برنامهها و اقدامات سازنده علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی در کشور پاکستان، موجب حساسیتها و مخالفتهای فراوانی نسبت به او گشت، که نهایتا در ترور وی تجلی یافت، اما اینکه کارنامه آن رهبر شهید واجد چه نکاتی بود و دشمنانش چه کسانی بودند، امری است که فرحت حسین مهدوی از شاگردان آن بزرگ، در گفتوشنود پیآمده بدان پرداخته است
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ آشنایی شما با علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی، در چه دورهای روی داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من در ماه سپتامبر 1918 که به حوزه علمیه پاراچنار رفتم، با علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی ــ که تازه کارش را به عنوان استاد آن مدرسه شروع کرده بود ــ آشنا شدم. از آن زمان بود که رفته رفته به شهید نزدیکتر شدم و طبعا از شخصیت ایشان، شناخت بیشتری پیدا کردم.
چه ویژگیهایی در شخصیت شهید عارف الحسینی، برای شما برجسته بود؟ و تحلیلتان از رفتار و مدیریت ایشان چیست؟
شهید شخصیتی با ابعاد متعدد، از قبیل علمیت بالا، آگاهی به مسائل زمان و به معنی واقعی کلمه ذوب در ولایت فقیه و حضرت امام خمینی بود. ایشان احترام زیادی برای جوانان قائل بود و لذا جوانان، بسیار به او علاقه داشتند. مخصوصا در مواجهه با جوانان طلبه، دانشجو و دانشآموز، بسیار به آنان محبت میکرد و برایشان احترام زیادی قائل بود. کافی بود تا فردی یکبار با شهید ملاقات و گفتوگو کند، دیگر نمیتوانست از ایشان جدا شود! همه کسانی که نزد آن بزرگوار آمدند، تا روزی که از دنیا رفت، از ایشان جدا نشدند و با او ماندند. اهمیت دادن به جوانان و احترام گذاشتن به آنها، شیوه همیشگی ایشان بود. از دیگر ویژگیهای شهید در تعامل با جوانان این بود که همیشه پیام و اندیشهای نو داشت، که میتوانست با آنها در میان بگذارد. یکی از ویژگیهای هر جوان، نوجویی و نوگرایی است و ایشان این مطلب را خیلی خوب درک کرده بود و لذا همیشه اطلاعاتش را بهروز نگه میداشت و میتوانست به سؤالات آنان پاسخهای قانعکننده بدهد؛ لذا آنها به دنبال مکاتبی چون سوسیالیسم، لائیسم و... نمیرفتند و نوجویی جوانان، توسط رهبر دینیشان کاملا ارضا میشد. هنگامی که یک روحانی چنین رفتاری دارد، جوانان جذب این سلک و به تبع آن حوزههای علمیه میشوند. مخصوصا موقعی که ایشان رهبر شد و مدرسه دائرهالمعارف را در پیشاور ساخت ــ که بعدا به مدرسه دارالشهید معروف شد ــ طلبههای زیادی به تحصیل در آنجا روی آوردند. دلیلش هم، عظمت روحی و شخصیتی شهید بود.
برنامه آموزشی طلاب در این مدرسه، چگونه بود؟
دروس سنتی بر سر جای خودشان بودند و غیر از آنها، جلسات عقایدی و قرآنی هم بود. وقتی برای اولینبار به آن مدرسه رفتیم، ایشان یک دوره روخوانی قرآن را به شکل ترتیل برایمان گذاشت. ایشان روی موضوع اعتقادات و جلسات دعا، بسیار تأکید داشت. در پیشاور حسینیهای به نام علمدار داریم که شهید در آنجا جلسات دعای کمیل برگزار میکرد. گاهی بعدازظهرها پس از فراغت از درس و بحث رسمی، ایشان در زمین چمن حوزه علمیه، جلسه غیررسمی میگذاشت و در آن به سؤالات ما پاسخ میداد. گاهی هم خاطراتی را از نجف، قم و انقلاب ایران برایمان تعریف میکرد و البته به خاطرات ما نیز گوش میداد. شهید برای خود، جایگاه و شأن خاصی قائل نبود و همه میتوانستند خیلی خودمانی، حرفهایشان را به ایشان بزنند. آن بزرگوار از خودپسندی، تکبر، خودپرستی و خودمحوری، بهشدت بیزار بود و در قبال این ویژگیها، گاه عکسالعملهای تند نشان میداد! در ابراز ارادت و احترام به ساحت اهل بیت(ع)، فوقالعاده حساس بود و اگر نمیتوانست کسی را از رفتار نادرست خود دراینباره منع کند، جلسه را ترک میکرد! کسی در حضور ایشان، جرئت غیبت کردن نداشت و در صورت ارتکاب به این گناه، حتما تذکر میگرفت. همیشه داستان ابلیس را تعریف میکرد، که به خاطر خودبرتربینی و تکبر، از درگاه خداوند رانده شد. در یک کلام مردم و بهویژه جوانان، در مراوده با شهید و به طور طبیعی، تحول اخلاقی مییافتند.
رهبری شهید عارف الحسینی، تا چه حد در توسعه حوزههای علمیه شیعه در پاکستان مؤثر بود؟
شهید در دوران رهبری، بهشدت گرفتار مشغلههای متعدد سیاسی شده بود و گمان نمیکنم حوزههای علمیه در دوره ایشان، توسعه چندانی پیدا کرده باشند، ولی در اواخر عمرشان، عدهای از شیعیان سایر کشورها، متوجه وضعیت پاکستان شدند و با ارتباطات نزدیکی که با شهید پیدا کردند، مساجد زیادی را در شهرهای مختلف بنا کردند، اما مدارس زیاد نبودند، هرچند که از نظر برنامه و کیفیت تدریس، ارتقا پیدا کرده بودند.
پاکستان کشوری طایفهای است و مذاهب زیادی در آنجا وجود دارد. شهید عارف الحسینی در تعامل با این نحلهها و اقوام، بر چه نکاتی تکیه میکرد؟
پیام شهید وحدت بود و روی این نکته، بسیار تأکید میکرد. ایشان به دلیل اینکه از داعیان وحدت مسلمین بود، با تمام فرقههای اهل سنت ارتباط داشت. ما در پاکستان فقط یک فرقه سنی نداریم، بلکه چندین گروه سنی در پاکستان هستند. شهید با تمام این گروهها ارتباط داشت. در عین حال برای حفظ هویت شیعه، با تمام وجود میکوشید. معتقد بود وقتی که دیگران به اصول مذهب و به ائمه ما تعرض میکنند و میگویند شیعه کافر است، باید جوابشان را به صورتی مستدل و قاطع بدهیم و به آنان تفهیم کنیم که ما مسلمان هستیم و بر اصول دین خود پایبندیم. در مجموع کار او بیشتر ایجابی و تبیینی بود و به همین دلیل هم، جاذبه بسیاری داشت.
به هنگام رهبری شهید عارف الحسینی، چه کسانی بیش از همه با ایشان مخالفت میکردند؟
کسی با شخص ایشان مخالف نبود، بلکه مخالفتها به این دلیل بود که ایشان تشیع را در پاکستان فعال کرده بود. اینها با شهید همان دشمنیای را داشتند که در طول تاریخ با تشیع داشتهاند. البته گروههای رسمی و احزاب، دشمنی علنی نمیکردند، ولی از عملکردهایشان معلوم بود که از کارهای ایشان، چندان هم راضی نیستند و پیشرفت شیعه، چندان خوشایندشان نیست. از سوی دیگر عناصر بیگانه از جمله سیا، بسیار با شهید مخالف بودند. در سازمانهای اطلاعاتی پاکستان هم عواملی حضور داشتند، که دشمن سرسخت ایشان محسوب میشدند. همینطور ضیاءالحق، رئیسجمهور وقت، و ژنرالهای اطراف او و کسانی در آی.اس.آی، سازمانهای دولتیای که در ماجرای جهاد افغانستان فعالیت داشتند، با تفکرات شهید مشکل داشتند، مخصوصا گروه موسوم به سپاه صحابه. گروههایی هم بودند که کشورهایی مثل عربستان سعودی، از آنها حمایت میکردند و به شکلی بنیادین مخالفِ شهید بودند، اما در موضوع شهادت سید، چندین کشور و افراد گوناگون دست به یکی کردند، از جمله عراق، عربستان، آمریکا و نیز ژنرال ضیاءالحق، ژنرال ماجد جیلانی و فضل حق استاندار ایالت سرحد. البته هر کسی جرئت نداشت رودررو با ایشان مخالفت کند؛ چون به قولی گزک دست کسی نداده و کاری نکرده بود که کسی بیاید و صریح بگوید که من تو را قبول ندارم! حتی گروههای سنی هم، رسما و صریحا نمیآمدند بگویند که ما شما را قبول نداریم؛ چون ایشان در گروههای مخالف هم نفوذ و تأثیر داشت. از همه مهمتر ایشان سربازان جاننثاری داشت که حاضر بودند تا دم مرگ از او حمایت کنند. همین هم مخالفان را در برابر ایشان محتاط و بهظاهر ساکت کرده بود.
مخالفتهایی که به آنها اشاره کردید، تا چه حد به حمایتهای ایشان از امام خمینی و انقلاب اسلامی بازمیگشت؟
قطعا بخشی از مخالفتها، به این موضوع مربوط میشد. شما همین امروز هم اگر از حضرت امام و انقلاب اسلامی دفاع کنید، در پاکستان به شما انگ مزدور بودن میزنند! اما مسئله مهم این است که شهید، با وجود تمام این تهمتها و مخالفتها، ذرهای از مسیری که در پیش گرفته بود، پا پس نمیکشید. یکبار خبرنگاری از ایشان، نظرش را درباره ولایت فقیه پرسید. در پاسخ فرمود: «اگر تمام بچههای مرا بکشند و خانوادهام را نابود کنند، من دست از حمایت از ولایت فقیه برنخواهم داشت!». با تلاشهای فرهنگی ایشان، ادامه جنگ ایران و عراق تا نابودی صدام، برای بسیاری از شیعیان پاکستان به صورت یک آرزو درآمده بود! موقعی که خبر قبول قطعنامه از سوی ایران پخش شد، عدهای از افراد نهضت جعفری آمدند و داد و بیداد راه انداختند که چرا این اتفاق افتاد؟ ایشان لبخندی زد و گفت: «ولی فقیه تصمیم گرفتهاند که جنگ تمام شود، ما هم تسلیم هستیم. اگر میگفتند جنگ ادامه پیدا کند، باز هم تسلیم بودیم...».
گویا شهید عارف الحسینی، چند باری هم در جبهههای جنگ ایران با عراق حضور یافته بود. اینطور نیست؟
به طور دقیق نمیدانم. خود ایشان که دراینباره حرفی نمیزد. ظاهرا در عملیات بدر یا خیبر شرکت کرده بود. این موارد را مسکوت نگاه میداشت.
به نظر شما، از چه روی برای شهادت ایشان، آن مقطع انتخاب شد؟
بعد از رهبر شدن شهید عارف الحسینی و اقداماتی که ایشان در جهت گسترش تشیع انجام میداد، وجودش برای دشمنان غیرقابل تحمل شده بود؛ چون آن بزرگوار برای شیعیان، نفوذ و قدرتی را فراهم آورده بود که احتمال میرفت شیعیان در آینده در پاکستان، به قدرت برسند و در بخشهای گوناگون آن، توان بیشتری پیدا کنند و این مسئله چیزی بود که به مذاق بسیاری خوش نمیآمد.
چگونه از شهادت علامه عارف الحسینی مطلع شدید؟
شهید در روز اول اوت، به پاراچنار آمد. من داشتم با موتور از شهر به طرف خانه میآمدم و ایشان هم داشت از پیشاور به پاراچنار میآمد که در جایی به نام سهراه کرمان، با هم روبهرو شدیم و احوالپرسی کردیم. روز بعد خدمتشان رفتم و به منزلم دعوتشان کردم، که با عدهای از دوستان آمدند. روز بعد به پیشاور رفتند و روز بعدش شهید شدند! خبر را از تلویزیون شنیدم و مانند بسیاری دیگر، داغدار شدم!
ظاهرا در کشور پاکستان، قانون نانوشتهای وجود دارد که نهایتا عوامل ترورهای سیاسی شناسایی نمیشوند، همانگونه که قاتلان ضیاء الحق و بینظیر بوتو هم شناخته و یا دست کم معرفی نشدند؛ بااینهمه قاتلان شهید عارف الحسینی، شناسایی شدند! به نظر شما علت این امر چه بود؟
به خاطر این است که اولا: آنها شخصیتهای سیاسی بودند، اما شهید هم سیاسی و هم مذهبی بود؛ ثانیا: ما زندگی قبیلهای داریم و قاتل را رها نمیکنیم و آنقدر پیگیری میکنیم تا به نتیجه برسیم؛ ثالثا: در این یک مورد خاص، دولت خیلی کمک کرد تا قاتل را پیدا کنیم! در ماجرای این ترور صدام پول زیادی خرج کرد، اما عامل اصلی آمریکا بود. عربستان، دولت پاکستان، ضیاءالحق و فضلحق هم، قطعا در این ماجرا دست داشتند.