[1]. تهرانمصور، ۸ دی ۱۳۴۶، ص ۴.
[4]. همانجا. در دوره ریاستجمهوری لیندون بی. جانسون (۱۹۶۳-۱۹۶۹م)، حمایت آمریکا از رژیم پهلوی و روابط نزدیک دو کشور با انتقادات مختلفی روبهرو بود. بسیاری از سیاستمداران، کارشناسان و تحلیلگران آمریکایی از این روابط انتقاد میکردند و درباره پیامدهای منفی آن برای سیاست خارجی آمریکا هشدار میدادند. برخی از این انتقادات را شخصیتهای سیاسی و نظریهپردازان بنام مطرح میکردند و همواره نگران مشکلات بلندمدت این سیاستها بودند.
۱. انتقادات از حمایت از یک رژیم استبدادی
یکی از انتقادات اصلی نسبت به روابط نزدیک آمریکا و ایران در دوره جانسون، حمایت از یک رژیم استبدادی بود. درحالیکه آمریکا بر اساس آنچه در ظاهر اعلام میشد میخواست خود را به دنبال گسترش ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشر در جهان نشان دهد، بسیاری از منتقدان میپرسیدند که چگونه میتوان از یک حکومت غیر دموکراتیک همچون حکومت پهلوی حمایت کرد.
جان فاستر دالس (John Foster Dulles)، وزیر امور خارجه پیشین آمریکا و مشاور امنیت ملی در دوران
آیزنهاور، پیش از این معتقد بود که آمریکا باید به هر قیمتی از متحدانش در مقابل تهدیدات کمونیستی حمایت کند، حتی اگر این متحدان به دموکراسی پایبند نباشند، اما برخی منتقدان این رویکرد را ناکارآمد و خطرناک میدانستند.
گوردون تامپسون (Gordon Thompson)، یک تحلیلگر سیاسی و استاد دانشگاه در زمینه روابط بینالملل، در مقالهای انتقادی از سیاستهای دولت جانسون نوشت که آمریکا باید به جای حمایت از دیکتاتورها، به تقویت دموکراسیهای واقعی در خاورمیانه بپردازد.
۲. نقض حقوق بشر و سرکوب سیاسی
یکی از مهمترین انتقادات مربوط به نقض حقوق بشر در ایران تحت رژیم شاه بود. بسیاری از کارشناسان معتقد بودند که حمایت آمریکا از شاه به معنی نادیده گرفتن سرکوب آزادیها و نقض حقوق بشر در این کشور است.
آرون دیوید میلر (Aaron David Miller)، مشاور وزارت خارجه آمریکا در دورههای مختلف، در کتاب خود “The Much Too Promised Land” به سیاست آمریکا در حمایت از رژیمهای دیکتاتوری مانند شاه اشاره کرده و نوشته است که این حمایت باعث شد آمریکا در مسائل حقوق بشری در خاورمیانه بهشدت تحت فشار قرار گیرد. او معتقد بود که سیاست آمریکا در قبال ایران بیشتر مبتنی بر منافع استراتژیک بود تا ارزشهای انسانی.
سیمور هرش (Seymour Hersh)، خبرنگار تحقیقی برجسته آمریکایی که بعدها جوایز زیادی از جمله جایزه پولیتزر را برای تحقیقاتش دریافت کرد، در گزارشی مشهور در سال ۱۹۷۴ فاش کرد که ایالات متحده از سرکوبهای سیاسی در ایران و بهویژه از استفاده از ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت شاه) برای سرکوب مخالفان رژیم آگاه بود، اما همچنان حمایت خود را از شاه ادامه داد. این افشاگری تأثیر زیادی در افکار عمومی آمریکا و در سیاست خارجی ایالات متحده داشت.
۳. هزینههای اقتصادی و استراتژیک
منتقدان دیگری بودند که به هزینههای اقتصادی و استراتژیک همکاری با ایران در دوره جانسون اعتراض داشتند. درحالیکه آمریکا بهشدت درگیر جنگ ویتنام بود و منابع زیادی را در این جنگ مصرف میکرد، برخی میپرسیدند که چرا باید منابع بیشتری را برای حفظ روابط با ایران هزینه کرد.
جورج کینان (George Kennan)، دیپلمات و کارشناس بنام آمریکایی که بیشتر به خاطر نظریه «مهار» در دوران جنگ سرد شناخته میشود، در یکی از یادداشتهای خود در دهه ۱۹۶۰ نوشت که ایالات متحده باید استراتژیهای خود را تغییر دهد و از حمایت از رژیمهای استبدادی در مقابل شوروی دست بکشد. کینان بهویژه نسبت به هزینههای اقتصادی و استراتژیک حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه و بهویژه ایران هشدار داد.
دیوید هلوی (David Halberstam)، خبرنگار مشهور آمریکایی که در دوران جنگ ویتنام در منطقه حضور داشت، در کتاب “The Best and the Brightest” بهشدت از سیاستهای جانسون انتقاد کرد. او بر این باور بود که ایالات متحده به اشتباه درگیر مسائل خاورمیانه شده است و حمایت از رژیمهای دیکتاتوری چون شاه باعث به خطر افتادن منافع آمریکا در بلندمدت خواهد شد.
۴. خطرهای بلندمدت برای امنیت ملی آمریکا
یکی دیگر از انتقادات عمده به سیاستهای آمریکا در قبال ایران در دوران جانسون، نگرانیهایی بود که درباره آینده این روابط و پیامدهای آن برای امنیت ملی آمریکا مطرح میشد. برخی از کارشناسان پیشبینی میکردند که حمایت از یک رژیم غیردموکراتیک ممکن است به بیثباتی در ایران و منطقه منجر شود.
کنت بولا (Kenneth Pollack)، تحلیلگر بنام مسائل خاورمیانه، در یکی از مقالههای خود در اوایل دهه ۱۹۷۰ نوشت که حمایت از شاه ممکن است در نهایت باعث تشدید نارضایتیها در داخل ایران شود و به انقلابی شبیه انقلاب ۱۹۷۹ منجر گردد. این نگرانیها بهویژه در میان تحلیلگران مستقل و منتقد سیاستهای جانسون پررنگ بود.
۵. انتقادات دیگر از سیاست خارجی آمریکا
بسیاری از منتقدان سیاست خارجی آمریکا در دوره جانسون معتقد بودند که کشور باید توجه بیشتری به مسائل داخلی و اصلاحات دموکراتیک در کشورهای خارجی میکرد. این انتقادات بهویژه در پسزمینه جنگ ویتنام و مشکلات داخلی آمریکا مطرح شدند.
والتر لیپمن (Walter Lippmann)، یکی از روزنامهنگاران و نویسندگان مشهور آمریکایی، در مقالهای این مسئله را تشریح کرد که چرا آمریکا باید از سیاستهای سلطهگرانه در خاورمیانه دست بردارد و بیشتر بر کمک به دموکراسیها و کشورهایی با حکومتهای منتخب تمرکز کند. لیپمن تأکید داشت که این رویکرد میتواند در بلندمدت منافع آمریکا را تأمین و از ایجاد نارضایتی در داخل کشورهای مورد حمایت جلوگیری کند.
به طور کلی، انتقادات از سیاستهای آمریکا در قبال ایران در دوران جانسون، شامل مسائل مختلفی از جمله حمایت از یک رژیم استبدادی، نقض حقوق بشر، هزینههای اقتصادی و استراتژیک، و نگرانیهای امنیتی بود. این انتقادات را عمدتا کارشناسان سیاسی، تحلیلگران و برخی سیاستمدارانی مطرح میکردند که به این باور رسیده بودند که حمایت از شاه ممکن است نه تنها به بیثباتی در ایران منجر شود، بلکه به وجهه آمریکا در سطح جهانی آسیب بزند.
این انتقادات در نهایت بر روندهای سیاست خارجی آمریکا در دهههای بعدی تأثیر گذاشت و بخش عمدهای از تحولات بعدی در روابط ایران و آمریکا را رقم زد.
[5].
تهرانمصور، ۸ دی ۱۳۴۶، ص ۴. در برنامه چهارم عمرانی کشور که در سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۰ توسط رژیم طراحی و اجرا شد، پهلوی به اهمیت ورزش بهعنوان یکی از ارکان مهم سلامت عمومی و ایجاد نشاط اجتماعی پی برد. بااینحال، این برنامه و سیاستهای ورزشی در آن با انتقادات زیادی مواجه شد که عمدتا از جنبههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی وارد شدند. این انتقادات به دلایل مختلفی از جمله نادیده گرفتن نیازهای واقعی مردم، نبود برنامههای جامع و پایدار و وابستگی به نمایشهای سطحی مطرح میشد.
۱. بیتوجهی به زیرساختهای گسترده اجتماعی
یکی از بزرگترین انتقادات به برنامههای ورزشی در دوره پهلوی، توجه کافی نکردن به زیرساختهای اجتماعی و عمومی بود. بهرغم سرمایهگذاریهای کلان در ساخت استادیومها و مراکز ورزشی، بسیاری از منتقدان معتقد بودند که این اقدامات بیشتر به منظور ایجاد جلوههای ظاهری و تقویت تصویر حکومت در چشم افکار عمومی و جهان انجام شده است تا توجه به نیازهای واقعی مردم در بخش ورزش.
۲. محدود بودن برنامههای آموزشی ورزشی در مدارس
با وجود تأسیس مدارس ورزشی و گسترش برنامههای ورزشی در برخی از مناطق، این برنامهها نتواستند در سطح گستردهای در مدارس کشور اجرا شوند. در بسیاری از مدارس، ورزش به شکل جدی و حرفهای به دانشآموزان آموزش داده نمیشد و بیشتر به جنبههای تفریحی و سرگرمی محدود بود.
۳. نقض عدالت اجتماعی در تخصیص منابع ورزشی
یکی از مشکلات عمده دیگر در برنامههای ورزشی دوران پهلوی، توزیع ناعادلانه منابع و امکانات ورزشی بود. این برنامهها عمدتا برای طبقات بالای جامعه و مناطق شهری طراحی شده بود و به نیازهای قشرهای کمدرآمد و مناطق حاشیهای کشور توجه کمی شده بود.
بسیاری از ورزشهای تحت حمایت برنامه چهارم عمرانی در ایران، برای طبقه متوسط و بالای جامعه طراحی شده بودند و این امر سبب شد ورزشهای محبوب و پرطرفدار در میان اقشار مختلف جامعه، مانند ورزشهای بومی و محلی، کمتر مورد توجه قرار گیرد. ورزشهایی چون فوتبال و والیبال که عمدتا در میان طبقات متوسط و بالای جامعه رایج بودند، بیشتر مورد حمایت قرار میگرفتند، درحالیکه ورزشهای محلی و سنتی که در جوامع روستایی و کمدرآمد رایج بودند، نادیده گرفته شدند.
۴. تمرکز بر نمایشهای بینالمللی
یکی از انتقادات مهم این بود که دولت پهلوی بیشتر به نمایشهای بینالمللی و رقابتهای جهانی و آسیایی توجه میکرد و به جای استفاده از ورزش بهعنوان ابزاری برای توسعه اجتماعی و ملی، آن را به ابزاری برای نمایش قدرت سیاسی و فرهنگی خود تبدیل کرده بود. برگزاری رویدادهای بینالمللی در ایران مانند مسابقات آسیایی و برگزاری رقابتهای فوتبال و کشتی به شکلی سطحی و نمایشی انجام میشد و بیشتر به دنبال تقویت تصویر جهانی حکومت بود تا بهرهبرداری واقعی از آن برای بهبود وضعیت ورزشی در سطح داخلی.
بر این اساس بسیاری از برنامههای ورزشی در دوره پهلوی بهطور مقطعی و بدون در نظر گرفتن نیازهای واقعی کشور اجرا میشدند. این برنامهها بیشتر به دنبال برگزاری پروژههای نمایشی و رویدادهای بزرگ بودند تا ایجاد ساختارهای پایدار و اصولی در ورزش کشور. بسیاری از پروژهها به دلیل نبود برنامهریزی بلندمدت و توجه به توسعه مستمر به شکست انجامیدند.
۵. غفلت از تربیت مربیان و کادر فنی متخصص
بسیاری از برنامههای ورزشی به ساخت فضاهای ورزشی محدود میشدند و به تربیت مربیان و کادر فنی متخصص توجه کافی نمیشد. این امر باعث شد ایران نتواند در برخی از رشتههای ورزشی به توسعه پایدار و مستمر برسد.
از سوی دیگر درحالیکه بسیاری از زیرساختهای ورزشی در این دوره ساخته شد، اما بیشتر این پروژهها پس از اتمام، بدون توجه به نگهداری و توسعه پایدار رها شدند؛ برای مثال، بسیاری از استادیومها و سالنهای ورزشی که در این دوره ساخته شدند، به مرور زمان به دلیل عدم مدیریت صحیح و نگهداری، وضعیت نامناسبی پیدا کردند.
۶. سیاستهای فرمایشی و کنترلشده در ورزش
یکی دیگر از انتقاداتی که به برنامههای ورزشی دوره پهلوی وارد شد، تسلط و دخالت زیاد دولت در امور ورزش و سیاستگذاری آن بود. در این دوره، ورزش بهشدت تحت کنترل دولت و رژیم پهلوی قرار داشت و هرگونه فعالیت ورزشی در سطح کشور تابع سیاستهای حکومتی بود. این امر باعث شد بسیاری از برنامهها و طرحها بهجای اینکه بهطور طبیعی و با مشارکت مردم شکل بگیرند، به پروژههای اجباری تبدیل شوند.
در دوران شاه، ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) نظارت و کنترل شدیدی بر فعالیتهای ورزشی و حتی ورزشکاران داشت. برخی از ورزشکاران و مربیان که فعالیتهای سیاسی یا اجتماعی داشتند که با سیاستهای رژیم سازگار نبود، مورد فشار و سرکوب قرار میگرفتند. این مسئله باعث کاهش انگیزه در میان بسیاری از فعالان ورزشی و حتی ایجاد فضای ناامنی برای افرادی شد که میخواستند در ورزش به شکل حرفهای فعالیت کنند.
۷. تأثیرات منفی بر فرهنگ ورزشی کشور
یکی دیگر از انتقادات جدی به سیاستهای ورزشی دوره پهلوی، تغییرات منفی در فرهنگ ورزشی ایران بود. در این دوره، ورزش بیشتر بهعنوان یک ابزار برای پیشبرد اهداف سیاسی رژیم استفاده میشد و این امر باعث شد فرهنگ ورزشی در ایران بهتدریج از جنبههای واقعی اجتماعی، فرهنگی و تربیتی خود فاصله بگیرد.
درحالیکه ورزش میتواند ابزاری شود برای بهبود کیفیت زندگی و تقویت روحیه فردی و اجتماعی، در دوره پهلوی بیشتر به نمایش قدرت و عظمت رژیم تبدیل شد و در آن کمتر به مسائل انسانی و تربیتی توجه میشد. این تغییر رویکرد به کاهش علاقه عمومی به ورزش و ترویج رفتارهای سطحی در عرصه ورزش منجر شد.
براساس آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که انتقادات به برنامههای ورزشی در دوره پهلوی، بهویژه در برنامه چهارم عمرانی، عمدتا بر جنبههای اجتماعی، فرهنگی و مدیریتی متمرکز بودند. بسیاری از منتقدان بر این باور بودند که این برنامهها بیشتر بهمنظور تقویت تصویر جهانی رژیم و نمایش موفقیتهای ظاهری طراحی شده بودند تا بهبود واقعی وضعیت ورزشی کشور. همچنین، نادیده گرفتن نیازهای قشرهای مختلف جامعه، بیتوجهی به توسعه پایدار و وابستگی به نمایشهای بینالمللی باعث شد این برنامهها نتوانند به شکلی پایدار و مؤثر سبب ارتقای ورزش در ایران شوند.
[6]. تهرانمصور، ۸ دی ۱۳۴۶، ص ۴.
[9]. همانجا. در دوره پهلوی، بهویژه در دوره پهلوی اول (رضاشاه)، تلاشهایی برای مدرنسازی کشور و نوسازی اجتماعی و فرهنگی انجام شد که شامل تغییرات گسترده در سیاستها و مدیریت فرهنگی بود. در این چهارچوب،
تعزیه و شبیهخوانی، که از مهمترین نمایشهای مذهبی و سنتی ایرانی بهشمار میآیند، تحت تأثیر این تغییرات قرار گرفتند.
رضاشاه در راستای سیاستهای سکولار و مدرنسازی، فعالیتها و مراسم سنتی ـ مذهبی از جمله تعزیه را با محدودیتهایی مواجه کرد. تعزیه و شبیهخوانی به عنوان نمایشهای مذهبی که جنبههای اجتماعی و سیاسی داشتند، به نوعی با سیاستهای حکومت جدید که به دنبال کاهش نفوذ مذهب در امور عمومی بود، در تضاد بودند. این ممنوعیتها بخشی از سیاست گستردهتر کاهش رفتارهای مذهبی در عرصه عمومی بود.
ادامه محدودیتها در دوره پهلوی دوم
در دوره محمدرضا پهلوی، این محدودیتها به شکل کمتری ادامه یافت، اما تعزیه به طور کامل احیا نشد و اغلب در قالبهای خصوصیتر و با محدودیتهای مشخص برگزار میشد.
این سیاستها تأثیر زیادی بر جوامع محلی داشت که به تعزیه به عنوان بخشی از هویت دینی و فرهنگی خود نگاه میکردند. بااینحال، تعزیه به عنوان یک عنصر مهم فرهنگی و مذهبی در ایران باقی ماند و پس از انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی به طور گستردهتری احیا شد.
این سیاستها بخشی از تلاشهای رژیم پهلوی برای همسو کردن ساختارهای اجتماعی و فرهنگی با مدلهای غربی مدرن بود و تأثیرات آن در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران به چشم میخورد.
[10].
تهرانمصور، ۸ دی ۱۳۴۶، ص ۵.