‌خواستیم بیرون برویم، می‌گفتیم دو مأمور ما را بگردد، که چیزی از کاخ بیرون نرود! ما در اطراف کاخ، محدوده‌ای تعیین کردیم و با آیت‌الله مهدوی کنی هماهنگ کردیم که هیچ کمیته‌ای نیز نتواند به آنجا وارد شود. اول کامرانیه، آغاز مرز ما بود که ماشین‌ها را نگه می‌داشتند، اسلحه را می‌گرفتند و راهی‌شان می‌کردند و از آن طرف هم کاشانک آخر محدوده ما بود و سربازانی که داشتیم، همه مسلح بودند و از نخست‌وزیری هم جواز اسلحه داشتیم. کاخ اسلحه‌های زیادی داشت که هیچ کمیته‌ای نداشت، حتی جلیقه‌های ضدگلوله و سلاح‌های پیشرفته هم داشت، که ما همه اینها را حفظ کردیم...».
 
به دستور آقای مطهری، اموال کاخ را در اختیار بازرگان قرار ندادم!
یکی از جنبه‌های حساسیت آیت‌الله مصطفوی در صیانت از اموال کاخ نیاوران، واننهادن آن به فرستادگان دولت موقت بود. وی مواردی را به خاطر می‌آورد که دولت موقت درصدد در اختیارگرفتن برخی از امکانات این نهاد بود، اما وی با مشورت شهید آیت‌الله مرتضی مطهری، از واگذاری آن اقلام سرباز زد:
«همان‌گونه که می‌دانید، از زمان نخست‌وزیری مهندس بازرگان و با حکمی از سوی او و امام، مدیریت کاخ به دست من بود. یادم می‌آید که مرحوم آقای مطهری، خیلی به من عنایت داشتند. به ایشان گفتم: گاهی اوقات مهندس بازرگان چیزهایی مثل ماشین و... از امکانات کاخ می‌خواهد و به ما می‌گوید که باید اینها را در اختیار ما بگذاری! ایشان گفتند: هیچ‌چیز به او نده! گفتم برای اینکه چیزی ندهم، باید مبنایی داشته باشم. گفتند: من می‌گویم بنیاد مستضعفان برای شما حکمی بزند و هر وقت بازرگان از شما چیزی خواست، شما در جواب او بگو: من نماینده بنیاد هم هستم و نمی‌توانم بی‌اجازه این نهاد، چیزی در اختیارتان بگذارم. همین کار را هم کردیم. از آن به بعد، به فرستادگان مهندس بازرگان می‌گفتم: درست است که از طرف دولت هم حکم دارم، ولی بنده نماینده بنیاد هم هستم و باید آنها را هم راضی کنم. بنیادی‌ها هم علی‌الاصول، به واگذاری اموال بنیاد به دولت مهندس بازرگان موافق نبودند...».
 
کشتی طلای ششصدساله، در اتاق دیدارهای شاه!
اهمیت اقدام آیت‌الله مصطفوی در حفظ اموال بیت‌المال، که توسط شاه و به شکل اشیای قیمتی در کاخ نیاوران نگاه‌داری می‌شد، هنگامی آشکار می‌شود که بخشی از فهرست آن را مورد بازخوانی قرار دهیم. آن مرحوم در بخش دیگری از یادمان‌های خویش، درباره برخی اقلام موجود در کاخ می‌گوید: «جدا از هفتصد کیلو طلا، یک کشتی طلا در دفتر شاه بود، که متعلق به ششصد سال پیش بود. کلکسیون سکه‌های فرح بی‌نظیر بود، که الان در بانک مرکزی نگهداری می‌شود. این سکه‌ها از ماقبل تاریخ، یعنی هزاره اول و دوم و همه سلطنت‌های مختلف را شامل می‌شد. یک تابلویی یهودی‌های صهیونیست به شاه هدیه داده بودند که برلیان بود. ما در طول آن مدت، نتوانستیم برای آن قیمتی تعیین کنیم! زمانی که می‌خواستیم اینها را به بانک مرکزی یا جای دیگری تحویل دهیم،‌ می‌ترسیدیم! خودم برای بار اول، همراه گروه رفتم. در بانک مرکزی به زیرزمینی رفتم که تا چشم کار می‌کرد آیینه و شیشه و طلا، اقسام کلاه‌های سلطنتی، ‌تخت طاووس، قلیان‌های کارشده ناصرالدین‌شاه و جواهرات خانواده پهلوی، مدال‌های شاه، شمشیرها و قلاف‌ها نگهداری می‌شد. اموال کاخ نیاوران نیز، در همان محل نگهداری می‌شود...».
 
