با توافقهای صورت گرفته در پشت پرده میان لندن و پاریس نیروهای نظامی فرانسه در بیروت پیاده شدند و تقریبا تمامی مناطق ساحلی لبنان تا نقوره را از نیروهای نظامی انگلیسی تحویل گرفتند و بدون هیچ درنگی حکومت محلی عرب را که به ریاست پرنس فیصل از خاندان هاشمی سوریه شکل گرفته بود منحل اعلام کردند
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ با پایان یافتن جنگ جهانی اول تغییرات اساسی در روابط و سیاست بینالمللی ایجاد شد. یکی از مهمترین آثار این جنگ فروپاشی و اضمحلال چهار امپراتوری بزرگ جهان، یعنی امپراتوری رایش آلمان، امپراتوری روسیه تزاری، امپراتوری اتریش ـ مجارستان و در نهایت امپراتوری عثمانی بود که در نهایت میان فاتحان جنگ جهانی اول تقسیم شد. هرچند انگلستان بازیگر اصلی در نبرد با امپراتوری عثمانی بود و لندن بود که در نهایت قرارداد ترک مخاصمه را با عثمانی در سال 1918م بست، اما در این میان نقش پاریس را نباید نادیده گرفت. این امر بهویژه در حوزه شرق مدیترانه درخور تأمل است که امروزه آن را با کشورهایی همچون سوریه و لبنان میشناسند و بر سر سرزمینهای اشغالی نیز درگیری در جریان است. در این میان اما آنچه کمتر بررسی شده نقش فرانسه در بهرهبرداری از سوریه است؛ کشوری که فرانسویها نام آن را بر اساس سهم این خطه در اوجگیری تمدن آشور گذاشتهاند. در سطور زیر تلاش شده است به تأثیر استعمار فرانسه در این خطه در بستری تاریخی نظر انداخته شود.
جهتدهی به احساسات عربی
بعد از اینکه ساکنان عرب امپراتوری عثمانی با پشتیبانی کشورهایی چون فرانسه و انگلیس توانستند در برابر دولت عثمانی به پیروزی دست پیدا کنند، در سرزمینی که امروز با نام کشور سوریه شناخته میشود پادشاهی عربی سوریه تشکیل شد. عربهای این سرزمین، که برای پیروزی تلاش بسیار کرده بودند، خواهان استقلال کامل سرزمینشان شدند و در پی آن بودند که حاکمیت خود را بر مناطق ابا و اجدادی بگسترانند. قولهایی نیز از سوی دول متفق بهویژه انگلستان، که در آن مقطع نفوذ بسیاری در سرزمینهای عربی داشت، به ساکنان عرب امپراتوری عثمانی داده شد و تلاش شد از احساسات عربی مردم این منطقه برای پیروزی در جنگ استفاده شود. وعده لندن به اعراب در برهه جنگ این بود که پرچم مردم عرب از حلب در شمال سوریه تا عدن در جنوب یمن به اهتزاز درخواهد آمد. این مطلب نه به این اندازه، ولی به شکلی محدود در قراداد مخفیانه سال 1916م معروف به قرارداد سایکس ـ پیکو، که دو سال پس از آغاز جنگ جهانی اول برای تقسیم سرزمینها بعد از پایان جنگ به امضا رسید، نیز انعکاس پیدا کرده بود.[1]
آزردگی سوریها از سیاست فرانسه
کشورهای پیروز جنگ جهانی اول که در پی بهرهبرداری از موقعیت بهدستآمده بودند منافع خود را در تقسیم این سرزمینها دیدند. بدینترتیب سرزمینهای عربی تجزیهشده از امپراتوری عثمانی میان دو قدرت پیروز جنگ جهانی اول، یعنی فرانسه و انگلستان، تقسیم شد. در مورد سوریه و لبنان قرعه به نام فرانسه افتاد و این مناطق به حوزه نفوذ پاریس در خاورمیانه بدل گشت. بر اساس این توافق، مناطقی همچون عراق و فلسطین به انگلستان رسید و لندن قیمومیت خود را بر این سرزمینها به صورت حقوقی و سیاسی رسمیت بخشید، اما سوریه و لبنان امروزی به دست فرانسه افتاد و این کشور بدون توجه به خواست مردم عرب منطقه، سیاست خود را به پیش برد و منافع خود را دنبال کرد. این روند زمینه اختلاف میان مردم سوریه و کشور فرانسه را رقم زد و سوریها از این سیاست فرانسه سخت آزرده شدند و احساس کردند پاریس از آنها سوء استفاده نظامی کرده است.[2]
با توافقهای انجامشده در پشت پرده میان لندن و پاریس، نیروهای نظامی فرانسه در 8 اکتبر 1919م در بیروت پیاده شدند و تقریبا تمامی مناطق ساحلی لبنان تا نقوره را از نیروهای نظامی انگلیسی تحویل گرفتند، و بدون هیچ درنگی حکومت محلی عرب را که به ریاست پرنس فیصل از خاندان هاشمی سوریه شکل گرفته بود، منحل اعلام کردند. در دسامبر 1919م قوای انگلیس برای اجتناب و دوری از درگیری مستقیم با فرانسه از دمشق و مناطق اطراف آن نیز عقبنشینی کردند و دولت نوپا و تازهتأسیس پرنس فیصل عرب را در مقابل نیروهای به طور کامل مسلح فرانسه به حال خود واگذاشتند. در کنفرانسی با نام سانرمو، که در سال 1920م در محلی با همین نام برگزار شد و در آن رهبران چندین کشور از جمله دولت ایتالیا و ژاپن نیز حضور داشتند، سیطره فرانسه بر سوریه جنبه حقوقی پیدا کرد و تحکیم یافت.[3]
پرنس فیصل، که درک درستی از قواعد سیاست بینالملل نداشت و نمیدانست ماهیت روابط بینالملل بر چه اصول و اساسی بنا شده است، با سفر به اروپا، رایزنی با مقامهای بریتانیا و فرانسه را در دستور کار قرار داد؛ تلاشی که نتیجه چندانی دربرنداشت؛ چون مواضع لندن و پاریس بر همان روال سابق بود. او در کنفرانس صلح پاریس از راه ندادنهای او به جلسات و بیتوجهی مکرر دول فرانسه و انگلستان به این نتیجه رسید که ادامه پادشاهی او در سوریه بدون دادن امتیازات بزرگ کار چندان آسانی نخواهد بود و یا به تعبیر سادهتر اصلا امکانپذیر نیست.[4]
تجزیه سوریه
برخلاف پرنس فیصل که در برابر سیاستها و تصمیمهای دول انگلستان و فرانسه تسلیم شد و نیروهای نظامی خود را به مرخصی فرستاد، عربهای ملیگرا سکوت نکردند و در سایه حمایت مردمی کوشیدند در مقابل دولت استعمارگر فرانسه قد علم کنند. هرچند توان نظامی نیروهای سوری طرف مقایسه با نیروهای فرانسوی نبود، مردم سوریه علم مقاومت را برداشتند و تلاش کردند حقوق خود را باز ستانند؛ درنتیجه میان عربهای ملیگرا و نیروهای نظامی فرانسه جنگ درگرفت. این نبرد، که در تاریخ با نام نبرد «میسلون» معروف است، در نهایت با پیروزی نیروهای فرانسوی پایان یافت. در نبرد میلسون، نیروهای داوطلب سوری به فرماندهی وزیر وقت جنگ سوریه، یوسف العظمه، از یکسو و ارتش فرانسه به رهبری ژنرال هانری گورو در طرف دیگر جنگ قرار داشتند. این جنگ در دمشق و اطرف آن در ژانویه ۱۹۲۰م آغاز شد. در این نبرد، یوسف العظمه با سههزار نیروی نظامی سوری نتوانست در مقابل نُههزار نفر فرانسوی مجهز به جنگنده و تانک مقاومت کند و چندان از آغاز جنگ نگذشته بود که ارتش سوریه شکست خورد. تعداد کشتههای این جنگ تقریبا حدود چهارصد نفر بود و این نبرد تقریبا حدود هزار زخمی برای سوریه و ۴۲ کشته و ۱۵۴ زخمی برای فرانسه به جا گذاشت.[5]
سربازان سوری در نبرد میسلون (سال ۱۹۲۰)
ژنرال هانری گورو، که رهبری نیروهای فرانسوی را بر عهده داشت، در پی این حوادث سوریه را برحسب نژاد و قومیت به چند دولت کوچکتر تقسیم کرد. بدینترتیب دولت حلب، دولت العلویین، دولت جبلالدروز، و دولت دمشق شکل گرفت و دولت لبنان را نیز به صورت کامل از این سرزمین استقلال دادند و در نتیجه کشور لبنان را بهوجود آوردند. استمارگران فرانسوی مناصب و پستهای کلیدی و حساس سوریه را به خود اختصاص دادند و مردم خود سوریه را حتی در قدرت شریک نیز نکردند. همچنین از ذکر این نکته نباید غافل بود که تقسیم دولت در سوریه به چند دولت کوچکتر بدون دلیل و هدف نبود. در واقع فرانسویها قصد داشتند از شکافهای قومی و مذهبی در مناطق تحت سیطره استفاده و آنها را دچار انشقاق و تفکیک کنند تا تهدید کمتری از این نواحی متوجه پاریس شود. تقسیم مناطق به این شکل خود بر دامنه انشقاق و انفکاک میافزود و خطر کمتری برای فرانسه ایجاد میکرد.[6]
هنری گرو سوار بر اسبش در جنگ میسلون
انقلاب مردم سوریه
بدینترتیب، از این مقطع به بعد شاهد حضور پررنگ پاریس در تحولات سوریه و تأثیرگذاری این قدرت اروپایی بر صحنه سیاسی سوریه هستیم. آنها ملیگرایان سوری را که در مناطق اطراف دمشق و خود این شهر ساکن بودند، سرکوب و زبان فرانسوی را همانند سایر مستعمرات به مردم سوریه تحمیل کردند. پاریس حتی زمام اقتصاد سوریه را بهدست گرفت و منادیان آزادی بیان هر گونه مخالفتی را در نطفه خفه کردند؛ روندی که به مرور و با گذشت زمان با مخالفت و مقاومت مردم سوریه روبهرو شد و آغازگر یک نیروی مقاومت علیه اشغالگران فرانسوی، که در پی تحقق منافع و سیاستهای خود بودند، شد. فقط هنگامی که عراقیها در ماه مارس سال 1924م حق داشتن مجلس را از لندن کسب کردند، فرانسویها نیز اجازه دادند که ملیگراهای سوری، حزب خلق به ریاست و رهبری فریس الخوری را تأسیس کنند.[7]
بااینحال، از سال 1936م بود که فرانسه بهتدریج سیاست جدیدی در پیش گرفت و یک خودمختاری حداقلی به رهبران سیاسی این کشور داد. البته این خودمختاری نیز زیر نظر مستقیم نماینده و کمیسر عالی فرانسه بود و خودمختاری به معنای واقعی کلمه محسوب نمیشد.[8]
گروه اعزامی سوری با ریاست هاشم الاتاسی،
در حال امضای قرار داد استقلال با نخستوزیر وقت فرانسه لئون بلوم
در ژوئیه سال 1941م بود که با آغاز جنگ جهانی دوم نیروهای انگلیسی به همراه تعدادی از افسران فرانسه آزاد، یعنی مخالفان آلمان نازی، به سوریه حمله و آن را دوباره اشغال کردند. در پی این حوادث رهبران سوری اعلام استقلال کردند و کشمکش میان طرفین آغاز شد. در ماه مه سال 1945م فرانسه مجددا دمشق را بمباران کرد تا رهبران سوریه را دستگیر کند. در همین حال فریس الخوری، نخستوزیر منتخب سوریه، در سانفرانسیسکو در کنفرانس سازمان ملل متحد در حال اعلام استقلال سوریه بود که فرانسه حملاتی را علیه دمشق ترتیب داد. در نهایت بر اثر فشار استقلالطلبان و تا حدودی حمایت لندن نیروهای نظامی فرانسه در آوریل 1946م خاک سوریه را ترک و تخلیه کردند و استقلال سوریه بعد عملی و رسمی به خود گرفت. بدینترتیب سوریه فصلی نو از تاریخ خود را آغاز کرد و به عنوان یک کشور وارد عرصه بینالمللی شد. البته از ذکر این نکته نباید غافل بود که از زمان استقلال نیز سوریه همواره در مرکز توجه قدرتهای استعمارگر از جمله فرانسه بوده است و همچنان این کشورها تلاش کردند در امور داخلی و حاکمیتی دمشق دخالت کنند.[9]
پینوشتها
-------------------------------------------------
[1] . حسین سلیمی، نگرشی نو به تاریخ روابط بینالملل تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، 1395، ص 169.
[2] . جان مک هوگو، تاریخ معاصر سوریه، ترجمه مژگان آموزگار، تهران، نشر شما، 1398، ص 40.
[3] . استانفورد جی شاو و ازل کوران شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضانزاده، ج 2، مشهد، آستان قدس رضوی، 1370، ص 559.