خوانشی «فوکویی» از مفهوم «خشونت» در حکومت پهلوی دوم؛

تحلیلی پست مدرن از وقوع انقلاب اسلامی

فوکو چهره‌ای از قدرت که رویکرد عمودی و هابزی دارد را مشخصه اصلی رژیم اقتدارگرای پهلوی دوم می‌داند که در بلندمدت سبب شده بود بازار سیاست کاملا انحصاری شود
تحلیلی پست مدرن از وقوع انقلاب اسلامی

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ در میان پژوهشگرانی که به بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوره پهلوی دوم پرداخته‌اند، میشل فوکو از جمله افرادی است که با تمرکز بر مفهوم «قدرت» و مفاهیم هم‌پیوند با آن همچون «خشونت» کوشیده است که رویکرد و گفتمانی جدید را برای تبیین ماهیت قدرت در حکومت پهلوی دوم ارائه دهد. این کوشش به طور مشخص در خلال متون و تحلیل‌های وی درباره چگونگی شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 و در چهارچوبی فرهنگی قابل ردیابی است. این نوشتار کوتاه به بررسی مفهوم «خشونت» و ارتباط آن با نظام سیاسی ایران در عصر پهلوی دوم بر اساس آرای فوکو و نیز تبیین اهداف فوکو از سفر به ایران در هنگامه شکل‌گیری انقلاب اسلامی اختصاص یافته است.
 
چهره سیال قدرت از منظر فوکو
قدرت به عنوان یکی از مفاهیم اصلی در علوم سیاسی و نیز یکی از عناصر مهم دنیای سیاست است که با عنصر حکومت و نظام سیاسی پیوندی ناگسستنی دارد؛ ازهمین‌رو نیز اندیشمندان مختلف به تعاریف چندگانه‌ای از این مفهوم و مکانیسم‌های مرتبط با آن پرداخته‌اند. در این میان، میشل فوکو در تحلیل مفهوم قدرت، نگاهی متفاوت و پست‌مدرن ارائه می‌دهد؛ وی با تأکید بر نظریه تبارشناسی، طرحی نو در تعریف قدرت و روابط قدرت می‌اندازد و تأکید می‌کند اراده سیاسی و قدرتی که در حوزه قدرت سیاسی شکل می‌گیرد، تعیین‌کننده حقیقت و معنای اصلی خواهد بود.[1] وی در یک رویکرد کلی سه چهره از قدرت، یعنی قدرت گفتمانی، قدرت سازمانی یا انضباطی و قدرت مشرف به حیات، را از یکدیگر متمایز می‌نماید.[2]
 
شکل اول قدرت، در اندیشه فوکو معادل همان چهره «هابزی» یا «سخت‌افزاری» قدرت، یعنی تمرکز آن در دست حاکمیت است. از نظر فوکو قدرت گفتمانی یا قدرت معطوف به حاکمیت قدرتی است که به جای آنکه بر بدن‌ها و اعمال آنها اعمال گردد، بر زمین و تولیدات آن اعمال می‌شود. ویژگی این قدرت این است که به طور مستقیم اعمال می‌شود و از طریق تملک دارایی و ثروت جامعه و مستقل از کنش و واکنش، با پیکره جامعه که ملت را می‌سازد، تداوم می‌یابد.[3]
 
شکل دوم قدرت، بدون سرکوب متقاعدکننده است و کنش‌های سرکوب‌گرایانه خود را بر احساسات و حوزه رفتاری اعمال می‌کند و به احساسات و رفتارها اجازه می‌دهد خود را در جامعه به شکل یک ارزش قابل قبول یا سنّت بازتولید کنند.[4] قدرت مشرف بر حیات شکل سوم قدرت است؛ این شکل از قدرت به‌زعم فوکو در اروپای قرن هجدهم تکامل یافت و تحت تأثیر همان نگاه جمهوری‌خواهانه‌ای صورت‌بندی می‌شد که آدمیان را نیروهایی شکل‌پذیر می‌دانست و تربیت کردن و بهینه ساختن ایشان را وظیفه دولت می‌دید. این شکل از روابط قدرت، جمعیت را همچون منبع اقتدار در نظر می‌گرفت و ازاین‌رو به سازمان‌دهی جمعیت، ترویج بهداشت و با پشتوانه پزشکی و روان‌پزشکی مدرن به تثبیت شکلی هنجارین از بدن‌ها و شخصیت‌ها در این حوزه‌های جمعیتی همت می‌گماشت.[5]
 