گردو فروش‌های خیابان دربند، سقف کاخ سعدآباد را سوراخ کرده بودند!
در شرایط ازهم‌گسیخته پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نحوه مدیریت آیت‌الله مصطفوی بر کمیته کاخ نیاوران و حفظ دارایی‌های آن، یک الگو به‌شمار می‌آمد؛ چه اینکه برخی کاخ‌ها به دلیل اهمال و بی‌دقتی مدیران، چنین فرجامی نیافتند:
«البته اینهایی که گفتم، تنها متعلق به کاخ نیاوران بود. من با جای دیگری کار ندارم، چون کاخ نیاوران غارت نشد، اما کاخ سعدآباد و برخی مکان‌های وابسته را یک مشت گردوفروش و دیگر افراد در سر پل تجریش غارت کردند! حتی سقف کاخ را سوراخ کرده بودند، اما کاخ نیاوران دست جوان‌های نیاوران بود، زیر نظر مستقیم خودم سالم مانده بود. از اموال کاخ در خودِ این نهاد، الان چیز زیادی نمانده. میراث فرهنگی خیلی‌ها را گرفته و در انبارهای خود نگهداری می‌کند. همیشه هم بین میراث و بنیاد مستضعفان، نزاعی بوده که اینها مال کیست؟ اختلافات هنوز حل نشده است. خلاصه ما تلاش کردیم به امانت در کاخ رفتار کنیم، پاسدارها هم اینها را از من یاد گرفتند...».
 
آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی، در حال دریافت کارت عضویت خود در بسیج مستضعفین (سال 1391)
آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی، در حال دریافت کارت عضویت خود در بسیج مستضعفین (سال 1391)

رویای صادقه درباره رهبر کبیر انقلاب اسلامی
آیت‌الله مصطفوی در بیان خاطرات خویش، از چند نوبت دیدار خود با امام خمینی نیز سخن گفته است، که شامل لطایفی شیرین و شنیدنی بود. وی شمه‌ای از روابط خویش با رهبر کبیر انقلاب اسلامی را به ترتیب پی‌آمده بیان داشته است:
«چندین مرتبه با حضرت امام (رضوان‌الله تعالی علیه) دیدار داشتم. یک بار بنی‌صدر را می‌خواستند عزل کنند. من در اتاقشان بودم. یک ملاقات دیگر هم، با پاسدارها خدمت ایشان رفتیم. با یکصد پاسدار، قدم‌زنان به در خانه ایشان رفتیم. ایشان سخنرانی کردند و من هم این اشعار را نزد ایشان خواندم:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
 لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
خودبینی و خودرأیی در مذهب رندی نیست
 کفر است در این مذهب خودبینی و خودرأیی
من حتی رؤیای صادقه هم، با امام راحل داشتم. بنده چند سالی رئیس دانشکده الهیات دانشگاه تهران بودم. آقای فرجی دانا هم، که مدتی وزیر علوم بودند، آنجا بود. به دلایلی با او درافتادم و خلاصه از دفتر آقا هم، سخن یا دستوری دراین‌باره نرسید. من هم استعفا کردم. یک بار با ناراحتی، در سحر ماه مبارک رمضان بود که خوابیدم. در خواب امام راحل را دیدم که با لحن متغیر به من گفتند: چرا به قم نمی‌روی؟ آن دوره هم، با درس من در قم مخالفت می‌شد. (در قم فضای ضدفلسفی حاکم بود). می‌خواستم‌ از ایشان بپرسم: برای چه به قم بروم، که جسارت نکردم و گفتم: یک شبانه‌روز به من فرصت دهید تا تصمیم بگیرم. انگار در خواب، این یک شبانه‌روز طی شد. نزد امام رفتم و گفتم: حاضرم بروم. امام فورا یک پاکت بزرگ که داخل آن حکم بود، به من داد و فرمود: این هم حکم شما، به وزیر علوم نیز سفارش کرده‌ام! زمانی که بیدار شدم، خواب را برای هر کسی نقل کردم، به من گفت: امام مدنظرشان این است که قم بروی! خبر به مقام معظم رهبری که رسید، ایشان هم فرموده بودند: نظر امام همین است! خلاصه من هفته‌ای یک روز به قم می‌رفتم و هنوز هم ادامه دارد...».
 
تکیه نیاوران، کانون مبارزه با فتنه 88
تلاش‌های عالم انقلابی زنده‌یاد آیت‌الله سیدحسن سعادت مصطفوی، تنها به آغازین دهه از برقراری نظام جمهوری اسلامی منحصر نشد، که آن بزرگ در فتنه سال 88 نیز، سعی بلیغی در فرونشاندن آن مبذول داشت؛ تا جایی که این تلاش ارجمند، مورد تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز قرار گرفت:
«در زمان فتنه 88، ما در نیاوران بودیم و حسینیه ما مرکز تجمع بسیجیان بود. در آن زمان بسیاری از بسیجی‌ها را از مساجد شمیران بیرون کردند که ما همه را به حسینیه نیاوران دعوت کردیم و چون در آنجا حرف ما فصل‌الخطاب است، همه به اینها احترام می‌گذاشتند. وقتی بسیجی‌ها به نیاوران آمدند، هشت شب میهمان ما بودند و ناهار و شامشان با ما بود. آنها به حسینیه می‌آمدند و استراحت می‌کردند و آخرهای شب هم با موتورهای خود، برای برخورد با فتنه‌گران به بیرون می‌رفتند. وقتی خبر این کارهای ما به آقا رسیده بود، ایشان خیلی تشکر کرده و فرموده بودند: شما فعالیت زیادی در مقابله فتنه انجام دادید و من از زحمات شما تشکر می‌کنم... بنده هم در آن زمان و هم در سال‌های اخیر، سخنرانی‌های زیادی در مقابله با فتنه‌گران ایراد کردم، که جمعیت زیادی هم از آن استقبال کردند...».
https://iichs.ir/vdcdkf0x.yt0ox6a22y.html
iichs.ir/vdcdkf0x.yt0ox6a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما