ساواک در محرم سال 1342ش به همه خطبا و وعاظ هشدار داد که در منبر خود، درباره سه موضوع شخص اول مملکت (شاه)، روابط ایران و اسرائیل و این گزاره که «اسلام در خطر است» هیچگونه صحبتی نکنند. چرا این سه موضوع، خط قرمز حکومت پهلوی در آن زمان بود؟
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ قیام 15 خرداد سال 1342 را میتوان اولین مواجهه جدی حکومت پهلوی دوم با مخالفان و تودههای مردم پس از کودتای 28 مرداد 1332 دانست، اما جرقه این شعله دو روز قبل و در عصر عاشورای 1383ق (13 خرداد 1342ش) زده شد؛ جایی که امام خمینی(ره) با سخنرانی آتشین خود ضمن افشاگری درباره اقدامات رژیم شاه در ماههای قبل، بر جایگاه ویژه روحانیت در جامعه ایران و البته عدم سازش خود با حکومت اصلاحناپذیر پهلوی دوم تأکید کرد. این در حالی بود که ساواک با توجه به سابقه فعالیتهای امام در اعتراض به تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، رفراندم انقلاب سفید و حادثه تلخ حمله به فیضیه به همه خطبا و وعاظ هشدار داده بود که در منبرهای خود در ماه محرم درباره سه موضوع شخص اول مملکت (شاه)، روابط ایران و اسرائیل و این گزاره که «اسلام در خطر است» هیچگونه صحبتی نکنند.
اینکه چرا این سه موضوع، خط قرمز حکومت پهلوی در آن زمان بود و ساواک به عنوان بازوی امنیتی رژیم شاه به خطبا و اهل منبر هشدار داد که در سخنرانیهای ماه محرم به آنها نپردازند محور اصلی این نوشتار است.
محرم پرحادثه و سه هشدار امنیتی
4 خردادماه سال 1342ش با اولین روز از ماه محرم آن سال مصادف بود. دو ماه از واقعه تلخ حمله مأموران رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه میگذشت و قم هنوز در التهاب این حادثه بود. در این میان، امام خمینی(ره) پس از تلاشهای روشنگرانه و سازشناپذیر در قضیه مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و رفراندوم انقلاب سفید، به شاخصترین چهره مخالف رژیم تبدیل شده بود.
در چنین شرایطی بود که محرم سال 1383 از راه رسید. رخدادهای یک سال گذشته نشان داده بود که محرم این سال با سالهای پیشین متفاوت خواهد بود و آبستن حوادث بزرگی است. دولت در اقدامی پیشگیرانه در اواخر اردیبهشت 1342 هشدار داد که «اگر متأسفانه انقلاب بزرگ ما [انقلاب سفید] با ریختن خون یک عده بیگناه همراه باشد از آن گریزی نیست». در آستانه محرم نیز ساواک وعاظ اهل منبر و روحانیت را از سخن گفتن از سه مقوله، یعنی شخص اول مملکت (شاه)، اسرائیل و این نکته که اسلام در خطر است، سخت برحذر داشت.[1]
چرا از شخص اول مملکت سخن نگوییم؟
ریشههای هشدار ساواک به وعاظ درباره عدم انتقاد از شاه را باید با توجه به شرایط سیاسی آن مقطع تحلیل کرد. سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 را میتوان دوران تلاش محمدرضا پهلوی برای برقراری ثبات داخلی و بازیابی نقش «شاه» در نظام سیاسی ایران دانست؛ نقشی که در سالهای 1320 تا 1332 به دلیل شرایط ایران در دوران اشغال، بیتجربگی وی و سپس به دلیل وجود مجلسی قدرتمند و مستقل (نسبت به مجالس دوره رضاشاه) دچار خدشه شده بود.
شاه پس از کودتا علاوه بر حل مسئله نفت، برای نیل به ثبات سیاسی، تمام مخالفان و نهادهای مشارکت قانونی را سرکوب و فعالیتهای آنان را غیرقانونی اعلام کرد. مهمترین ابزار این اقدامات، سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بود که در سال 1336ش تشکیل شد. شاه همچنین برای پیشگیری از وقوع هرگونه نافرمانی در نیروهای مسلح، «رکن دو» و برای نظارت بر تمامی فعالیتهای دولت، «سازمان بازرسی شاهنشاهی» را تشکیل داد. تمام این سازمانها به طور مستقیم با شخص شاه در ارتباط بودند و اقدامات خود را با او هماهنگ میکردند. بدین ترتیب محمدرضا پهلوی از شاهی ضعیف و بیتجربه در سال 1320ش به دیکتاتوری مسلط در آستانه آغاز دهه 1340 تبدیل شد که تمام وجوه قدرت سیاسی را در خود متمرکز ساخته بود و هیچگونه مخالفتی را برنمیتابید.
گوشهای از مراسم تاجگذاری محمدرضا پهلوی در کاخ گلستان (4 آبان 1346)
شماره آرشیو: 5353-11ع
بااینحال دهه 1340ش با مشکلات اقتصادی برای حکومت آغاز شد. تأمین کسری بودجه، همراه با کاهش تولید باعث شد شاخص هزینه زندگی، که در سالهای 1333 تا 1336 ثبات یافته بود، در سال 1338 به میزان 35 درصد افزایش یابد. ظرفیت اعتبارت مالی واردشده به چرخه بازرگانی و اقتصادی بسیار بیشتر از توانایی ساختار سنتی و فرسوده کشاورزی و صنعتی ایران بود. و شمار اعتصابات عمده که در سالهای 1334 تا 1336 از سه مورد بیشتر نبود، در سالهای 1336 تا 1340 به بیست مورد افزایش یافت.[2]
انتخاب جان.اف. کندی دموکرات به ریاستجمهوری آمریکا در سال 1960م (1339) فشارها بر شاه برای اصلاحات در حوزه سیاسی و اقتصادی را افزایش داد. محمدرضا پهلوی وعده برگزاری انتخابات مجلس بیستم را به شکلی آزاد داد. این انتخابات در تابستان 1339 برگزار شد، اما پیش از مشخص شدن نتیجه به دلیل آنچه تقلب در رأیگیری نامیده شد باطل گردید. به دنبال انحلال مجلس و استعفای منوچهر اقبال از نخستوزیری، شاه براثر فشار آمریکا، برخلاف میل باطنی خویش در بهار سال 1340، علی امینی را به نخستوزیری برگزید.
شاه موافقت چندانی با سیاستهای دموکراتها نداشت و حداقل خواهان انجام اصلاحات تحت کنترل خودش بود. او برای جلب حمایت آمریکا و جلوگیری از گسترش حوزه نفوذ و قدرت علی امینی، در سفری به واشنگتن (فروردین 1341)، ضمن کسب حمایت دولت جدید ایالات متحده آمریکا و اطمینان از موقعیت خود، قول پشتیبانی کامل از اصلاحات ارضی را به کندی داد.[3]
سه ماه پس از این سفر، علی امینی پس از بروز اختلاف با شاه به این امید که آمریکاییها از او پشتیباتی خواهند کرد در 27 تیر استعفا کرد، اما محمدرضا پهلوی که پیش از این، هماهنگی لازم با واشنگتن را انجام داده بود استعفای او را پذیرفت. با کنار رفتن امینی، محمدرضا پهلوی دوست قدیمی خود اسدالله علم را که مهرهای کاملا وفادار بود، مأمور تشکیل کابینه کرد.
حالا شاه شخصا بر امور روزمره دولت نظارت مستقیمتری اعمال میکرد تا تنها سکاندار اجرایی برنامههای اصلاحی باشد. تصویب «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» در مهرماه سال 1341 اولین گام عَلَم در این زمینه بود که با واکنش شدید امام خمینی(ره) و به تبع ایشان سایر نیروهای مذهبی در کمتر از دو ماه لغو شد. این عقبنشینی آن هم در شرایطی که شاه میپنداشت که پس از کنار رفتن امینی، دیگر مانعی بر سر راهش نیست به هیچ وجه به مذاق او خوش نیامد.
محمدرضا پهلوی در ادامه با طرح رفراندوم اصلاحات ارضی، که در بهمن 1341ش برگزار شد و مواضع تندی که علیه مخالفان این طرح داشت، نشان داد که میخواهد پس از دو تجربه تلخ مصدق و امینی، با شخصیسازی قدرت اجازه ظهور هیچ شخصیت مستقل و منتقدی را ندهد. تأکید ساواک بر این موضوع که در ایام عزاداری محرم سال 1342 نباید درباره شخص اول ممکلت صحبت شود نیز در همین زمینه قابل ارزیابی است.
چرا از اسرائیل چیزی نگوییم؟
در 23 اسفند 1328 (14 مارس 1950م) و حدود دو سال پس از شکلگیری رژیم صهیونیستی در خاک فلسطین، ایران دولت اسرائیل را به صورت «دو فاکتو» به رسمیت شناخت و کنسولگری خود را در بیتالمقدس افتتاح کرد.
در سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332، چون فروش نفت برای دولت ایران اولویت داشت و اسرائیلیها نیز بهشدت نیازمند نفت بودند، ملاقاتهای فراوانی بین محافل نفتی و سیاسی این دو کشور صورت گرفت که به انعقاد یک قرارداد نفتی در سال 1336 انجامید. یک سال بعد در ملاقاتی بین محمدرضا پهلوی و لوی اشکول، وزیر دارایی اسرائیل، طرفین توافق کردند که روابط خود را در زمینههای سیاسی، نفتی و اطلاعاتی گسترش دهند. شاه برای نشان دادن حسن نیّت خود آمادگی ایران را برای صدور نفت بیشتر به اسرائیل اعلام کرد.[4]
در دیماه سال 1338ش با اعزام ابراهیم تیموری بهعنوان نماینده سیاسی ایران به اسرائیل، روابط دیپلماتیک شکل جدیدی گرفت و بعدها این روابط در زمینههای اقتصادی، تجاری و نظامی در تمام سالهای دهه 1340 و 1350 نیز ادامه داشت. در عرصه امنیتی نیز نفوذ روزافزون موساد در ساواک در سالهای 1345 تا 1350 و حتی مشارکت در مأموریتهای منطقهای بسیار پررنگ بود.[5]
همچنین کارشناسان اسرائیلی بهتدریج در بخشهای بازرگانی و کشاورزی ایران هم نفوذ کردند. پس از اصلاحات ارضی و راهاندازی مجتمعهای کشت و صنعت، این همکاری پررنگتر شد که نمونه آن راهاندازی و اداره طرح کشت و صنعت قزوین بود. علاوه بر این، واردات ایران از اسرائیل در سال 1350 یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. این میزان واردات از همه کشورهای مسلمان دنیا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت.[6] این موضوع نشان میداد که نگرانی امام خمینی(ره) برای نفوذ روزافزون اسرائیل در ایران منطقی و مبتنی بر واقعیت بود.
از همان ابتدای ایجاد رژیم صهیونیستی، نیروهای مذهبی نسبت به این تهدید بزرگ دست به روشنگریهای گستردهای زدند. جریان روشنگری بیشتر از سوی آیتالله ابوالقاسم کاشانی دنبال میشد، اما پس از کودتای 28 مرداد این روند نیز به حاشیه رفت تا اینکه پس از تعمیق روابط دیپلماتیک ایران با اسرائیل در آستانه دهه 1340، این بار امام خمینی(ره) علمدار این جریان شد. ایشان در اغلب سخنرانیها و دیدارهای خود در سه سال منتهی به سال 1342ش نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند که این روشنگری در جریان مخالفت با «لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی» پررنگ و در سخنرانی 13 خرداد ایشان به شکل آشکار و کوبنده دنبال شد.
به همین دلیل شاه پس از واقعه 15 خرداد در پاسخ به نامه بنگوریون، نخستوزیر اسرائیل که تقاضای برقراری مناسبات رسمی سیاسی بین دو رژیم را تکرار کرده بود، نوشت: نظریات شما را درک میکنم، اما مخالفت روحانیان جدی است و من درحال حاضر قادر به چنین کاری نیستم.[7]
چرا نگوییم اسلام در خطر است؟
شاهبیت مواضع امام خمینی(ره) در ماههای منتهی به خرداد سال 1342 این گزاره بود که اسلام در خطر است و مراجع، روحانیون و البته تودههای مردم باید به وسع خود برای حفاظت از کیان دین و میراث پیامبر و ائمه اطهار(ع) در مقابل اقدامات ضد دینی رژیم بکوشند. اگرچه ظاهرا مفاد لایحه «انجمنهای ایالتی ولایتی»، که در 16 مهر 1341 تصویب شد، محتوای خلاف شرع و قانون نداشت، اما در میان بندهای آن، دو بند شایان توجه بود. یکی از بندها از حذف شرط اسلام از شرایط انتخابکنندگان و انتخابشوندگان میگفت و بند دیگری سوگند به کتاب آسمانی در مراسم تحلیف بهجای قرآن کریم را کافی میدانست. این بندها از نگاه رهبران دینی عرصه را برای مشارکت گستردهتر سیاسی و اجتماعی جریانهای ضاله مانند بابیت و بهائیت هموار میکرد و روند اسلامزدایی جامعه را مشروعیت میبخشید.[8]
