«اندیشه و آرمان امام خمینی، از آغاز نهضت اسلامی تا امروز» در گفت‌وشنود با ابوالفضل توکلی بینا

رهبری مدبرانه آقا، موجب تداوم خط امام شده است

روزهایی که بر ما گذشت، تداعی‌گر سالروز ارتحال سلسله‌جنبان انقلاب اسلامی و نیز اقدام هوشمندانه مجلس خبرگان رهبری، در گزینش جانشین صالح آن بزرگ است. در گفت‌وشنود پی‌آمده، ابوالفضل توکلی بینا، از مبارزان نهضت اسلامی، به تحلیل این دو رویداد تاریخی پرداخته است
رهبری مدبرانه آقا، موجب تداوم خط امام شده است
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
مبداء آشنایی شما با امام خمینی، به چه دوره‌ای باز می‌گردد؟ این آشنایی چگونه به ارتباط و صمیمیت منتهی شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده چون پدر و مادرم ساکن قم بودند، هر هفته شب‌های جمعه، برای دیدارشان به این شهر می‌رفتم. وقتی خبر فوت مرحوم  آیت‌الله العظمی بروجردی منتشر شد، صبح زود به سمت قم حرکت کردم. در تشییع ایشان خیلی از بزرگان شرکت کرده بودند، از جمله: آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله مرعشی نجفی، آیت‌الله شریعتمداری، آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله بهبهانی، اما حضرت امام در این مراسم نبودند! به‌هرحال من تا آن زمان، شناخت دقیقی از ایشان نداشتم، تا اینکه بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی، در گزارشی که در روزنامه «کیهان» درباره شخصیت‌های صالح برای مرجعیت منتشر شد، تصویر و بیوگرافی ای از امام آمده بود. در آن گزارش، نام «حاج آقا روح‌الله خمینی»، به عنوان شخصیتی واجد خصال لازم برای زعامت و مرجعیت جامعه مسلمین، ذکر شده بود. در ابتدا هم این‌طور نبود که چون حضرت امام از اعلام شاخص حوزه بودند، عده زیادی به ملاقات ایشان بروند. بعد از ماجرای لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و تشکیل جلسه‌ای از سوی حضرت امام با علما و ارسال تلگراف اعتراضی به شاه، کم کم همه با نام و شخصیت ایشان آشنا شدند. من هم همراه با دوستان همدرس و همراه خودم در مسجد امین‌الدوله، از قبیل آقایان: شهید حاج مهدی عراقی، مرحوم حبیب‌الله عسگراولادی و مرحوم حبیب‌الله شفیق، مبارزات خود را علیه رژیم پهلوی آغاز کردیم و بیشتر به منزل حضرت امام می‌رفتیم. بعد از تشکیل هیئت‌های مؤتلفه اسلامی هم، در صبح‌های یکشنبه هر هفته، به نمایندگی از سوی این تشکل دیداری با ایشان داشتم و هر امری که داشتند، انجام می‌دادم. حضرت امام اجازه‌ای هم به من داده بودند، که در آن زمان و بعدها، به هیچ آیت‌الله و امام‌جمعه‌ای ندادند! ایشان باخبر بودند که بنده خانواده‌های زندانی را اداره می‌کنم؛ به همین دلیل به مرحوم آیت‌الله سیدمحمدصادق لواسانی فرموده بودند که برای این کار، ماهی پنج‌هزار تومان به من بدهند! در آن زمان، پنج‌هزار تومان خیلی پول بود. اما آقای لواسانی آن‌قدر من را برای دریافت این پول می‌برد و می‌آورد، که خسته می‌شدم و از زندگی مانده بودم! یک پنجشنبه‌ای که برای دیدار پدر و مادرم به قم رفته بودم، چون می‌دانستم که حضرت امام‌ صبح زود به حرم می‌روند، سحر به حرم رفتم. بعد از سلام و احوالپرسی، به اتفاق حضرت امام به منزلشان آمدیم و صبحانه خوردیم. به ایشان گفتم: «آقا سر جدتان ما را از دست آقای آسید محمدصادق نجات دهید!». امام پرسیدند: «چه شده است؟» به ایشان گفتم: «ایشان آن‌قدر مرا می‌برد و می‌آورد، که از زندگی افتاده‌ام! می‌خواهم زندگی‌ام را خودم اداره کنم و سربار کسی نباشم!» ازآنجاکه اولیای الهی معمولا کمتر حرف می‌زنند، ایشان هم سرشان را بلند کردند و خطاب به من در یکی دو جمله کوتاه گفتند: «دیگر به ایشان مراجعه نکنید، خودت تجارِ مرتبط را می‌شناسی، اجازه می‌دهم که هر چه خواستی انجام دهی!...». این اجازه خاصی بود و حضرت امام آن را به هر کسی نمی‌داد.
 
