رضاشاه و سیاست یکسان‌سازی فرهنگی در ایران؛

بازمهندسیِ روح جامعه ایرانی در دوره پهلوی اول

دولت پهلوی اول، تلاش زیادی برای پی‌ریزی بنیان‌های جدید شئون مختلف حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران و به تعبیری بازمهندسیِ جامعه ایرانی بر پایه تجدد انجام داد و از همان آغاز فعالیت سیاسی خود، با برنامه‌ای از پیش‌طراحی‌شده درصدد دگرگونی فرهنگ جامعه در چهارچوب مشخص سیاست یکسان‌سازی فرهنگی بود. رضاشاه از اتخاذ این سیاست دو هدف عمده داشت
بازمهندسیِ روح جامعه ایرانی در دوره پهلوی اول

پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ دولت پهلوی اول، تلاش زیادی برای پی‌ریزی بنیان‌های جدید شئون مختلف حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران و به تعبیری بازمهندسیِ جامعه ایرانی بر پایه تجدد انجام داد و از همان آغاز فعالیت سیاسی خود، با برنامه‌ای از پیش‌طراحی‌شده درصدد دگرگونی و تغییر فرهنگ بود. این رویکرد در چهارچوب مشخص سیاست یکسان‌سازی فرهنگی از سوی حکومت پیگیری شد. در حقیقت، رضاشاه از اتخاذ سیاست یکسان‌سازی فرهنگی دو هدف عمده داشت که لازم و ملزوم یکدیگر بودند: اول اینکه دولت پهلوی را در قالب یک دولت متمرکز و مقتدر انسجام بخشد و دوم اینکه با فراهم ساختن عناصر مفهومی و نظری مشروعیت‌زا از طریق ایجاد یک گفتمان فرهنگی دولتیِ جدید، سلطه همه‌جانبه و نظم استبدادی خویش را در چهارچوب ایران نو تنظیم کند؛ ازهمین‌رو، خط‌مشی اصلیِ دولت پهلوی در سیاست‌گذاری‌هایش، یکسان‌سازی در حوزه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی اعم از زبان، لباس، آموزش و... بود. نوشتار حاضر به بررسی و تحلیل مؤلفه‌های سیاست‌یکپارچه‌سازی فرهنگی پهلوی اول اختصاص یافته است.
 
یکپارچه‌سازی فرهنگی
سال‌های حکومت رضاشاه (1304-1320ش) دوره پی‌ریزی نظامی جدید بود. دولت وی برای رسیدن به ثبات سیاسی، اصل تمرکز قدرت را در همه ابعاد سرلوحه برنامه‌های خود قرار داد. به لحاظ فرهنگی دولت رضاشاه درصدد بود با اعمال سیاست یکپارچه‌سازی فرهنگی، تمرکزگرایی را محقق سازد؛ چراکه دیگر سیاست‌های دولت رضاشاه همچون ایجاد ارتشی واحد، اسکان عشایر، عرفی کردن قوانین و مواردی از این قبیل نمی‌توانست موجب دوام و بقای تمرکز قدرت وی شود. از منظر فرهنگی، دولت، ریشه‌های اختلافات موجود در ایران را در تفاوت‌های ظاهری بین اقوام ایرانی می‌دید. در واقع، ایران به لحاظ تاریخی کشوری بود که از اقوام مختلف تشکل یافته بود که در نقاط مختلف نمادهای فرهنگی این اقوام مانند زبان (لهجه و گویش) یا لباس، مذهب و مواردی مانند آن با هم تفاوت داشتند؛ برای مثال آبراهامیان ساختار قومی ایران را به موزاییک عجیبی تشبیه می‌کند که هریک از اجزای تشکیل‌دهنده آن اندازه و رنگ‌های متفاوتی داشتند.[1]
 
در این راستا، کم‌رنگ کردن یا محو خرده‌فرهنگ‌ها و هویت‌های موجود در جامعه، به منظور خلق یک فرهنگ واحد با مؤلفه‌های مشخص از اولویت‌های دولت رضاشاه به‌شمار می‌آمد؛ چرا که از نظر رضاشاه حکومت بر مردمی واحد با یک فرهنگ یکسان دولتی بسیار آسان‌تر بود. بر همین اساس، تلاش بر این بود که از تأثیرگذاری دین و مذهب به‌عنوان وسیله‌ای برای انسجام ملی کاسته شود و با تکیه بر مضامینی چون توسعه و نوسازی به شیوه اروپایی، ناسیونالیسم و جز آن، هویت‌های به‌اصطلاح پراکنده و پاره‌پاره موجود در جامعه، در یک هویت سراسری جمع شود.[2] ازهمین‌رو، رضاشاه به یاری قدرت و ایدئولوژی دولتی کوشید فرهنگی واحد را به جامعه تحمیل و جامعه ایران را از شهری تا روستایی و ایلی حول محور آن جمع کند. در این ایدئال همه تفاوت‌های هویت‌بخش پیشین می‌بایست در درون هویتی یگانه و یکپارچه حول محور مؤلفه‌هایی مشخص ادغام می‌شد. اتخاذ چنین سیاستی به معنای نادیده گرفتن بافت اجتماعی و تکثر فرهنگی، طرد، سرکوب و به حاشیه راندن اقلیت‌های اتنیکی و زبانی و همچنین مؤلفه‌هایی از فرهنگ ایرانی بود که تحقق استیلای هژمونیک نظم مورد نظر رضاشاه را با مشکل مواجه می‌ساخت.
 
رئوس کلی سیاست‌های فرهنگی و اقدامات عملی پهلوی اول را می‌توان در این موارد خلاصه کرد: تبلیغ و تقویت احساسات ناسیونالیستی، ادبیات باستان‌گرایی، سره‌نویسی و تأکید فراوان بر زبان فارسی، اسلام‌ستیزی، غرب‌گرایی و تجدد، بازسازی تاریخ، کشف حجاب، اتحاد لباس، تأسیس فرهنگستان و... .
 
نگاهی به مؤلفه‌های یکپارچه‌سازی فرهنگی
1. ناسیونالیسمِ باستان‌گرا:
ناسیونالیسم از مهم‌ترین ابعاد قدرت دولت رضاشاه بود که به‌عنوان یک ابزار سیاسی مهم برای تشکیل یک دولت متمرکز و مقتدر در اختیار رضاشاه قرار گرفت. جوّ حاکم بر فضای روشنفکری دوره اول سلطنت رضاشاه اندیشه‌های «ایرانشهری» و همچنین «جدایی دین از سیاست» را بازتاب می‌داد و از همین منظر نیز روشنفکران به حمایت از رضاشاه و سلطنت او برخواستند. دولت با بهره جستن از ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان‌گرا کوشید همه عناصری را که موجب از هم گسیختگی مادی و معنوی ایران __ هرچند به صورت ظاهری __ می‌شد، از میان بردارد و به گمان خویش افراد را به یک واحد سیاسی تحت سرپرستی یک دولت مقتدر مرکزی وابسته نماید. بر این اساس «ایرانی پیش از آنکه ترک، عرب، کرد، شیعه و یا سنی باشد، ایرانی است و تنها ایرانیت است که می‌تواند مبنای خودآگاهی قرار گیرد. این ایدئولوژی گوناگونی زبانی، فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران را نادیده می‌گرفت و در پی آن بود که احساسات ناسیونالیستی را جایگزین علایق قومی، زبانی و نظایر آن کند؛ بنابراین عناصر و اجزای ناهمخوان با چنین ساختاری را بیرون می‌افکند یا نادیده می‌گرفت».[3]
 
اسلام‌ستیزی، تلاش برای احیای آیین زرتشتی، عرب‌ستیزی و ترک‌ستیزی، نفی افراطی غیرفارسی‌‍‌زبان‌ها از مهم‌ترین برنامه‌های دولت تحت تاثیر ناسیونالیسم باستان‌گرا بود که در سراسر کشور به اجرا گذاشته شد. حاصل این نوع ناسیونالیسم نه وطن‌پرستی صرف بود و نه حتی میدان یافتن احساس یا نیرومندی گسترده‌تر ایران‌گرایانه، بلکه فوران نوعی عواطف به ظاهر فارس‌گریانه‌ای بود که در میان بخش قدرتمند فارسی‌زبانان رواج یافت. این ایدئولوژی حکومتی با نفی افراطی غیرفارسی‌زبان‌ها که خود را قربانی تبعیض می‌دیدند اختلافات، سرخوردگی‌ها و ناخرسندی‌های فراوانی در کشور پدید آورد. به‌طوری که در شهریور 1320ش هنگامی که رضاشاه برکنار شد، نیروهای قومی، محلی و زبانی که به شدت احساس محرومیت می‌کردند انفجارآسا وارد عمل شدند و زمینه برای رشد گروه‌های مرکزگریز و تجزیه‌طلب فراهم شد.
 