امام خمینی برای خنثیسازی این اقدام، ضمن سخنرانیهای متعدد، دیدارهایی با علمای بزرگ قم و ایران انجام داد. در پی این جلسات، مخالفت مراجع و علما با لایحه یادشده و ضرورت لغو آن در قالب یک تلگرام به شاه اعلام شد. محمدرضا پهلوی در پاسخ به تلگرام آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری، مرعشی نجفی و امام خمینی(ره) دولت را مسئول اجرای لایحه دانست. در نتیجه امام خمینی و سایر علما تلگرامهای هشدارآمیز دیگری با مضامین مشابه برای اسدالله علم ارسال کردند. ازجمله امام خمینی در پیام خود خطاب به علم نوشتند: «... معلوم میشود شما بنا ندارید به نصیحت علمای اسلام، که ناصح ملت و مشفق امتاند، توجه کنید و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد... اینجانب مجددا به شما نصیحت میکنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب وخیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین بترسید و عمدا و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید وگرنه علمای اسلام درباره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد».[9]
جریان هشدارآمیز «در خطر بودن اسلام» که از سرچشمه امام خمینی و تعدادی از مراجع آغاز شد، در قالب شبکه مویرگی وعاظ و روحانیان سیل حمایت مردمی را با خود همراه کرد. این وضعیت باعث شد دولت عَلَم زیر این فشار سنگین در 10 آذر سال 1341ش رسما این لایحه را لغو کند. به این ترتیب مواجهه مستقیم امام خمینی(ره) به عنوان چهره شاخص جریان مخالف رژیم، با شاه و دولت علم با شکست حکومت مواجه شد؛ موضوعی که برای دولت علم و شخص شاه هضمشدنی نبود.
فرجام سخن
با وجود هشدار ساواک، امام خمینی تقریبا تمام سخنرانی خود در عصر عاشورای سال 1342 را به همین سه محور اختصاص دادند. ایشان در بخشی از صحبتهای خود با اشاره به شروط سهگانه ساواک فرمودند: «اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست... من که نمیگویم، به هر که مراجعه میکنی، میگوید: شاه گفته؛ شاه گفته مدرسه فیضیه را خراب کنید؛ شاه گفته اینها را بکشید».[10]
ایشان در ادامه درباره روابط رژیم پهلوی و اسرائیل نیز چنین زنهار دادند که «اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود... شما ملت را میکوبند. میخواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ میخواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ میخواهد در این مملکت، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود... دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت میکند».[11]
امام خمینی در حال ایراد نطق تاریخی خویش در مدرسه فیضیه قم (عاشورای 1342)
ایشان نه تنها از «شخص اول مملکت» گفتند، بلکه با مخاطب قرار دادن شاه به صورت مستقیم «در خطر بودن اسلام» را نیز گوشزد کردند: «من به شما نصیحت میکنم؛ ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم؛ دست بردار از این کارها. اغفال دارند میکنند تو را... اینقدر با ملت بازی نکن! اینقدر با روحانیت مخالفت نکن. اگر راست میگویند که شما مخالفید، بد فکر میکنید. [اما] اگر دیکته میدهند دستت و میگویند بخوان، در اطرافش فکر کن. یک قدری عواقب امور را ملاحظه بکن! عبرت از پدرت ببر. آقا! نکن این طور! بشنو از من، بشنو از روحانیون، بشنو از علمای مذهب؛ اینها صلاح ملت را میخواهند؛ اینها صلاح مملکت را میخواهند».[12]
به این ترتیب و با این روشنگری صریح، هشدارهای سهگانه رژیم پهلوی نیز کاملا به محاق رفت و در ادامه با دستگیری حضرت امام و قیام خونین 15 خرداد 1342، نهضت اسلامی برای براندازی رژیم شاه محتوایی عملیاتی و ملموس پیدا کرد.
پینوشتها
---------------------------------------
[1]. جمعی از نویسندگان، تحولات سیاسیاجتماعی ایران 1320-1357، به اهتمام دکتر مجتبی مقصودی، تهران، روزنه، 1386، ص 367.
[2]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، نشر مرکز، 1382، ص 385.
[3]. محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 269.
[4]. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران «دولت دست نشانده»1357-1320، تهران، قومس، 1376، ص 412.
[5]. علی فلاحنژاد، مناسبات ایران و اسرائیل در دوره پهلوی دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 56.