نزدیک به 30 درصد از قاره آفریقا در مدت سیصد سال زیر سلطه استعمار فرانسه قرار داشت. این «سرزمین مهد انقلابهای آزادیخواهانه» در سالهای بعد دامنه متصرفات خود را توسعه داد؛ به نحوی که این کشور در اوایل قرن بیستم حدود دوازده میلیون کیلومتر مربع، یعنی معادل 8 درصد مناطق خشکی جهان، را به زیر سلطه خود درآورده بود
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخ معاصر؛ با فروپاشی امپراتوری روم و شروع عصر جدید و شکلگیری دولت ملتهای مدرن، در جهان تحولاتی رخ داد و عصر جدید با محوریت کشورهای اروپایی آغاز شد. یکی از پیامدهای این تحولات، که اثر آن به امروز ماندگار است، سیاست استعماری قدرتهای اروپایی بود که بهتدریج سایر قدرتهای بینالمللی همچون ژاپن و آمریکا را نیز درگیر کرد. یکی از کشورهای اروپایی آغازگر این روند فرانسه بود.
فرانسه بعد از جاهطلبیهای ناپلئون و شکستهایش که به نظمی کنسرتگونه منتهی شد، بهتدریج توانست قدرت خود را احیا کند و خود را در میان قدرتهای بزرگ اروپایی جای دهد. به عبارتی، هرچند موازنه قوا بعد از سال 1815م ابتدا به وسیله چهار قدرت روس، پروس، اتریش و انگلستان شکل گرفت، فرانسه بهتدریج با احیای قدرتش توانست خود را در میان قدرتهای بزرگ اروپایی یا به معنای دقیق کلمه بینالمللی و جهانی جای دهد و این روند در نهایت به سیاست استعماری این کشور منجر شد. بر این اساس، در سطور زیر تلاش شده است سیاست استعماری فرانسه در چند سده اخیر در جهان و نقاطی که تحت تأثیر این سیاست قرار گرفتند بررسی شود.
سابقه استعماری فرانسه
سابقه استعماری فرانسه به قرن شانزدهم میلادی باز میگردد. در واقع اگر بخواهیم سرآغازی برای استعمارگری فرانسه ذکر کنیم شاید اوایل یا اواسط سالهای 1500م بهترین نقطه شروع باشد. قاره سیاه یا آفریقا اولین منطقه از دنیا بود که فرانسه چشم طمع به آن پیدا کرد. در سال 1524م بود که فرانسه توانست بر بیش از 20 کشور آفریقایی سلطه پیدا کند و آنها را در دایره نفوذ خود قرار دهد. در مجموع نزدیک به 30 درصد از قاره آفریقا در مدت سیصد سال زیر سلطه استعمار فرانسه قرار گرفت. پاریس همچنین در سال 1534م بود که توانست دامنه متصرفات خود را توسعه دهد و کشورهایی را در آمریکای شمالی و جنوبی به زیر سلطه درآورد. این روند در قرون بعدی نیز ادامه پیدا کرد؛ بهگونهای که این کشور در اوایل قرن بیستم بر چیزی نزدیک به دوازده میلیون کیلومتر مربع، یعنی معادل 8 درصد مناطق خشکی جهان، سلطه داشت.[1]
آنچه در این زمینه جالب توجه به نظر میرسد نحوه واکنش به مقاومتی است که مردم این سرزمینها در قبال استعمار فرانسه از خود نشان دادند: هر جا که مقاومتی در قبال این استعمارگری در پیش گرفته شد فرانسه بهشدت هر چه تمامتر آن را سرکوب کرد و مردم آن را از دم تیغ گذراند. این شیوه سرکوب به گونهای بود که فقط در قاره آفریقا نزدیک به دومیلیون نفر کشته شدند؛ همچنین رئیسجمهوری الجزایر در سالگرد کشته شدن تظاهرکنندگان این کشور علیه استعمار فرانسه در سال 1962م چنین اظهار کرد که در دوران استعمار جمعیت زیادی از مردم الجزایر توسط نیروهای نظامی فرانسه به قتل رسیدند و بخشی از جمعیت این کشور در مسیر آزادی وطن، جان خود را از دست دادند.[2]
