در قرن شانزدهم میلادی، الجزایر به تصرف دولت عثمانی درآمد و در سال 1830م، فرانسویها با بهانهای عبث و واهی به تسخیر این کشور مسلماننشین اقدام کردند، اما با مقاومت شدید مسلمانان روبهرو شدند. ماجرای اهانت مسئول الجزایری به کنسول فرانسه این بهانه را به دست فرانسویان داد
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ با اشغال الجزایر به دست فرانسویها در 5 ژوئیه 1830م و آغاز استعمار در آن کشور، قیامهای گستردهای بر ضد فرانسه شکل گرفت و بهتدریج نهضتهای ملیگرا در قالب تشکلهای سیاسی به مبارزه با آن پرداختند. با آغاز جنگ جهانی دوم و تحولات پس از آن، جایگاه فرانسه در کشورهای شمالی آفریقا متزلزل شد و موجب تحریک جنبشهای آزادیبخش ملی در الجزایر گردید. این برافروختگی و بیداری ملت الجزایر علیه استعمار فرانسه هزینههای انسانی بسیاری برجای گذاشت که ابعاد مختلفی را شامل میشد. این جستار بر آن است علاوه بر تبیین انگیزههای استقلال، سطوح مختلف اوضاع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی الجزایر را بررسی کند. یافتهها حاکی از آن است که استعمار همواره، بهویژه در این پژوهش موردی، با «قهر» از سرزمینهای شمالی آفریقا طرد شده است.
مختصری از تاریخ خونبار الجزایر؛ از دولت عثمانی تا اشغال توسط فرانسه
در قرن شانزدهم میلادی، الجزایر به تصرف دولت عثمانی درآمد و در سال 1830م، فرانسویها با بهانهای عبث و واهی به تسخیر این کشور مسلماننشین اقدام کردند، اما با مقاومت شدید مسلمانان روبهرو شدند.[1] ماجرای اهانت مسئول الجزایری به کنسول فرانسه این بهانه را به دست فرانسویان داد؛ به همین دلیل، دولت فرانسه به الجزایر لشکر کشید و پس از زدوخوردهایی، آن کشور را اشغال کرد و الجزایر به تصرف فرانسه درآمد.[2] با این لشکرکشی، پادشاه قانونی آن خلع و تبعید شد. پیش از این حاکم الجزایر از سلطان عثمانی تقاضای اعزام نیرو کرده بود، ولی وزیر اعظم سلطان تنها با اعزام یک سیاستمدار به نام طاهر پاشا، عملا کمکی به الجزایر نکرد. تنها گذاشتن الجزایر باعث شد مدت چهل سال (از 1830 تا 1870م)، سرزمین الجزایر میدان تاختوتاز نظامی و تیول ارتش فرانسه شود.[3]
از همان روز اول سلطه استعمار فرانسه مردم الجزایر علیه تجاوزگران خارجی به قیام برخاستند و تا کسب استقلال در سال 1962م، به ندرت اسلحه خود را بر زمین گذاشتند. از سال 1830م، قیامها و جنبشهای متعدد و خودجوشی در مناطق عربی و بربرنشین الجزایر به وقوع پیوست که بهتدریج به مبارزهای طولانی و سخت و همهگیر مبدل شد، اما بعد از «کشتار "العوفیه" در تاریخ 6 آوریل 1832م، به دست فرانسویان استعمارگر، آتش مقاومت شعلهورتر گردید».[4] در این کشتار حدود 1200 نفر قربانی نسلکشی فرانسویها شدند، اما مبارزه همچنان ادامه یافت. نمونه این دست مقاومتها، مقاومت یکی از رهبران سیاسی و مذهبی مردم الجزایر به نام امیر عبدالقادر است. او پس از مدتها مقاومت، به یک قرارداد آتشبس با ژنرال بوژو، حکمران فرانسوی، تن داد، اما با نقض یکطرفه قرارداد از طرف فرانسه و حملات گسترده جبهه دشمن، سرانجام در سال 1847م وادار به تسلیم شد.[5]
با شکست عبدالقادر جنبش ضداستعماری موقتا فروکش کرد، ولی مردم الجزایر هر چند سال یکبار قیامهای خودجوش خود را ادامه دادند. نمونه این قیامها «قیام محمد عبدالله در 1852م، قیام دهقانان در سالهای 1866 تا 1868م، قیام بزرگ "ابو بغله"، قیام "بنی سناسن"، "شیخ الحداد و مقرانی" در 1871م و قیام بزرگ منطقه قسنطینه، که طی آن 45هزار الجزایری کشته شدند»[6] بودند که همگی به شکست منتهی شدند. بعد از 1871م، فرانسه سلطه خود را بر الجزایر کامل کرد و این مرحله آغاز دورهای دیگر از مقاومت و استقلالخواهی بود.
پاسخ استقلالخواهی الجزایر با گلوله
کشورهای استعمارگر هیچگاه بهصورت دائم و ثابت نمیتوانند یا قادر نیستند بر کشور مستعمره سلطه پیدا کنند؛ چراکه هماره استعمار با قهر طرد میشود و این طردشدگی در هر سطحی اتفاق میافتد؛ در میهمانی، در روابط شخصی، برگزیدن نام و به بیان ساده استعمارزدایی در تمامی ابعاد آن که ماحصل آن جانشین شدن «نوعی» از انسانها بهجای «نوعی» دیگر است.[7] بنابراین، در فرایند استعمارزدایی نوعی «حرکت» و «فعالیت» مشاهده میشود. این فعالیت در نوع پیشرفته و کمالیافتهاش با مبارزه، جنگ، و مقاومت تداعی پیدا میکند. مردم الجزایر در برابر شعار استعمارگران فرانسه که میگفتند: «الجزایر همان فرانسه است»[8] به سازماندهی و تشکیل جبهه آزادیبخش ملی روی آوردند.
فرانسویها، که خود را پرچمدار آزادی، برابری و برادری میعرفی میکردند، در برابر حق مسلم ملت الجزایر به شکنجه، کشتار و حبس مردم بیگناه دست زدند؛ تا جایی که افرادی مانند آلبر کامو لب به شکایت گشودند و از شرایط بد زندانیها، بیعدالتی و تبعیض سخن گفتند.[9] او به دلیل اینکه زندانیهای الجزایری در سلول سرد محبوس میشدند و به خاطر مخالفتشان با کاپیتولاسیون و دفاع از میهن، آزار میدیدند به دولت فرانسه اعتراض کرد، اما هموطن دیگر او که عضو چتربازان و مأمور سرویس مخفی دولت فرانسه بود، از اینکه مردم الجزایر را شکنجه میکرد ابایی نداشت و بهصراحت اعتراف میکرد که خود فعالانه در بازجوییهای پیشرفته (همان شکنجه) شرکت کرده است.
ژنرال پل اوسارس در سال 1955م، هنگامیکه مبارزات استقلالطلبانه مردم الجزایر به اوج رسیده بود و با توجه به بیکفایتی نیروهای پلیس شهری در مقابله با مبارزان ملی، برای سرکوب و از میان بردن رهبران شورشی به منطقه اعزام شد. وظیفه او جستن رهبران مقاومت، شناسایی، دستگیری و از میان بردن آنان بهطور پنهانی بود. او اظهار کرده است: «خیلی زود به من فهماندند که بهترین روش برای گرفتن اقرار از تروریستی که از دانستههای خود چیزی بروز نمیدهد، شکنجه است».[10] او در جای دیگر گفته است: «پلیسها در کمال خونسردی فن بازجوییهای پیشرفته را نشانم دادند؛ ابتدا قدری کتک که غالبا کفایت میکرد و بعد روشهای دیگری مانند برق و شکنجههای دیگر و دست آخر آب. شکنجه با برق به کمک مولد و برقهای صحرایی انجام میگرفت».[11] او در ادامه اشاره کرده است که اگر «فرد موردنظر مقاومت میکرد، قطبهای مثبت و منفی برق را به گوشها یا بیضههای او وصل و بعد جریان برق را با شدت باز میکردیم».[12]
او همچنین کشتار حداقل پانصد نفر را افشا کرده است. افراد فرانسوی مستقر در «فیلیپویل» بهمحض روبهرو شدن با پارتیزانهای الجزایری که در کنار زنان و کودکان بودند، دست به قتلعام میزنند. اوسارس میگوید: «کمیسر فیلیبرتی، مرد شماره 2 سازمان امنیت ملی، از اتومبیل بیرون آمد و آنان را زیر رگبار مسلسل سنگین قرار داد».[13] او از اعدامهای فوری، کشتن روستائیان مانند منطقه «الحیله»، و اعدام اسرا بهعنوان یک روش برقراری نظم سخن گفته است؛ بهگونهای که در این نظم اصلِ برائت جای خود را به اصل مجرمیت میدهد؛ چراکه در نظم استعماری استعمارزده از پیش مجرم است.[14]
فرجام
بنا به اظهارات پل اوسارس، شکنجه در الجزایر امری پذیرفتهشده بود و در مقیاس گستردهای رواج داشت و همچنین کشتار زنان و کودک و درکل مردم الجزایر در مقیاس وسیع و بدون دادگاه یا محاکمه قانونی، امر روزمرهای شده بود و استعمار فرانسه به نهادینه کردن سوءاستفاده از منابع، بیعدالتی وسیع در زمینه توزیع درآمد و زمین، و تکرار دروغ همسانسازی تمایل داشت و رنج روانی و رفتار تحقیرآمیز با ساکنان بومی منطقه را بهعنوان یک تاکتیک فرهنگی در پیش گرفت. اگر رهبران جنبش آزادیبخش الجزایر بر سه شعار «الاسلام دیننا، و العربیه لغتنا، و الجزایر ملتنا»[15] تأکید میکردند، فرانسویها به محو مذهب و ترویج سکولاریسم، تحمیل زبان بیگانه فرانسوی و ضمیمه کردن خاک الجزایر به فرانسه مصمم بودند. فقر و اوضاع بد اقتصادی تعادل میان تولید و مصرف را برهم زده بود؛ بنابراین، تنها راه رهایی از استعمار، مبارزه مسلحانه و برپایی تشکیلات سیاسی، ازجمله «سازمان ویژه» بود که چهرههای اصلی آن عبارت بودند از: احمد بنبلا، محمد بوضیاف، محمد خیضر، آیت احمد حسین، تبال و عبدالحافظ بویوسف.[16] در 1954م، این سازمان اختلافات درونی خود را کنار گذاشت و با تشکیل «کمیته انقلابی اتحاد و عمل» و سپس «جبهه آزادیبخش ملی»، مقدمات برپایی استقلال الجزایر را با سازماندهی مبارزه سیاسی، اجرای عملیات نظامی و مبارزه مسلحانه فراهم کرد. در اولین بیانیه جبهه آمده است: «کسب استقلال ملی و برقراری حکومتی دموکراتیک در چهارچوب موازین و مبانی اسلامی»[17]؛ یعنی سه اصلی که فرانسه با آن مخالف بود!
پینوشتها:
[1]. الجزایر، گردآوری و تنظیم علی مجیدی سورکی، تهران، وزارت امور خارجه، 1375، صص 67-68.
[3]. روبر آژرون، تاریخ معاصر الجزایر، ترجمه منوچهر بیات مختاری، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، بیتا، ص 15.
[4]. محمدصادق علیزاده، «فرانسویها در ۱۳۲ سال استعمار الجزایر با مردم این کشور چه کردند؟»، (تیرماه، 1402)، دیگران، شبکه تحلیلی نخبگان، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای، قابلدسترس در:
https://khl.ink/f/53377
[5]. علیرضا ازغندی، انقلاب الجزایر، بررسی اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی الجزایر قبل و بعد از استقلال (1954-1965)، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1365، صص 27-28.