ابوالفضل توکلی بینا
 
در آن دوره، امام خمینی معمولا چه کارهایی را به شما ارجاع می‌دادند؟
همه کارهایی که حضرت امام در رابطه با بازار، تجارِ آن، مسائل اجتماعی و مبارزه داشتند، رابط آن اعضای مؤتلفه بودند. من هم که رابطه مؤتلفه با ایشان بودم، به طور منظم  به خدمتشان می‌رفتم، اما ازآنجاکه مأموران ساواک و شهربانی راه‌ها را کنترل می‌کردند، لذا هر وقت به دیدنشان می‌رفتم، از یک راه نمی‌رفتم! یک شب که قرار بود اعلامیه مربوط به کاپیتولاسیون پخش شود، خدمت حضرت امام رسیدم و گفتم: «امشب قرار است که رأس ساعت 9 شب، این اعلامیه‌ها در سراسر تهران توزیع شود». اما ازآنجاکه مقداری از آن اعلامیه را هم همراه خود به قم آورده بودم، حاج آقامصطفی با دوستی که انبار داشتند، تماس گرفتند و قرار شد آنها را به آن انبار ببریم! در آن دوره شب‌های یکشنبه، مراجع دور هم جمع بودند. حضرت امام در آن جلسه، مرا به آقایان معرفی کردند و گفتند: «این جوان از مجاهدین است...». پس از نماز هم، من به سمت تهران حرکت کردم. آن شب اعلامیه‌ها به شکل یکپارچه، در سراسر تهران توزیع شد و الحمدالله هیچ کسی هم به خاطر آن دستگیر نشد. این حرکت باعث وحشت رژیم شد، که چه گروه قدرتمندی وجود دارد، که با دقت و هماهنگی این‌گونه کارها را انجام می‌دهد و اعضای آن هم به دام نمی‌افتند.
 
شما در پی اعدام حسنعلی منصور، دستگیر و زندانی شدید. این اتفاق چگونه افتاد؟
بعد از اجرای حکم اعدام انقلابی حسنعلی منصور، مأموران رژیم در پی دستگیری عاملین ترور، به سراغ اعضای هیئت‌های مؤتلفه رفتند. یک لیستی از اسامی ما دست شهید محمد بخارایی بود، که وقتی مأموران او را گرفتند، این لیست هم لو رفت! نهایتا هم در 2 اسفندماه 1343، مأموران به دفتر کارم آمدند و مرا دستگیر کردند و خواستند منزلم را هم بگردند. از آنجایی که در آن زمان، بنده در حال نوسازی منزل قدیمی‌ام، در کوچه شیبانی در امیریه بودم، به آنها گفتم: خانه‌ای ندارم و آن را خراب کرده‌ام! مأموران آمدند و دیدند که درست گفته‌ام. مأموران نشانی محل اسکان موقتم را خواستند. گفتم: «به یک شرط محل اقامتم را می‌گویم، چون پسر اولم و مادر همسرم بیمار هستند، می‌ترسم که آنها با دیدن شما وحشت کنند. شما صبر می‌کنید من داخل بروم، بعد به عنوان دوستانم شما هم داخل خانه شوید...». آنها قبول کردند و من سریع وارد خانه شدم و همسرم را در جریان قرار دادم. در عین حال یک قبضه اسلحه هم، در جیب شلوارم ــ که به جالباسی آویزان بود ــ داشتم؛ لذا همه حواسم پی این بود که چطور اسلحه را بردارم. نهایتا بدون آنکه مأموران بفهمند، اسلحه را جابه‌جا کردم و آنها فقط وصیت‌نامه‌ام و عکسی از حضرت امام را یافتند. بعد هم گفتند: به خانواده‌ات بگو که دیگر برنمی‌گردی! نمی‌خواستم خانواده‌ام را نگران کنم؛ لذا گفتم: شما کاری نداشته باشید! بعد سرم را داخل اتاق کردم و به خانمم و مادرخانم که گریه می‌کردند، گفتم: «مسئله‌ای نیست، نگران نباشید، مرا برای بازجویی می‌برند و بعد آزاد می شوم!». مرا یکسره به قزل‌قلعه بردند. سه ساعت یک بازجو را گذاشته بودند که مرا سین‌جیم کند! من هم وقتی لیست بازداشت‌شده‌ها را دیدم، آشنایی با همه را نفی کردم! مبارزین آن دوره می‌دانند که وقتی در بازجویی همه را نفی می‌کردی، مأموران ساواک بیشتر حساس می‌شدند! لذا برای شکنجه روحی فرد، یک عده‌ از زندانیان را در اتاق کناری، با کابل می‌زدند! کابل‌‌هایی که وقتی ده تا از آنها را می‌زدند، بدن ورم می‌کرد و خون بیرون می‌ریخت! خلاصه این کار را کردند، که از ما زهر چشم بگیرند! بعد از سه ساعت بازجویی، مرا به اتاقی که سرهنگ مولوی در آن حضور داشت، بردند. سرهنگ مولوی پشت سر هم می‌گفت: تو امانی را می‌شناسی؟ تو عراقی را می‌‍‌شناسی؟ تو بخارایی را می‌شناسی؟... گفتم: بله؛ می‌شناسم. گفت: چطور آدم‌هایی هستند؟ گفتم: بسیار انسان‌های مؤمن و متدینی هستند. گفت: کجا آشنا شدید؟ گفتم: مسجد امین‌الدوله. بعد از اتمام سؤالات شفاهی، سؤالات کتبی در مورد ترور حسنعلی منصور شروع شد، ولی من اظهار بی‌اطلاعی کردم! وقتی سرهنگ مولوی مقاومت مرا دید، دستور داد که مرا بخوابانند و با کابل‌های قوی بزنند! بعد دوباره برگه سؤالات را مقابلم گذاشتند و بازهم همان جواب‌ها را دادم! در این لحظه سرهنگ مولوی گفت: اینجا سازمان تیمور بختیار است، کسی از اینجا سر سالم بیرون نخواهد برد! یکدفعه به یاد خوابی که ده شب قبل دیده بودم، افتادم! در خواب دیده بودم که مرا نزد سرهنگ مولوی، معاون ساواک مرکز، بردند. او به من می‌گوید: اگر جواب درست ندهی، سر سالم از اینجا بیرون نخواهی برد، اینجا سازمان بختیار است!... خواب عجیبی بود!
 