طنز جالب ماجرا اینجاست که فرانسه به واسطه انقلاب سال 1978م این کشور، خود را مهد آزادی، دموکراسی و فرهنگ تلقی میکند و با استناد به این انقلاب حق مداخله در بسیاری از کشورها را برای خود محفوظ میداند. درهمینباره ادوارد سعید گفته است: «بسیاری از انساندوستان حرفهای در نهایت نمیتوانند میان اعمال شرارتآمیزی چون بردگی، استعمار، ستمگریهای نژادی و سلطههای امپراتوری از یکسو و شعر، داستان و فلسفه آن اجتماعاتی که دست به چنین اقدامهایی میزنند ارتباطی یابند».[3]
استعمار فرانسه در قرن نوزدهم
استعمار فرانسه در قرن نوزدهم ابعاد جدیدی به خود گرفت. در واقع اگر بخواهیم برای دوران استعمار نقطه عطف خاصی در نظر بگیریم شاید قرن نوزدهم اوج دوران فعالیت کشورهای استعمارگر بود که فرانسه را نیز در بر میگرفت. در واقع روندی که از قرن شانزدهم میلادی آغاز شده و در قرنهای هفدهم و هجدهم ادامه پیدا کرده بود در قرن نوزدهم توسعه پیدا کرد و ابعاد تازه و جدیدی به خود گرفت. از این دوره بود که روابط بینالملل دیگر کاملا ابعاد جهانی به خود گرفت و قدرتهای استعمارگر همچون فرانسه و انگلستان در نقاط مختلف دنیا سرگرم فعالیت استعماری بودند و بر سر کشورهای مختلف رقابت شدید میان آنها درگرفت. به عبارت دیگر در این عصر کنسرت اروپایی جهانی شد؛ یعنی اگر پیش از این قدرتهای اروپایی در مورد مسائل اروپا با یکدیگر توافق کرده بود اینک این هماهنگی به سایر نقاط جهان نیز تسری پیدا کرد. به معنای دقیق کلمه، قدرتهای استعمارگر اروپایی کشورهای آسیایی و آفریقایی را میان خود تقسیم یا با یکدیگر معاوضه کردند و مناطق نفوذ یکدیگر را به رسمیت شناختند و بین متصرفات خود مناطق حائل ایجاد کردند تا احتمال تنش میان خودشان را کاهش دهند.[4]
نمود عینی این توافق میان استعمارگران را در کنفرانس برلن، که به ابتکار بیسمارک از سال 1884م تا فوریه 1885م تشکیل گردید، میتوان مشاهده کرد. در شمال آفریقا رقابت بین فرانسه و ایتالیا بر سر کشور تونس در نهایت بر اساس قرارداد باردو در سال 1881م به سلطه فرانسه بر این کشور آفریقایی منجر شد؛ همچنین رقابت شدیدی میان انگلستان و فرانسه بر سر مصر بهوجود آمد که انگلستان در نهایت از میدان این رقابت پیروز بیرون آمد. حوزه دیگر رقابت استعماری دو کشور هند و چین بود که انگلستان و فرانسه بر سر آن رقابت میکردند. در این منطقه نیز فرانسه تصمیم گرفت رژیم قیمومت را بر ویتنام شمالی تحمیل کند و حوزه نفوذ خود را در این بخش از منطقه آسیای جنوبی قرار دهد. از این مقطع به بعد فرانسه بعد از انگلستان دومین قدرت استعماری در جهان بهشمار میآمد. [5]
این روند ادامه داشت تا اینکه روابط فرانسه و آلمان بر سر بخشی از متصرفات فرانسه در آفریقا دچار تنش شد. در ژوئیه سال 1911م بود که یک کشتی جنگی آلمانی راهی بندر جنوبی مراکش، که زیر سلطه فرانسه بود، شد. آلمان قصد داشت با تحت فشار قراردادن فرانسه بخش فرانسوی کنگو را از این کشور بگیرد. در نهایت این بحران با توافق طرفین و واگذاری بخشی از گنگوی فرانسه به آلمان به پایان رسید.[6]
جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی
سال 1914م بود که یکی از مهمترین تحولات جهانی رخ داد. با آغاز اولین جنگ جهانی فرانسه، که خود یکی از طرفین اصلی ماجرا بود، درگیر جنگ شد؛ نبردی که به کشته شدن میلیونها انسان منجر شد و با پیروزی متفقین، که فرانسه را به عنوان یکی از اعضای اصلی خود میدید، به پایان رسید. پایان یافتن جنگ اشتهای فرانسه برای به دست آوردن غنائم بیشتر از جنگ را بین نبرد. آلمان، که شکستخورده جنگ بود، تمام مستعمرات خود را از دست داد و در این میان کامرون و قسمتی از توگو سهم فرانسه شد.[7]
بااینحال شاید مهمترین پیامد جنگ جهانی اول فروپاشی امپراتوری عثمانی بود که به شکلگیری کشورهای ترکیه، عراق، سوریه، اردن، لبنان و فلسطین منتهی شد. در این میان لبنان و سوریه سهم فرانسه شد و پاریس این دو کشور را حوزه نفوذ خود در منطقه راهبردی خاورمیانه تعریف کرد.
از این مقطع به بعد و حتی شاید پیش از آن فرانسه نه تنها از طریق قدرت سخت، بلکه از طریق قدرت نرم نیز تلاش کرد کشورهای تحت سلطه را بیش از پیش زیر سیطره خود قرار دهد. نمونه این قدرت نرم، شبکه رادیویی بینالمللی فرانسه بود که وزارت امور خارجه فرانسه آن را در سال 1931م تأسیس کرد و با بودجهای سنگین به بیست زبان برنامه پخش میکرد و در نزدیک به سی کشور آفریقایی برنامه 24 ساعته داشت. بعدها فرانسه از طریق ماهواره تلاش کرد فرهنگ و باورهای خود را به این کشورها مخابره کند؛ به همین دلیل برنامههای خود را به شش زبان زنده دنیا بر روی کانالهای ماهوارهای قرار داد و مستعمرات خود را به استفاده از آنها تشویق کرد.[8] اگرچه در نهایت در فرایند استعمارزدایی پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از این کشورها مستقل شدند، اما سلطه فرانسه در برخی از آنها ادامه دارد.
در مجموع آنچه درباره فعالیتهای استعماری فرانسه در سراسر دنیا میتوان گفت این است که این قدرت اروپایی از همان ابتدا همچون سایر قدرتهای این قاره در دوران جدید، بنای خود را بر سیاست توسعهطلبی و سلطه قرار داد. این کشور از هیچ کوششی برای به زیر سلطه درآوردن ملل ضعیف و عقبمانده دریغ نکرد و هرجا مقاومتی علیه خود دید به بدترین شکل ممکن به آن پاسخ داد و مردم محلی را از دم تیغ گذراند. این در حالی بود که فرانسه همواره خود را کشوری میدانست که مهد انقلابهای آزادیخواهانه و روشنفکری است و تلاش میکند خود را حامی و مدافع دموکراسی در جهان نشان دهد.
پینوشتها:
[1] Claude Liauzu, Dictionnaire de la Colonisation Française (Dictionary of French Colonization), Paris: Larousse, 2007, Vol.1.p622
[8] . معاونت دیپلماسی وزارت امور خارجه، ابزارهای پنجگانه استعمار نو فرانسه در آفریقا و ماداگاسکار، قابل دسترسی در:
https://economic.mfa.ir/portal/newsview/606738