2. وحدت زبان و تأسیس فرهنگستان:
ترویج زبان فارسی سیاست دیگری بود که در این دوره در راستای یکسان‌سازی فرهنگی با جدیت تمام دنبال شد. حامیان برجسته سیاست یکسان‌سازی فرهنگی همچون احمد کسروی، عیسی صدیق و علی‌اصغر حکمت ضمن ضروری برشمردن وجود یک زبان مشترک در سراسر کشور بر این امر تاکید داشتند که زبان‌‌های « ترکی، عربی، ارمنی، آسوری و نیم‌زبان‌های استان‌ها از گیلکی، کردی، لری، شوستری و مانند آنها» باید از میان برود و همگی ایرانیان دارای یک زبان بشوند که همان زبان فارسی باشد.[4]
 
 شاید این مطلب نیز برای شما جالب باشد:
 
 فرهنگستان، سازمان پرورش افکار و ادبیات عصر تجدد
 
 
 
برهمین اساس، در نظام آموزشی کشور زبان فارسی به‌عنوان زبان آموزشی نوشتاری رسمیت یافت و چاپ و نشر کتب به زبان‌‎های ترکی، کردی و ... ممنوع اعلام شد؛ همچنین محدودیت‌هایی برای استفاده از زبان‌های غیرفارسی در ادارات دولتی به‌ویژه در آذربایجان، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان، خوزستان برقرار گردید. سپس و در ادامه «دارالمعلمین عالی» و «فرهنگستان» زبان فارسی برای پالودن زبان فارسی از لغات بیگانه __ به‌ویژه ترکی و عربی __ تاسیس گردید. فعالان این نهادها گوناگونی قومیت‌ها و گویش‌ها و لهجه‌ها و زبان‌های داخل کشور را نادیده می‌گرفتند و با بیرون ریختن واژه‌های غیرفارسی از زبان فارسی عملا از اشتراکات زبان فارسی با سایر گویش‌‌ها و لهجه‌ها می‌کاستند که این امر در بلندمدت نه تنها موجب وحدت ملی نگردید بلکه نوعی بحران هویت و تقابل و تعارض میان خرده‌فرهنگ‌ها و فرهنگ کلان دولتی را سبب گردید.
 
3. اتحاد لباس:
اعمال سیاست تغییر پوشش مردان بخشی از پروسه یکسان‌سازی فرهنگی بود که با الگوگیری از فرهنگ بیگانه و مغایر با فرهنگ سنتی جامعه ایران در جهت تحقق بخشیدن به اهداف دولت به اجرا درآمد. رضاشاه سعی داشت به هر شیوه‌ای اختلافات ظاهری میان اقوام مختلف ایرانی را از میان بردارد و یکی از ابزارهای دستیابی به این هدف را اتحاد شکل ظاهری مردم می‌دانست. وی پوشش متفاوت لرها، کردها، ترکمن‌ها، شاهسون‌ها، بلوچ‌ها، بختیاری‌ها و... را مانع بزرگی در راه وحدت ملی می‌دید[5] و برهمین اساس نیز در دی‌ماه 1307ش با تصویب قانون «متحدالشکل نمودن البسه اتباع ایران در داخله مملکت» در مجلس هفتم، عموم مردان ایران، جز هشت طبقه از روحانیون، ملزم به تغییر لباس خود شدند.[6] مطابق این قانون و با اقدامات سازمان‌یافته حکومت پس از مدتی استفاده از کلاه فرنگی و لباس متحدالشکل (به سبک لباس اروپایی) که به‌عنوان یکی از مظاهر تمدن جدید تلقی می‌شد، رونق یافت.
 
متخلفین از این قانون در صورتی‌که شهرنشین بودند به «جزای نقدی از یک تا پنج تومان و یا حبس از یک تا هفت روز» و در صورتی‌که شهرنشین نبودند به «حبس از یک تا هفت روز به حکم محکمه» محکوم می‌شدند. اجرای این برنامه، طبق اسناد موجود در تهران و چند شهر کشور از جمله قم، جهرم و شهرهای مرزی کردستان و بنادر و دشتستان با مخالفت‌ها و مقاومت‌هایی مواجه شد که منجر به کشته و زخمی شدن عده زیادی گردید.[7] وقتی مقاومت عشایر بالا گرفت، به لحاظ حساسیت موضوع، رضاشاه برای سرکوبی آنان از هواپیما و زره‌پوش نیز استفاده کرد و حتی گفته شد: «شاه شخصا عازم صحنه عملیات خواهد شد و انتظار یک زد و خورد قطعی می‌رود».[8]
 
4. کشف حجاب:
شاید چالش‌برانگیزترین اقدام فرهنگی رضاشاه کشف حجاب بود؛ چرا که نه تنها با ارزش‌های مذهبی سازگار نبود، بلکه با سنت‌های ایرانی نیز مغایرت داشته و نمایانگر اوج دخالت دولت در فرهنگ عمومی جامعه و همچنین نگرش سطحی دولت به غرب به‌عنوان الگوی پیشرفت بود. فرمان کشف حجاب به‌صورت رسمی در ۱۷ دی ۱۳۱۴ش صادر شد. بنا به روایت حسین مکی از این تاریخ به بعد، «استفاده از چادر یا هر سرپوشی، به جز کلاه‌های اروپایی، ممنوع اعلام شد. زنان محجبه حق ورود به خیابان‌ها یا استفاده از وسایط نقلیه را نداشتند. کسبه نیز مجاز به فروش اجناس به زنان با حجاب نبودند. آنهایی که جرئت می‌کردند در مقابل این بی‌قانونی خشونت‌بار ایستادگی کنند، با حمله و بی‌حرمتی مأموران شهربانی مواجه می‌شدند».[9]
 
افزون بر این، مأموران انتظامی مجاز بودند زنان محجبه را تعقیب نموده و به منزل آنها وارد شوند، صندوق‌های لباس آنها را تفتیش کرده و اگر چادر بیابند به غنیمت برده یا آن را پاره کنند. به وزارت معارف نیز دستور داده شده بود که در کلیه مدارس دخترانه، معلمان و دانش‌آ‌موزان بدون حجاب باشند و در غیر این صورت به مدارس راه داده نشوند.[10] کلیه حکام ولایات نیز دستور داشتند از پذیرفتن زنان باحجاب که به ادارات مراجعه می‌کردند، خودداری به عمل آورند. کشف حجاب نقطه اوج دخالت دولت در فرهنگ عمومی مردم و تغییر اجباری و همراه با خشونت در عرصه فرهنگی و سبک زندگی مردم بود؛ و ازهمین‌رو دولت با مقاومت‌های گسترده‌ای از سوی جامعه روبه‌رو گردید.
 
فرجام سخن
گفتمان سیاست فرهنگی دولتی در عصر پهلوی اول، به‌واسطه گزینش سیاست‌های عرفی و الگوی تجدد غربی و نیز تحمیل عناصر فکری و ذهنی مطلوب خود به جامعه که با ساخت ذهنی، باورها و سنن مذهبی و قومی مردم در تعارض بود، نتوانست در شکل‌دهی به بافت اجتماعی و فرهنگی جامعه ایرانی چندان موفق عمل کند. در واقع، سیاست‌های یکپارچه‌سازی فرهنگیِ همسو با اندیشه‌ها و اهداف حکومت اگرچه در مراحل اولیه و به‌واسطه اعمال اقدامات خشونت‌بار تا حدی اجرا گردید اما این سیاست در بلندمدت نه تنها محقق نگردید بلکه سبب افزایش شکاف‌ها و اختلافات در جامعه ایران شد. دولت با نادیده انگاشتن خرده‌فرهنگ‌ها، ستیز و اعمال فشار بر لایه‌های اجتماعی سنتی، تحقیر گروه‌های قومی و زبانی از یک‌سو تعارضات و چندگانگی‌های موجود در جامعه را تشدید و از سوی دیگر بذرهای تفکرات گریز از مرکز و تجزیه‌طلبی را در بطن جامعه ایرانی کاشت و بسیاری از وقایع پس از شهریور 1320ش را رقم زد.
 

پی‌نوشت‌ها:
[1]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1387، ص 25.
[2]. حسین بشیریه، «ایدئولوژی سیاسی و هویت اجتماعی در ایران»، در: ایران: هویت، ملیت، قومیت، به کوشش حمید احمدی، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1383، ص 122.
[3]. داریوش آشوری، ما و مدرنیت، تهران، صراط، 1376، ص 190.
[4]. احمد کسروی، زبان پاک، تهران، تکثیر، 1356، صص 57-63.
[5]. ابراهیم صفایی، رضاشاه کبیر و تحولات فرهنگی ایران، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1356، ص 37.
[6]. تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران، مرکز برررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1388، سند 2، ص 10.
[7]. مهدی صلاح، کشف حجاب، زمینهها، واکنش‌ها و پیامدها، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، بهار 1384، صص 97-104.
[8]. همان‌جا.
[9]. حسین مکی،‌ تاریخ بیست‌ساله ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳، صص ۲۶۳-۲۵۸.
[10]. محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، تهران، وحید، ۱۳۶4، ص ۳۰۲.
https://iichs.ir/vdcf1jd0.w6dtvagiiw.html
iichs.ir/vdcf1jd0.w6dtvagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما