پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ آنچه به عنوان روابط بینالملل به معنای کلاسیک شناخته میشود روابط میان قدرتهایی است که در چند سده گذشته به تحولات شکل دادهاند. در واقع قدرتهای بزرگ بودهاند که نظم جهانی را در چند سده برقرار و تلاش کردهاند از این رهگذر منافع و اهداف ملی خود را تحقق بخشند. این امر در موارد متعدد و بهویژه در بزنگاههای تاریخی بیش از پیش معنا و مفهوم پیدا میکند. یکی از این بزنگاهها پایان جنگ اول جهانی است؛ نبردی که به فروپاشی امپراتوری عثمانی و سربرآوردن کشورهای گوناگون از بخشهای مختلف آن منتهی شد. در واقع فاتحان جنگ جهانی اول مناطق مختلف آن را به صورت حوزه نفوذ خود درآوردند و تلاش کردند بیشترین بهره را از پیروزی در نبرد صاحب شوند.
بااینحال، فروپاشی امپراتوری عثمانی نه پایانی بر تعارضات داخلی موجود در این بخش از جهان، بلکه آغاز دورانی بود که تا به امروز بر تحولات خاورمیانه تأثیر گذاشته و سایه خود را به صورت سترگی بر مسائل این منطقه گسترانیده است. به صورت خاص، با فروپاشی این امپراتوری بود که کشور فلسطین به دست برخی از یهودیان افتاد و آنچه به عنوان سرزمینهای اشغالی یا کشور اسرائیل میخوانیم شکل گرفت. این روند خود آغازگر جنگهایی شد که تا به امروز حداقل به شش مورد از آن میتوان اشاره کرد. البته این شش جنگ تا پیش از تحولات مهرماه امسال (1402) رخ داده است و مسائل روز را شامل نمیشود. بااینحال، برای درک آنچه امروز در غزه در حال رخ دادن است باید به گذشته بازگشت و ریشههای بحران را ارزیابی کرد. بر این اساس، تلاش خواهد شد در سطور زیر، این شش جنگ بررسی و نقش قدرتهای بزرگ، که در آن بیمثال است، ارزیابی شود.
جنگ اول اعراب و اسرائیل
حمایت قدرتهای بزرگ و بهویژه انگلستان از تشکیل یک دولت یهودی در سرزمینهای فلسطینی بعد از جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم بسیار آشکار است و این کشور و بعدا آمریکا تمام تلاش خود را به خرج دادند تا این هدف عملی شود، اما شاید اولین جرقه نبرد میان اعراب و اسرائیل در تاریخ 29 نوامبر سال 1947م را سازمان ملل متحد زد. در تاریخ یادشده، این سازمان قطعنامهای را به تصویب رساند که به موجب آن سرزمین تاریخی فلسطین میان اعراب و یهودیان تقسیم شد و جالب توجه این بود که انگلستان از رأی دادن به این طرح خودداری کرد و حتی در اقدامی عجیب تصمیم گرفت نیروهای خود را قبل از اوت سال 1948م از فلسطین بیرون کشد.[1]
اعلام تقسیم سرزمین فلسطین، اعراب فلسطین و سایر کشورهای عربی را به جوش و خروش آورد و باعث به راه افتادن تظاهرات گستردهای در این سرزمینها شد. در تاریخ 8 دسامبر سال 1947م، اتحادیه عرب با شرکت نخستوزیران دولتهای عضو در قاهره تشکیل جلسه داد و ضمن اعتراض به تصمیم سازمان ملل متحد برای جلوگیری از عملیاتی شدن تقسیم فلسطین و مخالفت با تشکیل دولت یهودی در این منطقه تصمیماتی گرفت که در نهایت به جنگ اول اسرائیل و اعراب منتهی شد.[2]
در 14 می سال 1948م بود که اولین نبرد میان اسرائیل و کشورهای عربی رخ داد. انگلستان به تحریم تسلیحاتی کشورهای عربی اقدام کرد و ایالات متحده به عنوان یکی از ابرقدرتها کمک ویژهای به اسرائیل اختصاص داد تا این دولت تازهتأسیس بتواند ارتش کشورهای عربی را شکست دهد. البته در ابتدای نبرد، پیروزی از آنِ کشورهای عربی بود، اما در مرحله دوم اسرائیل بود که با کمک قدرتهای بزرگ و در رأس آن آمریکا توانست این نبرد را به نفع خود به پایان رساند.[3]
جنگ دوم اعراب و اسرائیل
جنگ اعراب و اسرائیل تنها به این مورد محدود نماند. در سال 1956م جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، محدودیتهایی را در کانال سوئز برای امور کشتیرانی برقرار کرد. این محدودیتها به تجارت قدرتهای اروپایی آسیب شدیدی زد؛ به همین دلیل دولتهای انگلستان و فرانسه به اسرائیل کمک کردند تا به مصر اعلان جنگ دهد. با پشتیبانی و حمایت این دو کشور بود که اسرائیل وارد نبرد با مصر شد و توانست این کشور را در جنگ شکست دهد. در حقیقت در این جنگ بود که صحرای سینا به تصرف اسرائیل درآمد و کشورهای عربی برای بار دوم از اسرائیل شکست خوردند. بااینحال، این نبرد نیز پایان کار منازعه اعراب و اسرائیل نبود و روابط طرفین شاهد منازعات دیگری نیز بود.[4]
جنگ سوم اعراب و اسرائیل
در سال 1967م زمینه و بستر برای جنگ سوم اعراب و اسرائیل بهوجود آمد. رقابت ابرقدرتها نیز این بار پای طرفین را به درگیری کشاند و باعث شد دو طرف برای سومین بار در جنگ درگیر شوند. در این سال روسها که در فضای رقابت دو قطبی با آمریکا بهسر میبردند کشورهای عربی را تشویق کردند تا به اسرائیل، که متحد راهبردی و در حقیقت پیگیر منافع غرب و در رأس آن آمریکا بود، حمله کنند. جمال عبدالناصر، که گمان میکرد مسکو در این نبرد او را یاری خواهد رساند، آغازگر جنگ شد و با حمایت عربهای ملیگرا توانست در یک حمله برقآسا صحرای سینا را از اسرائیل پس بگیرد. بدینترتیب او بر دماغه تیران مسلط شد و راه اسرائیل به خلیج عقبه را بست.[5]
اسرائیل این عمل مصر را تجاوزکارانه قلمداد کرد و درصدد برآمد پاسخ مصر را با قدرت هر چه تمامتر دهد. اسرائیل در یک حمله غافلگیرانه با پشتیبانی واشنگتن، در مدت شش روز توانست 90 درصد نیروهای هوایی رژیم سوریه، اردن و مصر را نابود و صحرای سینا را تصرف کند.[6]
حرکت ستون زرهی تانکهای ام48 اسرائیلی در نزدیکی غزه
جنگ چهارم اعراب و اسرائیل
در سال 1970م انور سادات جانشین جمال عبدالناصر شد و تلاش کرد با استفاده از روشهای دیپلماتیک صحرای سینا را از اسرائیل پس بگیرد که در این امر ناکام بود. در نهایت انور سادات به این نتیجه رسید که اسرائیل از مسیرهای دیپلماتیک و سیاسی حاضر به بازپس دادن سرزمینهای مصر نیست و به همین دلیل تلاش کرد از راه نظامی به هدف خود دست پیدا کند.[7]
بر این اساس، در سال 1973م بود که با هماهنگی سوریه، به اسرائیل حمله کرد تا دو طرف برای مرتبه چهارم با یکدیگر درگیر شوند، اما این نبرد نیز در نهایت با پیروزی اسرائیل به پایان رسید. البته در این میان نقش آمریکا پررنگ بود؛ ازآنرو که به عنوان متحد راهبردی اسرائیل در خاورمیانه و نزدیکترین کشور به این ابرقدرت، از هیچ گونه کمکی به اسرائیل دریغ نورزید و این کشور را یاری رساند. در نهایت، در همین دوران ریاستجمهوری انور سادات بود که مصر با وساطت جیمی کارتر، با اسرائیل صلح کرد و پیمان معروف کمپ دیوید میان دو طرف بسته شد. براساس این پیمان، مصر در ازای بازپسگیری صحرای سینا، اسرائیل را به رسمیت شناخت.[8]
جنگ پنجم اعراب و اسرائیل
جالب اینجاست که نبرد میان طرفین تنها به این موارد محدود نماند و اعراب و اسرائیل بار دیگر در سال 2006م با یکدیگر رودررو شدند. اما این بار طرف مقابلِ اسرائیل یک کشور نبود، بلکه یک جریان بود. حمله اسرائیل، که با مقاومت حزبالله لبنان و جریانهای مقاومت روبهرو شد، در نهایت به شکست اسرائیل انجامید. این نبرد، که به جنگ 33روزه مشهور است، با چراغ سبز آمریکا و با هدف نابودی حزبالله توسط اسرائیل و خلع سلاح این گروه آغاز شد. در نهایت این نبرد نه تنها با شکست حزبالله به پایان نرسید و اسرائیل نتوانست هیچ کدام از اهداف حداقلی و حداکثری خود را تحقق بخشد، بلکه در سالهای بعد حزبالله به کمک ایران و جریان مقاومت در منطقه توانست توان نظامی و تسلیحاتی خود را توسعه دهد.[9]
این را با قاطعیت میتوان گفت که این نبرد نیز در پی تشویق آمریکا برای بنیان گذاشتن نظمی جدید در خاورمیانه روی داد. در واقع آمریکا، که در این مقطع خود را پیروز جنگ سرد و هژمون نظام بینالملل میدید، تلاش کرد با کمک همپیمان خود، نظمی آمریکاییمحور را در منطقه ایجاد کند که بیشک یک قطعه از این پازل خلع سلاح و نابودی گروههای مقاومت در منطقه بود.
نبرد آخر
تا پیش از حمله حماس به مواضع نیروهای اسرائیلی و ورود این گروه به سرزمینهای اشغالی و کشاندن جنگ به این مناطق در مهرماه امسال، خاورمیانه یک بار دیگر نیز شاهد نبرد میان گروههای مقاومت و اسرائیل در سال 2014م بود. این نبرد در حالی اتفاق افتاد که گروههای مقاومت به موشکهای میانبرد و دوربرد دست پیدا کرده بودند و بهانه این رژیم برای حمله نیز موشکپرانی این گروهها بود.[10]
این نبرد نیز که در زمره نبردهای نامتقارن بهشمار میآید و یک طرف آن دولت اسرائیل و طرف دیگر گروههای مقاومت همچون حماس و جهاد اسلامی بودند، در نهایت با پیروزی مقاومت به پایان رسید و این گروهها توانستند ضربات مهلکی به اسرائیل وارد کنند. اسرائیل نیز، که گمان میکرد با حمایت تنها ابرقدرت میتواند توان تهاجمی مقاومت را از بین ببرد و بازدارندگی کامل را برای خود بهوجود آورد، شکست خورد و نتوانست به این مهم دست پیدا کند.[11]
بااینحال، این نیز پایان کار نبود و طرفین در سال 2023م نیز وارد مرحله جدیدی از درگیری شدند. بدینترتیب آنچه خشت اولش را قدرتهای بزرگ کج گذاشتند تا به امروز محل منازعه و درگیری بوده است.
پینوشتها:
[1]. غلامرضا نجاتی، جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، تهران، موسسه مطبوعاتی عطایی، 1347، ص 38.
[2]. ج. بایربل، جنگ طولانی: اعراب و اسرائیل، ترجمه ابوطالب صارمی، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1349، صص 67-83.
[9]. «جنگ سی و سیه روزه: حزبالله لبنان چگونه پروژه شوم آمریکا را در نطفه خفه کرد»، قابل دسترسی در:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1402/04/26/2926421