«مقداری راجع به رجال (بهاصطلاح رجال!) صحبت شد. عرض کردم خیلی کوتاهفکر و بدبخت و بیچاره هستند. تمام مسائل مملکتی را از نقطهنظر شخصی قضاوت میکنند. اگر کار آنها رو بهراه باشد همهچیز خوب است و اگر نباشد همه چیز بد است. فرمودند متأسفانه همینطور است ولی چه کنیم؟ آدم نداریم. عرض کردم راست است که اعلیحضرت از پدرتان شاهنشاه فقید [رضاشاه] خواستید که خاطره بنویسد، فرمودند چه بنویسم؟ من یک سرپوش طلا روی یک ظرف گُه بودم، میخواهید این سرپوش برداشته شود؟ البته این عقیده درباره هیئت حاکمه ایران است نه مردم ایران. هیئت حاکمه که خودم [: اسدالله علم] هم باشم واقعا گُه است. خندیدند... فرمودند: در این حدود بود!»[1]
احمد میرفندرسکی، عباسعلی خلعتبری و اردشیر زاهدی
شماره آرشیو: 5207-115ز
پینوشت:
[1]. اسدالله علم، یادداشتهای علم، ج 4، تهران، انتشارات مازیار و معین، 1380، ص 324.