«خوانشی از فراز و فرودهای تاریخ انقلاب و نظام اسلامی» در گفت‌وشنود با آیت‌الله محمد یزدی

امام فرمود: اگر امروز زمان اجرای حدود نباشد، پس کی زمان آن است؟

مناسبتهای مربوط به رهبر کبیر انقلاب فرصتی مغتنم برای خوانش سیره آن بزرگوار است. مهرماه موسم دو هجرت یا دو فصل از تبعید تاریخی امام خمینی است: هجرت به عراق و هجرت از عراق؛ به همین مناسبت و به منظور بازخوانی فصولی از تاریخچه حیات نظری و عملی امام، با عالم مجاهد حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمد یزدی گفت‎‌وگو کرده‌ایم.
امام فرمود: اگر امروز زمان اجرای حدود نباشد، پس کی زمان آن است؟
□ از آشنایی‌تان با حضرت امام برای نسل جوان بفرمایید و از سالهای اول نهضت امام، افکار ایشان و نقشی که در مبارزات داشتید.
بسم الله الرحمن الرحیم. اولین جایی که توفیق شرفیابی به محضر حضرت امام را پیدا کردم، محضر درس ایشان بود که در مسجد سلماسی دوره اصول را از اول شروع کردند و بنده هم هنوز دوره خارج اصول نرفته بودم و اساتیدمان توصیه می‌کردند که در محضر ایشان حاضر شوم. درس اصول حضرت امام یک دوره هشت‌ساله بود یا شاید هم کمی بیشتر طول کشید که به دوره دوم اصول ایشان معروف است. این درس یک امتیاز داشت و آن هم اینکه بعد از درس، تعدادی از شاگردان نزدیک می‌رفتند و در حلقه کوچک محضر ایشان می‌نشستند و اگر سوال و صحبتی راجع به درس داشتند، می‌پرسیدند. من هم این حالت را داشتم و در این حلقه شرکت می‌کردم. این حلقه، رابطه را غیر از ارتباط استاد و شاگردی، به یک رابطه عاطفی هم تبدیل می‌کرد و طبعا به ایشان نزدیک‌تر شدم. غیر از این درس و رابطه عاطفی، مسئله‌ای پیش آمد که این رابطه مقداری نزدیک‌تر شد و آن هم این بود که جزوه‌ای به اسم «گمشده شما» نوشته بودم. شاید این دومین اثری بود که در جوانی تهیه کرده بودم و یک دور اصول دین به زبان جوانهای آن روز بود. در کتاب «گمشده شما» در فصل ولایت که می‌خواستم ولایت حضرت امیر(ع) را ثابت کنم، با سبک امروزی گفتم: اگر انتخابات درستی بود، حتما حضرت امیر(ع) رأی می‌آوردند. چرا؟ چون خود آقایان می‌گویند: امیرالمومنین افضل خلایق است، ولی در انتخابات می‌بینیم غیرافضل و غیراعلم می‌آید تا جایی که ابن ابی الحدید در خطبه کتابش می‌گوید: «الحمدلله الّذی قَدّمَ المفضول علی الافضل » و این کار را به خدا نسبت می‌دهد که خدا مفضول را بر افضل مقدم داشته است، درحالی‌که خداوند که هیچ، بنده‌های خدا هم هیچ‌وقت این کار را نمی‌کنند. در آن کتاب در بحث ولایت حضرت امیر(ع)، غیر از صحبتهای طلبگی و ادله آیات و روایات، بر اساس جوانی این بحث را به این شکل ذکر کرده بودم. می‌دانید که آدم در جوانی حالات خاصی دارد و این حالات بیشتر در این کتاب منعکس شده بود. بعد از مدت کوتاهی روزی به منزل مرحوم فکور ــ که یکی از علمای یزد و فوق‌العاده وارسته، متشخص و مورد احترام همه طلبه‌ها بودند ــ رفته بودم. دیدم ایشان جزوه کوچکی را درآوردند و پرسیدند: «این جزوه را دیده‌ای؟» عرض کردم: «نه، چطور؟» گفتند: «شیخ مردوخ در کردستان در جواب بحثی که در کتاب گمشده شما داشته‌اید، مطلبی به عنوان ندای اتحاد نوشته و در حقیقت اتهامات زیادی به شیعه زده است. این جزوه را کسی برایم فرستاده است». جزوه را گرفتم و گفتم: «نه، ندیده‌ام، اما حالا این نسخه را می‌گیرم و نگاه می‌کنم». گرفتم و از همان نسخه اولی که گرفتم و خواندم، تصمیم گرفتم برایش پاسخی تهیه کنم. صفحه به صفحه می‌خواندم و حاشیه می‌نوشتم که براساس آنها پاسخی را بنویسم. شاید سه چهار روز بیشتر نگذشته بود که کسی از منزل امام آمد و گفت: «آقای حاج‌آقا روح‌الله با شما کار دارند». تعجب کردم که ممکن است امام چه کاری با من داشته باشند؟ هنوز هم مسائل انقلاب پیش نیامده بود. خدمتشان رفتم. فرمودند: «جزوه‌ای برایم فرستاده‌اند، شما این را دیده‌اید؟» با تعجب عرض کردم: «بله؛ اتفاقا این جزوه را آقای فکور به من داده‌اند و تا اینجا را هم خوانده و حاشیه‌هایی هم نوشته‌‌ام و تصمیم دارم تمام کنم و مطلبی بنویسم». خیلی تشویقم کردند و گفتند: «وقتی نوشتی بیاور من ببینم». خیلی خوشحال شدم. حالا مردوخ که بود؟ یک آخوند درباری اهل سنت در کردستان، به‌گونه‌ای که در بین روحانیان خود اهل سنت هم احترامی نداشت! اما درباری بود و شاه، دولت و دربار خیلی به او احترام می‌کردند. آلودگیهای خاصی هم داشت که بعد که دنبال کردم، شناختم. به‌هرحال یک جزوه صد صفحه‌ای به عنوان پاسخ به صحبتهای مردوخ تهیه کردم و چون امام فرموده بودند بیاور من ببینم، در یکی از روزها بعد از درس خدمتشان رفتم و عرض کردم: در مورد جزوه‌ای که فرمودید، این را تهیه کرده‌ام. از من گرفتند و دو سه هفته‌ای بیشتر طول نکشید و در یکی از جلسات درس به من فرمودند: «جزوه‌ات را دیدم» و آن را به من برگرداندند. حدود یک صفحه فهرست‌وار نوشته بودند که در فلان صفحه این مطلب را دارد، به آن توجه شود و الی آخر. یادم هست مثلا نوشته بودند این روایت از کتاب اصلی نقل قول شود، درحالی‌که از کتابهای دست دوم و سوم نقل کرده بودم. من این عنایت خاص استاد به شاگردش را تحت عنوان طلبه‌پروری می‌دیدم. فوق‌العاده خوشحال شدم که امام به جزوه‌ام توجه و مرا راهنمایی کردند و درصدد برآمدم جزوه را چاپ کنم. جوان و علاقه‌مند بودم و به مشکلات چاپش هم کاری نداشتم! کسی در اینجا از فضلای تهران بود که به ایشان اصغرآقا می‌گفتند و اولین کسی بود که در قم در مورد چاپ کتابها، به طلبه‌ها کمک می‌کرد. با ایشان صحبت کردم و قرار شد کتاب را چاپ کنند. آن آقا به من قول داد و گفت: به من واگذارش کن من چاپ می‌کنم! من هم از چاپ کتاب و این مسائل هیچ اطلاع خاصی نداشتم. فاصله زیادی نشد که یک روز مرحوم اشراقی، داماد امام به من گفتند: «حاج‌آقا با شما کار دارند». به بیرونی منزلشان رفتم و در آن اتاق کوچک نشستم که به سراغم بیایند و بگویند خدمتشان بروم. طبق معمول هم این‌طور بود که در این اتاق می‌نشستیم و بعد با رفتن به آن اتاق بزرگ‌تر خدمتشان می‌رفتیم. یک وقت دیدم امام خودشان وارد این اتاق کوچکی که من نشسته بودم شدند، درحالی‌که روال طبیعی این بود که به من خبر بدهند خدمتشان بروم. امام وارد شدند و من بلند شدم و ایستادم و سلام کردم. ایشان اظهار محبتی کردند و گفتند: «آن جزوه خیلی خوب است». اطلاع پیدا کرده بودند قرار است چاپ شود. فرمودند: «این جزوه که چاپ می‌شود، فقط در جاهایی که جزوه مردوخ پخش شده است، پخش شود و در جاهای دیگر پخش نشود». بعدها متوجه شدم این یکی از نکات ظریف سیاسی ـ مذهبی در فکر و رفتار ایشان است. بعدها متوجه حکمت این توصیه امام شدم. عرض کردم چشم. بعد هم پاکتی را مرحمت فرمودند. وقتی رفتم و پاکت را باز کردم، دیدم امام تقریبا تمام هزینه کتاب را داده‌اند! به‌هرحال امام نه‌تنها من، بلکه همه طلبه‌هایی را که اول فعالیتشان بود و احساس می‌کردند قابل رشد هستند، به هر شکل ممکن می‌پروراندند. این اوایل آشنایی ما با حضرت امام «رضوان‌الله تعالی علیه» بود.
 

 
□ پس از آغاز نهضت اسلامی، ارتباط جنابعالی با حضرت امام چگونه ادامه پیدا کرد و از سیر آن چه خاطراتی دارید؟
بله؛ خاطرم هست در همان اوایل، سینماها در عصرهای جمعه سعی می‌کردند جوانان را جذب ‌کنند؛ اوضاع سینماها هم در دوران طاغوت خیلی بد بود. امام فکری کرده بودند که در عصرهای جمعه، در شهرستانها یا هر جایی که امکان دارد، آقایان جلسه‌ای بگیرند و برای جوانها صحبت و در حقیقت با این وضعیت مقابله کنند. تعدادی از طلبه‌ها آماده شدند و به سراغ من هم آمدند و گفتند: چنین برنامه‌ای هست و گفته‌اند شما هم باید دو سه جا بروید. گفتم: چشم! دلم از خدا می‌خواست این کار را انجام بدهم. چند جا رفتم. یکی دو بار به اهواز رفتم و ساوه و جاهای دیگر. امتیازش هم این بود که بعد از جلسه‌ای که توسط آن عالم شهر برای عموم برگزار می‌شد، ملاقاتهایی هم با شخصیتهای برجسته آن شهر انجام می‌گرفت و مسائل انقلاب تبیین می‌شد. خاطراتی که از این ملاقاتها دارم برایم از بحثهایی که در آن جلسات مطرح می‌کردیم ارزنده‌تر بودند، به‌خصوص پیرمردهای محترمی که در گوشه و کنار کشور بودند، از شرایط موجود خون دل می‌خوردند و هیچ کاری هم نمی‌توانستند بکنند. وقتی می‌رفتیم و می‌گفتیم: «آقای خمینی چنین چیزی را فرموده‌اند و ما به اینجا آمده‌ایم و این جلسه برگزار شده و این برنامه خاص و جدایی است و غیر از روضه‌خوانی‌های معمولی است» خیلی خوشحال می‌شدند و ما را تشویق می‌کردند.
این یکی از برنامه‌های اولیه انقلاب بود که گذشت. ایام تبلیغ پیش می‌آمد و ما طبیعتا به سفر می‌رفتیم و این کار، از کارهای رسمی طلبه‌ها بود. سفری به محلات رفتم و از من خواسته شد در امامزاده‌ای ــ که فضای باز و بسیار باصفایی داشت ــ منبر بروم. دو سه شب که گذشت، خیلی شلوغ شد و جمعیت بسیار خوبی آمدند و قهرا من هم نشاط پیدا می‌کردم و مسائل بیشتری را مطرح کردم. من هم طبق معمول که در جاهای دیگر پنج یا ده شب منبر می‌رفتم، در محلات هم منبر رفتم...
 
□ ظاهرا همین منابر محلات موجب توجه مضاعف حضرت امام به شما شد؛ اینطور نیست؟
 بله؛ به قم که برگشتم، دیدم امام فرموده‌اند: «باید برنامه جدیدی در مسجد امام قم برگزار شود و غیر از منبریهای متعارفی که در قم بودند، از گویندگان جدید هم استفاده شود و هر کدام ده شب منبر بروند. این همان جلسه‌ای است که اکثر آقایان علما از کم‌وکیف آن خبر دارند و در تاریخ انقلاب آمده است. جلسه بسیار خوبی شد که هر کدام از آقایان ده شب منبر می‌رفتند و اجتماع عظیمی هم تشکیل می‌شد. خود حضرت امام هم چند شبش را می‌آمدند و چند دقیقه می‌نشستند و می‌رفتند. تا اینکه یک شب مرحوم حاج‌آقا مصطفی به من گفتند: آقا می‌گویند خود شما هم باید یک دهه منبر بروید. تا آن موقع در قم منبر نرفته بودم و واقعا هم می‌ترسیدم در قم منبر بروم و احساس می‌کردم در قم و بین طلبه‌ها، منبر رفتن خیلی مشکل است و خودداری کردم. آقا مصطفی در ادامه گفتند: «اگر قبول نکنید، خواهند گفت آقای خمینی جز همین دو سه نفر کسی را ندارند و ما مجبور می‌شویم افراد را تکرار کنیم». گفتم: «آخر در قم منبر رفتن خیلی مشکل است». گفتند: «آقای اشراقی به امام گفته‌اند شما در محلات خوب منبر رفته‌ای و بلدی صحبت کنی و چون آقای اشراقی دیده و به آقا گفته است، شما باید قبول کنی». بالاخره بسم‌الله گفتیم و قبول کردیم. تفصیل ندهم که ده شب ما، بیست شب شد! ده شب اول که تمام شد، گفتند: باید ده شب دیگر هم منبر بروی! عنوان بحثم هم «انقلابهای تاریک و روشن» در برابر انقلاب سفید شاه بود. جلسات بسیار پرجمعیتی می‌شد و غیر از حیاط، گاهی اوقات پشت‌بامها هم پر می‌شدند. طبق معمول هم حضرت امام شبی چند دقیقه می‌آمدند و می‌رفتند. اتفاقا آن شبی که برای جلسه ما آمدند، تا آخر نشستند و من هم وقتی ایشان آمدند و همه صلوات فرستادند، گفتم: «اجازه بفرمایید خلاصه‌ای از بحثهای گذشته را بگویم و بعد بحثم را ادامه بدهم». همین کار را هم کردم. خلاصه‌ای از بحثهای گذشته را ارائه کردم و بعد دنباله بحث را ادامه دادم و امام هم تا آخر آن جلسه نشستند. داستان منبر ما در مسجد امام و حضور ایشان داستان مفصل و جالبی دارد که برای بیان آن فرصت دیگری لازم است. بنابراین علاقه ما به حضرت امام از شاگردی و درس شروع شد تا آنجا که در مسائل انقلاب، هر جا ضرورتی برای همراهی و همکاری بود، هیچ‌گونه کوتاهی نکردم و همیشه همراه و در محضر امام بودیم. از آن طرف، همیشه و تا پایان هم، لطف ایشان شامل حال ما بود. آخرین مورد آن هم پس از ماجرای دوره سوم مجلس شورای اسلامی و جریان سخنرانی در مهدیه تهران پیش آمد که بعد از آنکه جناب آقای صافی از شورای نگهبان استعفا دادند، به دستور امام به این شورا رفتم. خودم هیچ‌وقت تصور نمی‌کردم که امام موافق باشند که من به شورای نگهبان بروم، ولی در عین حال، امام فرمودند برو و من هم اطاعت کردم.
 
□ از دیگر ارجاعات حضرت امام در این گونه مقولات چه خاطراتی دارید؟
البته ارجاعات حضرت امام بسیار بیشتر از این موارد بود؛ مثلا در زمان نخست‌وزیری آقای موسوی، دو سه مسئله پیش آمد. فراموش نمی‌کنم امام نوشتند: شما و آقای گیلانی بروید و این مسئله را بررسی کنید و نتیجه‌اش را به آقای موسوی بگویید؛ یعنی ارجاعاتی داشتند تا کسانی را که احساس می‌کردند با انقلاب همراه و صمیمی هستند، رشد بدهند و نگه دارند. این برای ما خیلی ارزش داشت و در عین حال وظیفه هم بود. به این ترتیب، آشنایی و ارتباط ما با امام قبل از انقلاب به شکل طلبه و استادی بود و آهسته‌آهسته روابط صمیمی‌تری برقرار شد و بعد از انقلاب در بین این همه طلاب و روحانیانی که با انقلاب بودند، ما هم خیال می‌کنیم که با انقلاب بودیم و ان‌شاءالله که کوتاهی نکرده باشیم.
 
□ امام در جایی درباره گروه‌هایی که در نهضت 15 خرداد سال 1342 شرکت داشتند صحبت کرده و گفته بودند که احتمال می‌دهند در برابر این نهضتی که از آن دوره شروع کردند، مخالفانی هم وجود داشته باشند. ملی‌گراها در زمره گروههایی هستند که در موارد متعدد مورد عتاب امام قرار گرفتند. دیدگاه شما دراین‌باره چیست؟
درباره ملی‌گراها، آن مقداری که من در جریان هستم، امام هیچ‌گاه به این گروه یا به‌اصطلاح امروزی‌اش ملی ـ مذهبی‌ها، به دید اسلامی ــ با توجه به مبانی فقهی‌ای که ایشان به آنها توجه داشتند ــ نگاه نمی‌کردند. بعدها هم دیدیم که حتی درباره دولت موقت تصریح کردند که دوستان توصیه کرده بودند آقای بازرگان و دوستانشان بیایند و ایشان قبول کرده بودند، والا خیلی به اینها معتقد نبودند. امام بیشتر به کسانی معتقد بودند که برای کارهای انقلابی‌شان، از همان آغاز با ایشان همراه بودند و صلاحیتهای دینی آنها را می‌دانستند. از همان موقعی که در عراق تبعید بودند و رهبری انقلاب را به عهده داشتند، تا وقتی که شورای انقلاب را تشکیل دادند، به آنهایی که مبانی فقهی را قبول داشتند توجه بیشتری می‌کردند. روح علاقه به اینکه باید در حکومت آینده، اسلام به عنوان ریشه اصلی مورد توجه قرار گیرد، از عزل و نصبها و توجهات حضرت امام محسوس بود. اولین بحثی هم که مسئله را برای همه ما خیلی روشن کرد مسئله لایحه قصاص و حدود الهی بود که آقایان گفتند: هنوز زمان مناسب نیست که امام عصبانی شدند و با تندی فرمودند: «اگر امروز زمانش نباشد، پس کی زمان آن است؟ قطعا زمانش هست و حدود الهی حتما باید اجرا شوند». پذیرش حدود و دیات ــ که از قوانین مسلم اسلامی است ــ برای آقایان خیلی سخت بود و می‌گفتند باید قوانین سابق را نگه داشت و اینها را به‌تدریج جایگزین کرد. امام می‌گفتند: «تدریج یعنی چه؟ و بلافاصله بعد از استقرار حکومت اسلامی، باید احکام و قوانین اسلامی پیاده شوند». آن آقایان به فکر سیاست گام‌به‌گام بودند، اما امام سیاست گام‌به‌گام را قبول نداشتند و می‌گفتند: از این فرصت باید حداکثر استفاده شود... و این سیاست فوق‌العاده هم تأثیر داشت. امام سیاست قاطعی داشتند که در این اولین فرصت، باید از تمام قدرت استفاده و احکام اسلام را پیاده کرد. هم در تدوین قانون اساسی، هم در قوانین عادی و هم در مسائل و مشکلاتی که پیش می‌آمدند، آن آقایان بیشتر با ریشه‌های فکری غربی و البته لعابهای مذهبی ظاهری می‌خواستند بین این دو جمع بکنند! در همه مراحل این قضیه برای ما محسوس بود که اگر بخواهم وارد این بحث بشوم، نمونه‌های زیادی هست و شاید حالا هم فرصت این کار نباشد.
 

 
□ قطعا بیان مصداقی از این موارد می‌تواند برای مخاطبان، به‌ویژه جوانان، روشنگر باشد!
اگر بخواهم یک نمونه بگویم، بهترین نمونه‌اش این است که موقعی که بین مرحوم شهید رجایی و بنی‌صدر اختلاف شدید پیدا شد و بنی‌صدر رئیس‌جمهور و مرحوم رجایی نخست‌وزیر بودند و سیستم هنوز اصلاح و قانون اساسی هنوز بازنگری نشده بود، هیئت سه‌نفره‌ای متشکل از یک نفر از طرف امام (مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی)، یک نفر از طرف بنی‌صدر (مرحوم آقای اشراقی) و یک نفر هم از سوی رؤسای سه قوه (من) مأمور شدند که مسائل اختلافی بین رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر را حل و فصل کنند. داستان این جلسه سه‌نفره در تاریخ انقلاب فصل جالبی دارد. تیترهایش را می‌گویم، چون ممکن است کمتر هم در رسانه‌ها آمده باشد. در مرحله اول که از سوی مجلس مسئولیت به من اعلام شد و آن دو بزرگوار هم از طرف امام و بنی‌صدر آمدند، آن روزها نایب رئیس مجلس بودم و داشتم به اتاق کارم می‌رفتم که دیدم مرحوم بهشتی دارند می‌آیند. سلام و اظهار ارادت کردم. ایشان فرمودند: «کارتان را شروع کرده‌اید؟» گفتم: «نکرده‌ام و نمی‌کنم!». با تعجب فرمودند: «یعنی چه؟» گفتم: «من حکم ندارم، مگر شما بنی‌صدر را نمی‌شناسید که چه جور آدمی است، همین‌جوری بدون حکم بروم؟» خیلی خوشحال شدند و دست به شانه‌ام زدند و برگشتند و به اتاق آقای هاشمی رفتند و تا نیم ساعت، سه ربع بعد هم حکم را نوشتند و سراغ ما فرستادند و خلاصه با حکم کارم را شروع کردم. حکم که به دستم آمد، آن موقع مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی وزیر کشور بودند. به وزارت کشور خدمت ایشان رفتم و گفتم: «این حکم من است، شما هم که از طرف امام مأمور هستید و آقای اشراقی هم از طرف بنی‌صدر مأمورند». معتقدم جلسه باید خدمت شما و در وزارت کشور تشکیل شود. ایشان هم خیلی محبت کردند و خدا رحمت کند آقای زواره‌ای را ــ که معاون سیاسی وزیر کشور بودند ــ صدا کردند و گفتند: جلسات را در همین جا ترتیب بدهید و مدیر جلسه هم فلانی باشد...، یعنی به گردن من انداختند. گفتم: «چشم! خدمتتان هستم». بعد چند پیشنهاد دادم. اول اینکه: این جلسات باید ضبط شوند. ضبط هم نباید بیرون برود و باید نزد شما باشد. بعد گفتم: به نظر من اینها بحثهای خاصی خواهند بود، اختلافات با بنی‌صدر و شایعات مختلفی که در کشور پخش می‌شوند، قابل ادامه نیست. آقای مهدوی کنی هم انصافا خیلی محبت فرمودند و جلسه خیلی خوبی شد. یک روز به ما اطلاع دادند آقایان پیش امام رفته و امام هم گفته‌اند: بروید و حرفهایتان را در جلسه سه‌نفره بزنید! ما از موضوع اطلاع پیدا کردیم و چون آقای مهدوی کنی مدیریت جلسه را به عهده من گذاشته بودند، یک روز برایشان وقت گذاشتیم و گفتیم در جلسه فلان روز می‌توانید تشریف بیاورید. آقای بازرگان، آقای دکتر یزدی، آقای دکتر سحابی و دو سه نفر دیگر از سران آنها آمدند. من از مجلس با این آقایان آشنا بودم. آقایان طبق قرار به جلسه آمدند. وقتی نشستند و گفتند: «شما هم که ضبط گذاشته‌اید!». گفتم: «بله؛ قاعده جلسه این است که باید مذاکرات ضبط شوند». گفتند: «ما می‌خواهیم آزادانه حرفهایمان را بزنیم و امام گفته‌اند اگر حرفی دارید، بروید آنجا بزنید. اگر قرار باشد ضبط شود که...» گفتم: «به‌هرحال قاعده اینجا این است. اگر نمی‌خواهید حرف بزنید، می‌توانید بروید هر جا هر چه دلتان می‌خواهد بگویید. اگر اینجا می‌خواهید حرف بزنید، قاعدتا ضبط می‌شود و حکم سند را پیدا می‌کند و ممکن است فردا بحثهایی پیش بیاید». کمی با هم مشورت کردند و گفتند: «کمی محدودتر حرف می‌زنیم!». گفتم: «اشکالی ندارد. هر چه دلتان می‌خواهد می‌توانید بگویید و ما هم موظف هستیم حرفهایتان را بشنویم و اگر لازم شد تصمیمی بگیریم، در غیاب شما تصمیم می‌گیریم». آن جلسه، خیلی خاص بود و صحبتهایشان را کردند. این جلسه سه‌نفره داستانهایی دارد، مخصوصا جلسه‌ای که مرحوم اشراقی می‌خواستند نواری را بیرون ببرند و من مخالفت کردم. با اینکه ایشان داماد امام بودند و نفوذ خاصی هم داشتند. مورد احترام همه ما هم بودند و من هم موظف بودم به ایشان احترام خاصی بگذارم، درعین‌حال گفتم: نمی‌شود این نوار از اینجا بیرون برود! حتی آیت‌الله مهدوی کنی به من گفتند: کمی کوتاه بیا! گفتم: نه، این مصوبه است و هیچ فرقی نمی‌کند چه کسی بخواهد این کار را بکند و به‌هیچ‌وجه نباید چیزی از اینجا بیرون برود! بعد از آن هم البته آقای مهدوی کنی از من تقدیر کردند. خودشان نمی‌خواستند این کار را بکنند. این داستان جلسه سه‌نفره را برای وضعیت آقایان ملی ـ مذهبی‌ها شاهد می‌آورم.
آخرین جلسه‌ای هم که با این آقایان برگزار کردم موقعی بود که رئیس قوه قضائیه بودم و آقایان هم یک‌سری حرفهایی داشتند و می‌خواستند بیایند و در قوه قضائیه بزنند. آمدند نشستند و حرفهایشان را زدند. در آخر جلسه به آقای یزدی گفتم: «آقای دکتر! بینی و بین‌الله با همه حرفهایی که زدید، در نظام هیچ نقطه مثبتی نبود و همه‌اش همین منفی‌هاست؟ اقلا دو تا مثبت هم می‌گفتید، معنا ندارد که وقتی به اینجا و نزد مسئول یک قوه در نظام اسلامی می‌آیید، همه‌اش انتقاد کنید. آخر این چه برنامه‌ای است؟ من که نمی‌گویم هیچ مشکلی نیست، اما این روشی که شما پیش گرفته‌اید درست نیست». الان هم اینها همین‌طور هستند. به هر چیزی با دید منفی نگاه می‌کنند و هیچ‌وقت مثبتها را نمی‌بینند، درحالی‌که قاعده آدم سالم این است که مجموعه را ببیند، نه بدبین باشد و نه خوش‌بین، بلکه واقع‌بین باشد.
 
□ امام خطاب به طلاب فرموده بودند: برای نجات از اسلام امریکایی، جذب جامعه مدرسین شوند (قریب به مضمون). به باور شما و از نظر امام، مصداق اسلام امریکایی چه کسانی هستند؟
مصداق را که نباید تعیین کرد. امام از تعبیر اسلام امریکایی در خیلی جاها استفاده کرده‌‌اند. اسلام امریکایی یعنی اسلامی که دشمن می‌خواهد؛ اسلامی که تسلیم او باشند و حاملان آن، هر کاری را که او می‌خواهد انجام دهند. مصداق اسلام امریکایی کسانی هستند که تا جایی به اسلام پایبندند که منافعشان حفظ شود و اگر به جایی برسد که منفعت شخصی، گروهی و اجتماعی آنها آسیب ببیند، مصلحت‌اندیشی می‌کنند و به دشمن میدان می‌دهند. امام اصطلاح اسلام امریکایی را زیاد به‌کار برده‌اند. همان‌طور‌که اشاره کردید، حضرت امام به طلاب حوزه صریحا خطاب کرده‌اند: اگر می‌خواهید جذب اسلام امریکایی نشوید، به جامعه مدرسین جذب شوید و به جامعه مدرسین هم توصیه فرمودند: طلاب جوان را بپذیرید و از آنها حمایت کنید. به‌هرحال بنده معتقدم که مقصود اصلی از اسلام امریکایی، یعنی اسلامی که تسلیم سیاستهای بیگانه می‌شود و اسلام ناب محمدی، یعنی اسلامی که برای اصول و ارزشهای اصیل اسلامی مقاومت می‌کند و به هیچ‌ عنوان حاضر نیست از ارزشهای اصیل خودش صرف‌نظر کند و باید در برابر استکبار بایستد، ولو ناچار باشد سالها با استکبار بجنگد. حالا اینها چه کسانی بودند؟ همه آنها را در تاریخ دیده‌اند و می‌‌شناسند. امروز هم که دیگر بخشی از آنها درگذشته‌اند و چرا نامشان را ببریم، «اذْکُرُوا موتاکُم بالخیر» زنده‌هایشان هم که تکلیفشان در فتنه 88 روشن شد و معلوم است چه کسانی هستند.
 
□ مقام معظم رهبری فرمودند: خواص در فتنه مردود یا تجدید شدند. این خواص آیا افراد خاصی را شامل می‌شود که در رده‌های بالا هستند یا افراد رده پایین نظام را هم شامل می‌شود؟
به نظرم منظور از این بحث این است که خواص به وظیفه‌شان عمل نکردند. من هم گاهی این‌گونه تعبیر کرده‌ام: بعضی از سکوتها از صداهای بلند گویاتر و خلاف انتظار بود و همین سکوت از کسانی تأیید و حمایت کرد که در حقیقت فتنه را رهبری می‌کردند. اینجاست که سکوت این افراد هرگز از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد. حافظه تاریخ بسیار قوی است. بعضی‌ها خیال می‌کنند تاریخ به‌زودی فراموش می‌کند. تاریخ دقیقا نوشته‌ها، سکوتها و گفته‌ها را کنار هم می‌گذارد و بعدها وقتی فصلی از تاریخ می‌گذرد، قضاوتها به خاطر استنادها قوی‌تر می‌شود و لذا می‌بینید روزگاری بر امیرالمؤمنین(ع) گذشت که در حضور فرزندان علی(ع)، به علی(ع) بد می‌گفتند، اما زمانی هم پیش آمد که علی(ع) به وسیله همانها در مقامی قرار گرفت که به وسیله دوست و دشمن، والاترین فرد در این دنیا معرفی شد. چرا؟ چون اسناد و مدارک زمان ایشان بعدها در فضای بازتری بررسی و موضع‌گیریها، سخنان و رفتار ایشان آشکار شد. درباره گروه‌ها هم نظرم همین است. شرایطی بر شیعه اثنی‌عشری گذشت که کافر حساب می‌شد، اما امروز شیعه در دنیای اسلام شأنی پیدا کرده است که همه می‌خواهند بدانند در شیعه چه سرّی وجود داشته که توانسته است چنین انقلابی را به‌وجود بیاورد و اسلام را این‌گونه مورد توجه دنیا قرار بدهد.
به نظر من اسلام ناب، اسلامی است که از معارف خاندان عصمت و طهارت گرفته شده باشد. غیر از این اسلام هر چه باشد، امریکایی یا غربی است. الان عربستان سعودی اسلام دارد، بسیاری از مسلمانان گرفتار وهابیت هستند، درحالی‌که اسم آن هم اسلام است. به قول یکی از گویندگان معروف ما، به قول این نوع از اسلام، در مقابل پیامبر(ص) نباید تواضع کرد، اما دست بوش و اوباما و ترامپ را می‌شود بوسید! زیارت حضرت رسول(ص) و امام رضا(ع) را بدعت می‌دانند، اما زیارت اوباما و ترامپ را ثواب! این را راهگشا و آن را حرام می‌دانند. این یعنی اسلام امریکایی. اسلامی که با وقاحت جهاد نکاح را حلال و برای ادامه جنگ، آن را تشویق می‌کند! اسلام ناب محمدی آن است که حقایق را آن‌گونه که قرآن گفته و عترت تفسیر کرده است بیان کند. در زمان ما باید این‌گونه اسلام مورد بازیابی و تبلیغ قرار گیرد. البته زمانه و مردم، خودشان مصادیقش را پیدا می‌کنند.
 

 
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.                    
https://iichs.ir/vdcb.8b0urhb85iupr.html
iichs.ir/vdcb.8b0urhb85iupr.html
نام شما
آدرس ايميل شما