به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر همزمان با نخستوزیری مصدق در ایران بود. در این دوره، حکومت جدید مصر، از مبارزات ملی شدن صنعت نفت ایران حمایت میکرد، اما پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ روابط دو کشور رو به تیرگی گذاشت
روابط خصمانه میان ایران و مصر در دهههای 1950 و 1960 (یعنی دوران اوج جنگ سرد) از برهههای حساس تاریخ خاورمیانه است. حضور محمدرضا پهلوی و جمال عبدالناصر در این مقطع زمانی، علاوه بر تأثیر بر روابط ایران و مصر، در سطح منطقهای نیز پیامدها و تأثیرات بسزایی به همراه داشت. در این یادداشت کوتاه سعی شده است علل و نمودهای دشمنی و تنفر محمدرضاشاه و جمال عبدالناصر از یکدیگر تجزیه و تحلیل گردد.
قبل از ورود به بحث اصلی ذکر این نکته لازم است که به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر همزمان با نخستوزیری محمد مصدق در ایران بود. در پی کودتای افسران آزاد در 23 ژوئیه 1952م (31 تیر 1331ش)، نظامیان ناسیونالیست به رهبری ژنرال محمد نجیب و جمال عبدالناصر با انگیزههای سوسیالیستی و چپگرایانه و البته ضد سلطنتی به قدرت رسیدند. حکومت جدید مصر، از مبارزات ملی شدن صنعت نفت ایران حمایت میکرد، اما کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹ آگوست ۱۹۵۳م) و بازگشت شاه به قدرت با کمک آمریکا و انگلیس باعث تیرگی روابط دو کشور شد.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332، ایران جزء متحدان بلوک غرب درآمد، اما جمال عبدالناصر، به عنوان رهبر یک جنبش انقلابی، از یکسو موضعی غیرمتعهدانه در عرصه بینالمللی اتخاذ نمود و از سوی دیگر، در پی رهبری قاره آفریقا، جهان عرب و جهان اسلام برآمد. باید توجه کرد که در دهههای 1950 و 1960 مواضع عبدالناصر در دفاع از فلسطین و هویت عربی و حمایت از جنبشهای انقلابی عربی در الجزایر، یمن و عراق و مبارزه با اسرائیل به افزایش محبوبیت او به عنوان شخصیتی ملی گرا و منحصربهفرد در تاریخ کشورهای عربی منجر شده بود.
عوامل متعددی زمینه را برای گسترش تیرگی روابط ایران و مصر فراهم کرد که از مهمترین آنها میتوان به تفاوت نظام حاکم (نظام شاهنشاهی محافظهکار طرفدار غرب در ایران و نظام جمهوری در مصر با شخصیت رادیکال و انقلابی ناصر)، نگرش و عملکرد متفاوت ایران و مصر نسبت به تحولات در سطح بینالمللی و منطقهای، عضویت ایران در پیمان بغداد در 1955م و حمایت محمدرضا پهلوی از دکترین آیزنهاور در سال 1957 در مقابل اتخاذ سیاست عدم تعهد ناصر (کنفرانس باندونگ) و مخالفت وی با غرب و آمریکا، نارضایتی ایران از اتحاد مصر و سوریه و تشکیل جمهوری متحده عربی در سال 1958م و در مقابل، حمایت آشکار ایران از تلاشهای اردن و عراق برای تشکیل اتحاد هاشمی، توسعه روابط ایران و اسرائیل و در مقابل دشمنی مصر با اسرائیل اشاره کرد. با توجه به این عوامل، در آن زمان، تقابلی استراتژیک بین ایران و مصر در جریان بود. مصر، به عنوان مرکز جهان عرب، خواهان تغییر وضع موجود و حکومت شاهنشاهی ایران، به عنوان قدرت مهم منطقه خاورمیانه، خواهان حفظ وضع موجود بود. یکی از موارد مهم اختلاف میان جمال عبدالناصر و محمدرضا پهلوی به مسئله اسرائیل باز میگشت.
از نمودهای دیگر دشمنی میان محمدرضا پهلوی و جمال عبدالناصر را میتوان در قیام 15 خرداد 1342 (6 ژوئن 1963) مشاهد نمود. پس از قیام 15 خرداد، رژیم شاه کوشید این واقعه را به خارج از مرزهای ایران وصل کند و بدین ترتیب از اهمیت آن بکاهد؛ لذا مدعی شد که مخالفان حکومت با دریافت پول از خارج (مشخصا از جمال عبدالناصر) واقعه 15 خرداد را رقم زدهاند
اقدام مهمی که باعث قطع روابط دو کشور شد در سال 1960 و در پی به رسمیت شناختن رژیم اسرائیل توسط شاه ایران (به شکل دوفاکتو) صورت گرفت. در این سال، محمدرضا پهلوی در یک کنفرانس خبری، موجودیت رژیم اسرائیل را، که از سوی محمد مصدق لغو شده بود، به رسمیت شناخت و گفت که اسرائیل حق داشتن سرزمین مختص به خود را دارد. این موضع شاه در همسویی با اسرائیل، سخنرانی معروف و آتشین عبدالناصر را در پی داشت. عبدالناصر در این سخنرانی، محمدرضا پهلوی را مزدور استعمار و اسرائیل نامید و گفت: «... او خودش را به ثمن بخسی به استعمار فروخته است. او برای جلب رضایت آمریکا و اربابانش، اسرائیل را به رسمیت شناخت. شهروندان عزیز به مسئله آزادی بیندیشیم و از آن در هر مکانی دفاع کنیم. هیچ فردی نمیتواند خودش را به قیمت ارزان به صهیونیستها و استعمار بفروشد؛ هیچ کسی نمیتواند مردمش را بفروشد؛ چرا که مردمان تبعیت نمیکنند و اراده آنها فروختنی نیست ... شاه امروزه از ائتلاف اسلامی و ائتلاف بغداد سخن میراند؛ این ائتلافها چیزی نیست جز برای پشتیبانی از استعمار و مناطق نفوذ آنها، چیزی نیست جز حمایت از صهیونیسم جهانی. آنها خودشان را به استعمار و صهیونیستها فروختند، اما ما در راه آزادی کشورمان و در راه احقاق حقوق مردم فلسطین مبارزه میکنیم».1 در پی این نطق شدیداللحن، دستور قطع رابطه سیاسی قاهره با تهران از سوی جمال عبدالناصر صادر و به این ترتیب روابط سیاسی دو کشور در سال 1960م قطع شد.
از نمودهای دیگر دشمنی میان محمدرضا پهلوی و جمال عبدالناصر را میتوان در قیام 15 خرداد 1342 (6 ژوئن 1963م) مشاهد نمود. پس از قیام 15 خرداد، رژیم شاه کوشید این واقعه را به خارج از مرزهای ایران وصل کند و بدین ترتیب از اهمیت آن بکاهد؛ لذا مدعی شد که مخالفان حکومت با دریافت پول از خارج (مشخصا از جمال عبدالناصر) واقعه 15 خرداد را رقم زدهاند. در این زمینه، محمدرضا پهلوی در روز 17 خرداد، یعنی دو روز پس از این قیام، در سخنانی گفت: «باید به شما بگویم که متأسفانه چه کسانی بساط 15 خرداد را به راه انداختند، کما اینکه در میان کسانی که زخمی شدهاند یا دستگیر شدهاند خیلی از آنها میگفتند که ما چکار کنیم؟ 25 ریال پول دادهاند و میگفتند در کوچهها بدوید و بگویید زندهباد فلانی [امام خمینی(ره)] حالا میدانیم این وجوه از کجا رسیده است و به شما ملت ایران بهزودی جزئیات گفته خواهد شد. فقط این موضوع اولا از لحاظ ایرانیت یک ایرانی که پول خارجی را بگیرد و بر ضد جامعه خودش اقدام کند، این را چه میشود گفت؟ و دوم یک نفر شیعه پول بگیرد از یک نفر مسلمان غیرشیعه (منظور جمال عبدالناصر است) این چیست؟ و این خونهایی که در روز 15 خرداد ریخته شد به گردن کیست؟ کی مسئول این خونها است؟ ... و باید بگویم که کسانی که بساط پانزدهم خرداد را به راه انداخته و باعث ریخته شدن خونها شدهاند بهزودی به سزای اعمال خودشان خواهند رسید...».2 در واقع شاه به دنبال آن بود که ناکارآمدی داخلی خود را در آن سوی مرزها جستوجو کند.
به طور کلی در دهههای 1950 و 1960م، روابط دو کشور مصر و ایران آمیخته با سوءظن و حملات تبلیغاتی شدید علیه یکدیگر بود. در آن برهه زمانی، ناصر، نهاد سلطنت در ایران را ارتجاعی و محمدرضاشاه را آلت دست غربیها میدانست. متقابلا از نظـر محمدرضا پهلوی و متحدان غربیاش، ناصـر متهـم بـود کـه مصـر را بـه صورت کشـوری از اقمار شـوروی درآورده و مقاصد توسعهطلبانه دارد. با توجه به اوجگیری تیرگی روابط میان ایران و مصر در دهه 1960م، جمال عبدالناصر تلاشهای همهجانبهای برای سرنگونی حکومت محمدرضا پهلوی انجام داد که از مهمترین آنها میتوان به آموزش نظامی شاخه خارج از کشور نهضت آزادی به مدت دو سال، فعال کردن رادیو فارسی قاهره بر ضد شاه، بهکار بردن نام خلیج عربی3 به جای خلیج فارس، حمایت از جبهه جداییطلب خوزستان به نام «جبهه تحریر عربستان» اشاره کرد.
با مرگ ناصر در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۰م، منازعات بین دو کشور بهتدریج فروکش کرد. اسدالله علم در کتاب خاطرات خود به تاریخ 7 مهر 1349 در زمینه مرگ جمال عبدالناصر و واکنش شاه نسبت به این رویداد نوشته است: «مورخ هفتم مهر داشتم به برنامه اخبار بی.بی.سی گوش میدادم که خبر مرگ ناصر را اعلام کرد. خبر غیرمترقبهای بود. به شاه تلفن کردم، معلوم شد خبر را شنیده است... بیش از اندازه سر حال و شنگول بود، مثل این است که صبح بلند شوی و بگویند سرسختترین رقیب ناگهان برای ابد ناپدید شده است...».4
ملاقات آرام با جمال عبدالناصر
شماره آرشیو: 411-345آ
پی نوشت:
1. حسین علیزاده، بررسی تحلیلی و توصیفی تاریخ روابط ایران و مصر (دو قدرت منطقهای خاورمیانه)، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، 1384، ص 95.
2. روزنامه اطلاعات، ش 11110، یکشنبه 19 خرداد 1342، سخنان محمدرضا پهلوی در مراسم توزیع اسناد مالکیت کشاورزان همدان.
3. ناصر ابتدا از عنوان خلیج فارس استفاده میکرد، اما بهتدریج عنوان مجعول عربی را در مورد خلیج فارس بهکار برد؛ زیرا میدانست که ایرانیها روی عنوان خلیج عربی حساسیت دارند و طبیعتا او هم سعی میکرد طرف مقابل خود را عصبانی کند.
4. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، تهران، طرح نو، 1371، ج 1، ص 269. https://iichs.ir/vdci.paqct1avubc2t.html