ابوالفضل توکلی بینا
 
روزهای اکنون، سالروز رویداد خاطره‌انگیز دیگری در تاریخ نظام اسلامی و آن انتخاب حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای به رهبری است. ارزیابی شما از بسترهای این انتخاب و پیامدهای آن چیست؟
اشاره به این خاطره، برای فهم زمینه‌های این انتخاب مناسب است. در روزهایی که حضرت امام در حال تصمیم‌گیری برای عزل آقای منتظری بودند، سران قوا خدمت ایشان می‌رسند. آقای هاشمی در آن جلسه به حضرت امام می‌گوید: ما برای رهبری مشکل داریم! امام به ایشان می‌گویند: «خیر، مشکلی ندارید!»، اما باز هم آقای هاشمی در این خصوص به حضرت امام اصرار می‌کند! در جلسه دیگری، آقای هاشمی که همیشه خیلی صریح با حضرت امام صحبت می‌کرد، به ایشان می‌گوید: «شما چرا می‌گویید که ما مشکل نداریم، ما واقعا در مورد مسئله رهبری مشکل داریم!». حضرت امام هم در جواب می‌گویند: «تا آقای خامنه‌ای را دارید، مشکل ندارید!».
می‌بینید که بسیاری از توطئه‌ها و جنگ‌های نیابتی هم، بعد از رحلت حضرت امام و زمان رهبری حضرت آقا پیدا شد. با وجود این حضرت آقا، با یک پیام همه را خنثی ‌کردند؛ چون قدرت و تدبیر بالایی دارند. یکی از پسران بنده، در آمریکا زندگی می‌کند. عروسم می‌گفت: «ما از خانه که بیرون می‌آمدیم، مردم آمریکا ما را می‌بوسیدند و می‌گفتند: نگاه به ترامپ نکنید که این حرف‌ها را می‌زند، ما شما و رهبرتان را دوست داریم!...». حتی روزی عروسم به یکی از استادانش ــ که از نمایندگان مجلس سنای آمریکاست و ادیان خوانده و حتی سفری به شهر قم داشته ــ گفته بود: «چقدر شما خودخواه هستید؛ این همه تجهیزات اتمی به اسرائیل داده‌اید، ولی باز هم می‌گویید: ما سلاح اتمی نداشته باشیم و از خودمان دفاع نکنیم؟ این چه حرفی است؟» استادش گفته بود: «شما در مقابل کسی را دارید که فوق‌العاده است؛ سیدعلی خامنه‌ای!». آمریکایی‌ها همه‌شان، این موضوع را می‌دانند؛ به همین دلیل هم به شکست خفت‌بارشان اعتراف می‌کنند. با وجود آقا، خط امام در کشور ما حاکم است و به راه خود ادامه می‌دهد.
 
https://iichs.ir/vdcc14qi.2bq1m8laa2.html
iichs.ir/vdcc14qi.2bq1m8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما