بنیاد پهلوی به دستور شاه در سال 1958 تأسیس شد تا به عنوان یک سازمان خیریۀ غیر انتفاعی فعالیت کند. ولی حقیقت قضیه این بود که اشتغال بنیاد پهلوی به امور خیریه جنبۀ سرپوش برای پنهان کردن ثروت خاندان پهلوی داشت.
بنیاد پهلوی به دستور شاه در سال 1958 تأسیس شد تا به عنوان یک سازمان خیریۀ غیر انتفاعی فعالیت کند. ولی حقیقت قضیه این بود که اشتغال بنیاد پهلوی به امور خیریه جنبۀ سرپوش برای پنهان کردن ثروت خاندان پهلوی داشت.
اعضای خانوادۀ شاه درآمدهای کلان خود را به صندوق بنیاد پهلوی میریختند تا این سازمان به بهانۀ تأمین بودجۀ امور خیریه، پولهایشان را در امور سودآور سرمایهگذاری کند. و در عین حال شاه نیز با چنین تمهیدی میتوانست میلیاردها ثروت خانوادهاش را ـ که البته منشأی جز سود معاملات جنبی حاصل از فروش نفت نداشت ـ تطهیر کند و به همه نشان دهد که بستگانش از ثروتاندوزی هدفی جز کار خیر ندارند!!
گرچه ظاهراً بنیاد پهلوی چند قلم کارهای ظاهراً خیریه هم انجام میداد (منجمله: پرداخت کمک هزینه به دانشجویان ایرانی در خارج، احداث چند منزل برای معلولین و کودکان یتیم، تأمین پوشاک برای محرومین، و اطعام مساکین در ایام مذهبی)، ولی فعالیت اصلی آن فقط در مسیرهایی بود که بتواند از طریق سرمایهگذاریهای پرسود (از جمله در: کارخانجات سیمان و تصفیۀ قند، شرکتهای بیمه، بانک، کشتیرانی، هتلسازی، کازینوهای قماربازی، کابارههای لوکس) ثروت خانوادۀ شاه را چند برابر کند. ضمناً باید گفت که برادران و خواهران شاه و فرزندانشان هرگز به سود سرمایههای خود در بنیاد پهلوی بسنده نمیکردند، و هر یک با سهام عمدهای که در صنایع و شرکتهای تجارتی گوناگون داشتند، منافع کلانی بدست میآوردند.1
هر کدام از سازمانهای خیریه موجود در کشور تحت سرپرستی یکی از اعضای خانوادۀ سلطنتی قرار داشت. و چون اینگونه سازمانها میبایست به صورت غیر انتفاعی اداره شود، لذا در ظاهر امر ـ به نظر کسی که به عمق مسائل آگاه نبود ـ خانوادۀ سلطنتی به خاطر احساسات «بشردوستانه!» خود وظایف بس دشوار و سنگینی به عهده داشت. در حالیکه حقیقت غیر از این بود.2
متعاقب افزایش درآمد نفتی ایران در سال 1973، گرچه مبالغ هنگفتی از سوی دولت به عنوان کمک مالی در اختیار دانشجویان قرار گرفت، ولی این امر برعکس آنچه انتظار میرفت ـ نه تنها به کاهش ضدیت دانشجویان با رژیم کمکی نکرد، که حتی باعث شد آنها بیش از پیش بر دامنۀ فعالیتهای خود بیافزایند و آشکارتر و رساتر علیه رژیم شاه فریاد بزنند. نارضایتی و خشم دانشجویان نسبت به رژیم ـ که به صورت تظاهرات و اعتصابات گوناگون صورت میگرفت ـ گرچه باعث شده بود هرج و مرج و بینظمی کاملی بر محیط دانشگاه حاکم شود، ولی با این حال فقط عدۀ انگشتشماری از روشنفکران دانشگاهی بودند که رژیم را جدی میگرفتند و به توانائیش در بازگرداندن آرامش و نظم به دانشگاهها امید داشتند. در ماه ژوئن 1975 ناآرامیهای دانشجویی برای اولین بار به دانشگاه ملی هم سرایت کرد. و من که شاهد قضیه بودم به چشم خود دیدم که مأموران امنیتی چگونه به قلع و قمع دانشجویان اعتصابی پرداختند.3
در ماه اوت 1974 دکتر «محمد باهری» معاون امور فرهنگی وزارت دربار، طی کنفرانسی که در حضور شاه راجع به مسائل آموزشی کشور تشکیل شده بود، حقایقی از اوضاع حاکم بر دانشگاهها را به اطلاع شاه رساند. موقعی که جریان این کنفرانس از تلویزیون پخش شد، هیچکس باور نمیکرد دکتر باهری آنقدر جرأت داشته باشد که مطالبی را چنین بیپرده با شاه در میان بگذارد. ... از جمله حرفهای دکتر باهری به شاه یکی هم این بود که: دانشجویان معتقدند از سوی دولت فعالیتهایی برای رشوه دادن به آنها ـ تحت پوشش کمکهای مالی انجام میگیرد، تا به این ترتیب از ناآرامیهای دانشگاهها جلوگیری شود.4
محمدجعفر بهبهانیان، نفر وسط ( مدیرعامل بنیاد پهلوی ) و دو تن از مدیران یکی از شرکتهای انگلیسی
شماره آرشیو:42-1-161-الف