حکومت پهلوی دوم: بازتاب چهره نخست قدرت
درباره ماهیت حکومت پهلوی دیدگاه‌های متعددی از سوی پژوهشگران مختلف ارائه شده، اما فوکو از منظر تحلیل گفتمانی و با رویکرد برساخت‌گرایی به تبیین حکومت پهلوی دوم پرداخته است. فوکو، که ناقد تجدد و ساختارهای درهم‌تنیده قدرت آن بود، در خوانش از رژیم پهلوی و انقلاب اسلامی، ماهیت قدرت در نظام پهلوی را مصداق و بروز چهره نخست و سخت‌افزاری آن می‌داند.
  
با وقوع کودتای 28 مرداد 1332ش، سرکوب نیروهای طرفدار نظام پارلمانتاریسم و جامعه‌سالار، محمدرضا پهلوی با کمک‌های خارجی و حامیان داخلی در رأس هرم قدرت قرار گرفت. روند افزایش قدرت شخصی شاه به‌مرور زمان آغاز گردید و از سال‌های 1340ش به بعد شتاب بیشتری گرفت و در دهه 1350ش به اوج خود رسید. تقویت ارتش و کنترل آن توسط شاه با تشکیل نهادهای موازی مانند رکن 2 ارتش، تشکیل ساواک و کنترل امنیتی جامعه و نظم پلیسی و نیز بعدها تشکیل کمیته مشترک برای کنترل ساواک، همگی سبب تحت امر شاه بودن تمامی دستگاه بوروکراسی دولتی و قوای سه‌گانه و نهادهای اجرایی گردید. دیالکتیک نهادی و نظام موازی سیاسی شبکه سراسری از اطاعت‌پذیری را ایجاد کرد و قدرت حاکمیت در برابر جامعه و مکانیسم‌های مدافع آن (احزاب، مجلس و...) بیشتر گردید.
 
دکتر محمد مصدق و محمدرضا پهلوی
دکتر محمد مصدق و محمدرضا پهلوی
 
بر همین اساس فوکو این چهره از قدرت را که رویکرد عمودی و هابزی از قدرت است، مشخصه اصلی رژیم اقتدارگرای پهلوی دوم می‌داند که در بلندمدت سبب شده بود بازار سیاست کاملا انحصاری شود؛ به این معنی که در این عرصه بیش از یک سخن رسمی وجود نداشته باشد؛ به نحوی که ساختار کلام در سازمان قدرت مسلط کاملا تک‌ضلعی و تک‌ساختاری بود.
 
فوکو در توصیف چهره نخست قدرت در نظام پهلوی دوم، صف‌آرایی دو تعریف و دو چهره از قدرت را به خوبی می‌نمایاند؛ به‌طوری که شاه و ارتش را نماد قدرت فیزیکی، متمرکز، عریان و خشونت محض و در مقابل اراده عموم مردم و قدرت تمرکزیافته آنان را جنبه نرم‌افزاری
قدرت می‌داند.[6] به تعبیر فوکو، قدرت در نظام سیاسی پهلوی نوعی قدرت مستقیم و کنترلگر است که از طریق چنگ انداختن بر روی دارایی‏های جامعه و مستقل از کنش و واکنش با پیکره جامعه ــ که ملت را می‏سازد و هویت خود را با آن یکی می‏داند ــ تداوم پیدا می‏کند. این قدرتی است که از سوژه به سوژه حرکت می‏کند و رابطه سوژه با سوژه را برقرار می‏سازد و از این لحاظ، با قدرت انضباطی متفاوت است که برعکس، بر طبیعت جسمانی به شیوه‏ای فراگیر نفوذ می‏کند و بدون سرکوب متقاعدکننده است.[7]
 
وی برای آشکار ساختن خشونت نهفته در قدرت سخت‌افزاری رژیم پهلوی به توصیف وضعیت ارتش ایران به عنوان یکی از مسلح‌ترین ارتش‌های جهان می‌پردازد و تأکید دارد که چهره واقعی حکومت محمدرضا پهلوی، یعنی همان چهره سخت‌افزاری، آشکار، فیزیکی و توأم با خشونت را می‌توان در ساختار ارتش پهلوی و پلیسی، که از هولناک‌ترین پلیس‌های جهان (ساواک) است، مشاهده کرد.[8] افزون بر این، فوکو امتیازات اقتصادی و بهره‌برداری‌های انحصاری دولت از منابع اقتصادی اصلی کشور را در تقویت چهره سخت‌افزاری و خشونت‌آمیز حکومت پهلوی مؤثر می‌داند. نکته مهم این است که چهره سخت‌افزاری و خشونت‌آمیز و مکانیزم‌های تقویت‌کننده آن زمینه‌های تسلط سیاسی دولت پهلوی را بر جامعه ایران فراهم کرده بود.[9] اما فوکو معتقد است که اتفاقا همین چهره سخت‌افزاری حکومت سبب شکل‌گیری نیروهای مخالفی شد که از ابزارهای فرهنگی و مذهبی برای مبارزه علیه قدرت دولت سود جستند و قدرت نرم را در اختیار گرفتند و همین قدرت نرم در رویارویی با چهره خشونت‌بار قدرت پهلوی توانست بسترهای انقلاب اسلامی 1357ش را فراهم کند.
 
گوشه‌ای از مراسم تاج‌گذاری محمدرضا پهلوی در کاخ گلستان (4 آبان 1346)
گوشه‌ای از مراسم تاج‌گذاری محمدرضا پهلوی در کاخ گلستان (4 آبان 1346)
شماره آرشیو: 5353-11ع
 
هدف فوکو از مسافرت به ایران
برای اندیشمندی با نگرش‌های از نوع فوکویی، وقایع بزرگ سیاسی، در هر جامعه‌ای که رخ دهند، حائز اهمیت به‌شمار می‌آیند؛ زیرا قدرت (که نشان دادیم موردتوجه‌ترین مفهوم در اندیشه فوکوست)، تنها در عرصه سیاست است که به شکلی آشکار عیان می‌گردد. در صورت توجه به این مطلب، انگیزه‌ میشل فوکو از سفر به ایران در آستانه‌ پیروزی انقلاب اسلامی چیزی به جز وارونه‌سازی نظریه‌های کلاسیک و به‌ویژه نظریات مارکسیستی درباره انقلاب‌های قرن بیستم نخواهد بود.
 
در سال ‌۱۹۷۸م فوکو در درس‌گفتارهای دانشگاهی خود برای نخستین بار به‌صورت جدی به مفهوم حکومت پرداخت. فوکو در سلسله بحث‌های دانشگاهی خود نیز، به مسئله اشکال راهبری سیاسی و روند‌های قدرت نگاهی تازه می‌اندازد. وی به‌دنبال کشف رابطه میان فاعل شناسا (سوبژکت) مدرن با تکوین دولت جدید است. در این راستا، انقلاب ایران‌ میدان‌گاهی منحصربه‌فرد برای کسب تجربیات عینی و زنده برای فوکو به‌شمار می‌آمد. انقلاب ایران به فوکو این امکان را می‌داد که معنای سیاسی تحلیل‌های خود را درباره قدرت به محک تجربه گذارد.
 
به همین جهت نیز، فوکو در هنگام اوج فرایند مبارزه انقلابی مردم ایران به درخواست روزنامه معروف ایتالیایی «کوریه‌ره دلاسرا» دو بار به ایران سفر کرد: نخستین بار از ۱۶ تا ۲۴ سپتامبر ۱۹۷۸ (۲۵ شهریور تا 2 مهر ۱۳۵۷) و بار دوم از 9 تا ۱۵ نوامبر ۱۹۷۸ (۱۸ تا ۲۴ آبان ۱۳۵۷). او در این سفرها در تهران، قم و آبادان با برخی از رهبران ملی و دینی و گروه‌های مختلفی که در انقلاب نقش داشتند ملاقات کرد. در همین سفرها بود که فوکو ایده‌های جدیدی درباره قدرت نرم نهادها و باورهای مذهبی و فرهنگ سیاسی در شکل‌گیری قیام‌ها و جنبش‌های ملی ارائه داد.[10]
 
سفر میشل فوکو به تهران (24 شهریور 1357)
 
ماحصل گزارش‌ها و مقالاتی که فوکو بر اساس مشاهده ماهیت و روند انقلاب اسلامی مردم ایران نگاشته بود در مصاحبه وی، که در 3 ژانویه ۱۹٧۸م با مجله «نوول ابسرواتور» فرانسه انجام داد، قابل فهم است. او در این مصاحبه با اشاره به تجربه انقلاب 1357ش ایران چنین می‌گوید: «تمام دگرگونی‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در تاریخ بر اساس یک جنبش مبتنی بر معنویت شکل گرفته است. شکی نیست که در حال حاضر دین اسلام تنها چیزی است که می‌تواند به این اراده معنویت، یعنی این اراده دگربودگی شکلی مشخص و صریح و قابل سازمان‌دهی در قالب یک جنبش سیاسی بدهد».[11]
 
فرجام سخن
نگاه فوکو درباره حکومت پهلوی و خشونت در این نظام سیاسی ریشه در دستگاه نظری او درباره تاریخ، قدرت و مدرنیسم دارد. در همین راستا قدرت حکومت پهلوی دوم را نوعی قدرت سخت‌افزاری فیزیکی و مبتنی بر خشونت و مادی‌گرایی می‌داند که در نهایت ایرانیان با بهره جستن از قدرت نرم و انقلاب خود در سال 1357 آن را به ورطه سقوط کشانیدند.
      
پی نوشت:
 
[1] . استوارت آرکلگ، چارچوب‌های قدرت، ترجمه مصطفی یونسی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1379، ص 10.
[2] هیوبرت دریفوس، پل رابینو و میشل فوکو، فراسوی ساختارگرایی و هرمونوتیک، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نشر نی، 1376، ص 31.
[3] . شروین وکیلی، نظریه قدرت، تهران، شورآفرین، 1389، ص 266.
[4] . میشل فوکو، قدرت انضباطی و تابعیت، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1379، ص 65.
[5] . هیوبرت دریفوس، پل رابینو و میشل فوکو، همان، ص 29.
[6] . میشل فوکو، ایرانی‌ها چه رویایی در سر دارند؟، ترجمه حسین محمودی همدانی، تهران، هرمس، 1386، صص 11-12.
[7] . همان‌جا.
[8] . همان‌جا.
[9] . جعفر خوشروزاده، «میشل فوکو و انقلاب اسلامی: رویکردی فرهنگی از منظر چهره‌های قدرت»، فصلنامه اندیشه انقلاب اسلامی، ش 7و8 (1382)، ص 184.
[10]. Didier Eribon, Michel Foucault (1926-1984), Paris, Flammarion, 1989, p 146.
[11] . Ibid.
https://iichs.ir/vdcgq79x.ak9tx4prra.html
iichs.ir/vdcgq79x.ak9tx4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما