حاج کریم ارسلانی از فعالان انقلاب اسلامی در شهر تبریز و یاران شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی است. او در گفتوشنودی با ما در سالروز شهادت آن بزرگ، به بازگویی پارهای از ناگفتهها و خاطرات خود از سیره وی پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخ معاصر؛ ارتباط شما با شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی از چه مقطعی و چگونه آغاز شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از سال ۱۳۴۱ و با شروع نهضت اسلامی، با شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی (رضوانالله تعالی علیه) آشنا شدم. پدرم که فردی بازاری بود، شیفته ایشان بود. او مرا به مسجد مقبره میبرد. با اینکه سن کمی داشتم و پانزدهساله بودم، سخنان آقای قاضی را میفهمیدم. از سوی دیگر زمانی که در مکتب درس میخواندم و از محضر عالم بزرگوار مرحوم میرزا عباسقلی وقایعی تلمذ میکردم ــ ایشان پسرشان از شهدای قیام ۱۵ خرداد بودند ــ صحبت از آیتالله قاضی و نهضت امام خمینی نیز در میان بود. خانواده ما هم بسیار مذهبی و سیاسی بودند. برای اینکه پدرم مرید امام خمینی و آیتالله قاضی بود؛ لذا در منزل ما صحبتی غیر از مخالفت با شاه و پیروی امام خمینی نبود.
رابطه آیتالله قاضی، با امام خمینی را چگونه دیدید؟
ایشان از همان ابتدا، از خصوصیترین شاگردان امام خمینی بودند. میتوانم بگویم که پیرو واقعی امام بودند. ارتباطاتی معنوی بین آن دو بزرگوار بود، که ما از درک آنها محروم بودیم! تکیه کلامشان امام بود و بس. تمام کردار و گفتارشان، تکیه بر مواضع حضرت امام بود. آنقدر خالص در امام شده بود که به او «خمینی آذربایجان» میگفتند.
با توجه به اینکه شما سالهای بسیاری در محضر آیتالله قاضی بودید، کدامین خصال فردی و اجتماعی را در ایشان برجسته دید؟
هر چه از آقا بگویم کم است! عالمی متعهد، مبارز و فدایی ملت بود. شجاعت، صداقت و مردمنوازی ایشان، زبانزد خاص و عام بود. یک سال به دستور ایشان، بنده به همراه حاج حسین جودبخش و مرحوم حاج قلی فیروزی، در محله سرخاب تبریز در پخش مواد غذایی به مردم کمک میکردیم. محله سرخاب، منطقه مستضعفی بود. برای مردم، همانند پدری مهربان بودند. پدر در قبال فرزندان خود چه کار میکند؟ آقای قاضی هم برای مردم تبریز، همانگونه بودند. چقدر جوانپرور بودند! روزی در شهادت امام جعفر صادق(ع)، در مسجد مقبره درسهایی از نهجالبلاغه میگفتم، عرایضم که تمام شد، مرا احضار کردند! دو زانو در محضرشان نشستم و دستشان را بوسیدم. فرمودند: «خوب صحبت میکنی، بیا در نماز جمعه صحبت کن!...». چقدر دلبری میکرد! ما مست سیادت و اخلاق آقای قاضی بودیم!
نقش آیتالله قاضی در رهبری و توسعه نهضت اسلامی در شهر تبریز را چگونه ارزیابی میکنید؟
آیتالله قاضی آنطور که میگفتند و ما میدیدیم، همانند امام خمینی مخالف جدی شاه بود. پدران آیتالله قاضی هم، جملگی با سلطنت مخالف بودند. بنده آنچه را که دیدم میگویم. از سال ۱۳۴۱ تا زمان شهادت آیتالله قاضی، علیالخصوص در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶، جریانات انقلابی در تبریز، به رهبریت شخص ایشان فعالیت میکرد. خاطرم هست که در یک عید فطر، بالای منبر ایستاده بودند و خطبه میخواندند. بنده در کنار پدر، مقابلشان نشسته بودم. جمعیت کثیری در مسجد مقبره بودند. با صلابت سخنرانی میکردند و فریاد میکشیدند. علنا به عمّال شاه انتقاد میکردند. فردای آن روز به منزلشان یورش بردند و ایشان را تبعید کردند. در تبعید، آقای محمدحسن الهی، از بستگان آقای قاضی، واسطه ارتباط ایشان با مردم بودند. حتی در تبعید هم، رهبریت نهضت در تبریز با آقا بود. از تبعید که برگشتند، در خیابان بودم. چه جلالتی! چه شکوهی! چه جمعیتی به پیشواز آقای قاضی آمده بودند.
آیتالله قاضی بارها زندانی و تبعید شدند. همانطور که اشاره کردم، این جریانها از سال ۱۳۴۱ شروع شد و تا ۱۳۵۶ ادامه داشت. ایشان و سایر علمای تبریز، انقلاب را یاری میکردند. آقای قاضی همیشه اولین فردی بودند که پای اعلامیهها را امضا میکردند. کانون فعالیت ایشان، در مسجد مقبره و دیگری در مسجد شعبان بود. برای اقامه نماز ظهر و عصر به مسجد مقبره تشریف میبردند و ضمن برگزاری نماز، تظاهراتها را هم مدیریت میکردند. در طول نهضت، مردم همواره در منزل ایشان بودند و بدون اجازه آقا، کاری انجام نمیشد. ایشان سنتی به نام انقلاب اسلامی، مبارزه علیه طاغوت و اطاعت از رهبری را در تبریز بنیان نهاد، که همانند سنّت رسول الله(ص) تا آخر باقی و پایدار است.
سیره سیاسی و مبارزاتی آیتالله قاضی، چه مختصات و خصوصیاتی داشت؟
تک تک لحظات همراهی ما با ایشان، خاطره است. ظهر ۱۷ رمضانالمبارک بود. ما در مسجد مقبره بودیم. شعارهای تند و آتشین علیه طاغوت، در فضای مسجد طنینانداز بود. شهید قاضی نماز را اقامه کردند. حجتالاسلام آقای شیخ محمدحسین انزابی، که واعظی انقلابی و مورد تأیید آقای قاضی بودند ــ در بالای منبر سخنرانی غرایی کردند. ناگهان نیروهای رژیم به مسجد حمله کردند و آن را به گاز اشکآور بستند! چه حملهای! چه فریادی! چهها شد! آخرش را عرض میکنم: نهایتا هفت، هشت نفر در مسجد، در کنار شهید قاضی ماندیم. ایشان در محراب نشسته بودند و ما ایستاده بودیم. کارتن آتش میزدیم تا خفه نشویم! دود آتش، گاز اشکآور را خنثی میکرد. گفتیم: آقا! هلاک شدیم؛ شما هلاک میشوید، خواهش میکنیم بفرمایید برویم. با همان لحن لطیف خود فرمودند: «اگر همه رفتهاند، ما هم برویم!» گفتیم: بله. مسجد چنان از گاز اشکآور پر بود که چشم، چشم را نمیدید! یک عمر فداکاری آقای قاضی برای ما درس است و در اذهان مردم تبریز به یادگار مانده است. بههرحال از مسجد خارج شدیم. آقا خیلی ناراحت و خشمگین بودند. فریادی بر دژخیمان شاه کشیدند و همان جا یک سیلی بر صورت فرمانده آنها زدند و فرمودند: «چرا این کارها را میکنید؟ لعنت خدا بر شما، مرگ بر شاه شما!». خدا شاهد است که نتوانستند به آقا جسارت کنند!
شما به عنوان اولین مسئول ستاد برگزاری نماز جمعه تبریز، از خطبههای آیتالله قاضی چه خاطراتی به یاد دارید؟
متأسفانه مردم تبریز، کم به امامت شهید آیتالله قاضی نماز جمعه اقامه کردند، چون ایشان زود به شهادت رسیدند، اما بههرحال مردم در منطقه راه آهن، خطبههای ایشان را از یاد نمیبرند. خطبههای باشکوه! خطبههای پیروزی! از مردم تقدیر میکردند و مواضع امام را تبیین میفرمودند.
نحوه مواجهه آیتالله قاضی با پدیده خلق مسلمان، از سرفصلهای مهم در زندگی سیاسی ایشان است. خاطرات شما دراینباره چیست؟
شهید قاضی، تنها امام خمینی را پیشوای انقلاب میدانستند و در مواجهه با خلق مسلمان، خیلی جدی بود. خلق مسلمان یک جریان سیاه بود که در مقطع تأسیس نظام اسلامی بهوجود آمد و رد شد. یک شب که تا آغاز حکومت نظامی هم مدت زیادی باقی نمانده بود، من و حاج جعفر رضایی، با ساکی پر از اعلامیههای امام خمینی به محضر شهید قاضی رفتیم و ایشان برای اولینبار بود که از روحانیون خلق مسلمان به ما گلایه کردند و مطالبی مطرح نمودند که الان قابل بازگویی نیست! حزب خلق مسلمان بین علمای تبریز، اختلاف و تشتتی بهوجود آورد که پیامدهای منفی فراوانی داشت. شهید قاضی از این گروهک، زخمهای بسیاری خوردند!
واپسین دیدار شما با آیتالله قاضی، در چه تاریخی و چگونه انجام شد؟
ما هر روز با شهید قاضی بودیم. ایشان در ۱۱ آبانماه ۱۳۵۸، درحالیکه نماز عید قربان را خوانده بودند، هنگام شب و بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، توسط گروه فرقان به شهادت رسیدند. فردای آن روز مردم با قلبی اندوهگین و چشمانی اشکبار، پیکر ایشان را تشییع و در مقبره خانوادگیشان در مسجد مقبره به خاک سپردند. خاطره تلخ آن شب، قلب انسان را به درد میآورد! گروه فرقان به تبریز خیلی ستم کردند. نه تنها آیتالله قاضی را ترور کردند، که تکیهگاه و پناهگاه ما را ترور کردند. سخن گفتن و قلمفرسایی دراینباره خیلی سخت است. من عذر میخواهم که تاب گفتن آن را ندارم!