نظام اقتدارگرا در دوره محمدرضا پهلوی، همانند دورههای پیشین، مبتنی بر ابزار و ادوات عینی سرکوب و شکنجه نبود، بلکه در دل ِ نهادهایِ دموکراتیک پنهان شده بود
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ نظام سیاسی پهلوی بیش از پنجاه سال بر ایران حاکم بود؛ با وجود پستی و بلندیهای فراوان در این دوره پنجاهساله، اقتدارگرایی و استفاده از سیستم سرکوب را میتوان وجه اشتراک همه این سالها دانست. در دوره محمدرضا پهلوی، بهویژه پس از کودتای 28 مرداد، از ابزارهایِ سرکوبگر به منظور گستراندنِ اقتدار، با اهداف متنوعتری استفاده شد. اگر رضاشاه هدف اولیه خود را از سرکوب، ایجاد دولت مرکزی قدرتمند عنوان میکرد، محمدرضا پهلوی هدف خود از این کار را رساندن ایران به دروازههایِ تمدن میخواند. مسئله متناقضنمایی که با مقاومت گروههای اجتماعی و بهویژه روحانیان از سال 1342 روبهرو شد. در این نوشتار کوتاه، ویژگی اقتدارگرایی پهلویِ دوم که با استفاده از نظام سرکوب اعمال میشد، بهویژه در سالهای 1342 تا 1357 بررسی خواهد شد.
انقلاب سفید؛ آغاز ایجاد نظام نوین سرکوب
محمدرضا پهلوی، که پس از برکناری مصدق سلطنتش را تثبیت کرده بود، موجی از اصلاحات رادیکال را بهعنوان انقلاب سفید شاه و مردم در سال 1341 راه انداخت.1 شاه پس از سقوط مصدق شروع کرد به استقرار قدرت خویش و بیشازپیش در دولت مداخله ورزید. در این برهه گرچه نخستوزیران افرادی منتخب بودند و نمایندگان مجلس نیز بهظاهر به کار قانونگذاری ادامه میدادند، شاه بارها علیه قانون اساسی سال ۱۹۰۶ اقدام کرد و بخش اعظم قدرت تصمیمگیری را به خود اختصاص داد. محمدرضا پهلوی استدلال میکرد که ایران برای دستیابی به مردمسالاری باید از چند مرحله توسعه عبور کند. وی تصور میکرد فقط بعد از یک فرایند کاملا کنترلشده توسعه اقتصادی و اجتماعی است که دموکراسی میتواند در ایران مستقر شود.2 البته آنچه گفته شد توجیهاتی برای تداوم قدرت در دست شاه بود. محمدرضاپهلوی نظام حکومتیای بهوجود آورده بود که به او این اجازه را میداد که هم سلطنت کند و هم حکومت و هم بر اریکه قدرت بماند. در این سیستم، سه قوه مقننه، مجریه و قضاییه در وجود شاه متمرکز بودند.
محمدرضا پهلوی همراه منوچهر اقبال، نخستوزیر،
در حال عبور از مقابل صف نمایندگان مجلسین شورای ملی و سنا
شماره آرشیو: 1075-۱۱ع
بعد از کودتای 28 مرداد، شاهِ ایران دیگر همان جوانِ بیتجربه و بیقدرتِ دهه 1320 نبود، بلکه با حمایتِ آمریکا و تأسیس نهادهای اطلاعاتی و امنیتی توانسته بود قدرت خود را تثبیت کند. بهعلاوه اجرای سیاستهایی همچون اصلاحات ارضی به تغییراتی در ساختار اجتماعی و اقتصادی منجر شده که ضمن کاهش قدرت و نفوذ مالکان بزرگ به گسترش دامنه نفوذ دولت در روستاها انجامیده بود.3 محمدرضا پهلوی تمام تلاشش را برای حفظ اعتبار نهادهای قانونی بهکار میگرفت، اما در پشت این نهادها نوع نوینی از نظام سرکوب را تعبیه کرده بود. از طرفی فضای بینالمللی در دوره سلطنت پهلوی دوم بهگونهای بود که او نمیتوانست این نهادها را حذف کند یا نسبت به آنها بیتفاوت باشد. برعکس او میکوشید با عریض و طویل ساختن نهادهای سیاسی که در ظاهر دموکراتیک بودند، نظام سیاسی خود را موجه جلوه دهد. این در حالی است که این دستگاههای سیاسی تنها رویهای پوشالی بودند که از حجم و وسعت استبدادهای شاهی نمیکاستند و فقط آن را پوشیده نگه میداشتند.
در حقیقت، بعد از کودتای 28 مرداد 1332، محمدرضا پهلوی بهتدریج سعی کرد با اتخاذ «استراتژی نظارت» نهادها و سازمانهای سیاسی را شدیدا کنترل کند.4 بر این اساس در سال 1353 و با برچیده شدن دو حزب ایران نوین و مردم، که وظیفه داشتند تسلط خود را نهتنها بر مجلس و دولت، بلکه بر گروههای اجتماعی و تشکلهای آنها نیز برقرار کنند،5 حزبی با عنوان حزب رستاخیز تأسیس شد. شاه با تأسیس حزب رستاخیز نیز کوشید قدرت خود را در این زمینه در قالب یک حزب متمرکز کند. این حزب تا نیمه دوم سال 1355 و نیمه اول سال 1356 در عرصه کارکردی خود، فعالیت شایان توجهی جز برگزاری کنگره سوم نداشت. در مقابل، کارکردی که از آن انتظار نمیرفت، یعنی سرکوب مخالفان و شناسایی آنها، در رأس فعالیتها و اقدامات آن قرار داشت. حزب رستاخیز، که قرار بود از دموکراسی لیبرال سرمایهداری و سوسیالیسم مارکسیستی فراتر برود و پروژهای با هدف ثبات بخشیدن به بحرانهای سیاسی و اقتصادی روزافزون دهه ۱۳۵۰ و ازجمله بیماری لاعلاج مخفی شاه تلقی میشد، در عمل تأثیری معکوس داشت؛ بهسرعت ابتکار سیاسی را در دست نیروهای مخالف قرار داد.6 بر اساس آنچه گفته شد، درحالیکه رضاشاه میکوشید با استفاده از قدرت شخصی مخالفان را سرکوب کند، محمدرضا پهلوی میکوشید از طریق نهادها و ساختارهایی که خود ایجاد میکرد پایههای حکومت استبدادی خود را تثبیت کند.
عبدالرضا انصاری، از اعضای حزب ملیون، در حال ارائه گزارش به محمدرضا پهلوی
ایجاد نظام حامی ـ پیرو؛ راه هموار اقتدارگرایی
تداوم اقتدارگرایی و تحکیم پایههای آن نیازمند ایجاد شبکه حامی ـ پیرو بود. در دوره پهلوی، حامیپروری به دو گونه شخصی و ساختاری ایجاد شد. شاه از سویی با برگزیدن رجال و افراد ناتوان و بیریشه سعی در فراهم کردن کارگزاران حکومت داشت و از سوی دیگر، با از میان برداشتن طبقات و سازمانهای مستقل، متنفذ و سنتی و ایجاد احزاب دولتی تلاش میکرد از میان گروههای جدید و فرقههای انحرافی که مشتاقانه یا بهناچار خواهان تن دادن به پیروی از قدرت بودند، حامیان و پایگاههای تازهای برای خود ایجاد کند. او درحالیکه میکوشید منکر مداخله خود در ایجاد احزاب شود نوشته است: «بعضی از افراد به ما انتقاد میکنند به این عنوان که این دو حزب از طرف مردم بنیانگذاری نشده و از طرف مقامات عالیه کشور تحمیل گشتهاند. حتی برخی از بدبینان مدعی هستند که این احزاب، دستنشانده مقام سلطنت و دولت هستند. این اشخاص به انگیزه اصلی تشکیل احزاب در کشوری مانند ایران، که تازه در مسیر پیشرفت و ترقی افتاده است، دقت نکردهاند. در کشور ما با وجود مساعی روزافزونی که پدرم در امر تعلیم و تربیت و توسعه فرهنگ داشت و پیشرفتهایی که در این امر در دوره سلطنت من بهعمل آمده، هنوز بسیاری از افراد مردم بیسواد هستند؛ بهعلاوه هنوز مفهوم دموکراسی پارلمانی و احزاب سیاسی برای ما تازگی دارد و در کشوری که سننِ ملی در طرز زندگانی و سنخ فکر مردم تأثیر عمیق دارد، فکری از این سخیفتر نیست که تصور شود ممکن است احزاب سیاسی ما یکباره از میان مردم و به دست مردم بهوجود آیند و به رشد و نمو و کمال برسند».7
بر همین اساس، برای اعمال اقتدارگرایی فردی و پیشرفت اهداف، پروژههای خاص اقتصادی و مدیریت تکنفره سیاست خارجی، محمدرضا پهلوی بهطور فزایندهای به دو نهاد ارتش و سازمان امنیت (ساواک) متکی شد.8 با گذر زمان، استبداد بهتدریج بهتمامی جنبههایِ خلقی و نگرش سیاسیِ شاه سرایت کرد. اسدالله علم در خاطرات خود به سخنان محمدرضا پهلوی در جلسه فرماندهان عالیرتبه ارتش، نخستوزیر و رؤسای مجلسین اشاره کرده و نوشته است: «شاه گفت: نقش نیروهای مسلح نه در صحنه سیاسی، بلکه در وفاداری مطلق به شاه است. رئیس مملکت حق نهایی تصمیمگیری را دارد و هیچکس نباید حرفی برخلاف حرف او بزند. نیروهای مسلح صرفا باید از فرامین او بیچونوچرا اطاعت کنند... در این کشور، منم که حرف آخر را میزنم».9 در حقیقت، در دوره پهلوی دوم، شاه نظامی متمرکز برای دستگاه دیوانی کشور ایجاد کرد و خود محور اصلی آن شد. این نظام بیش از هر چیز، بر اعتماد و وفاداری تمام بازیگران سیاسی، نظامی و... به شخص شاه استوار شده بود. رقابت و تضاد منافع در میان این بازیگران و نبود هر نوع ارتباط دوجانبه میان آنها، از ویژگیهای دیگر این نظام بود. کمترین اطلاعات از پایین به بالا منتقل میشد و دستورها نیز حرکتی از بالا به پایین داشت. حاصل این حرکت رفتوبرگشتی و بازخوردها تصمیمهایی بود که اتخاذ میشد. محمدرضا پهلوی بهطور عادی، ریاست مجموعه دولت را بر عهده داشت و در همه موارد میتوانست به آنها امرونهی کند؛10 درنتیجه ازیکطرف نهادهای دموکراتیک وجود داشت و از طرف دیگر به اقتدارگرایی و تمامیتخواهی شاه هم خدشهای وارد نشده بود. این نهادها مهمترین وظیفهای که داشتند سرکوب صداها و جریانهای مخالفی بود که امکان داشت اقتدار سلطنت را متزلزل کنند.
فرجامِ سخن
نظام اقتدارگرا در دوره محمدرضا پهلوی، همانند دورههای پیشین، مبتنی بر ابزار و ادوات عینی سرکوب و شکنجه نبود، بلکه در دل ِ نهادهایِ دموکراتیک پنهان شده بود و بهصورت ساختاری به سرکوب صداهایِ مخالف میپرداخت. اولین هدف این نهادها همانند احزاب و کانونهای متنوع، تثبیت و تقویت اقتدارگراییِ پهلوی بود که شاه پهلوی را بهصورت نامشروط سوار بر قانون اساسی و نهادهای کلیدی کرده بود؛ درنتیجه با آغاز اصلاحات ارضی، تغییر ساختارهای سیاسی و اجتماعی و با اتکا به نظام حامی ـ پیرو، زمینه برای تغییر ابزارهایِ سرکوب فراهم شد.
پی نوشت:
1. ژند شکیبی، غربانگاری و ایدئولوژی پهلویسم، ترجمه عباس جنگ، تهران، نشر شرکت سهامی انتشار، 1400، ص 120.
2. خاویر گرِرو، دولت کارتر و فروپاشی دودمان پهلوی، ترجمه غلامرضا علی بابایی، تهران، کتاب پارسه، 1397، ص 53.
3. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1392، ص 95.
4. علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران 1320- 1357، تهران، انتشارات سمت، 1384، ص 269.
5. وحید سینایی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1396، ص 189.
6. افشین متین، هم شرقی، هم غربی؛ تاریخ روشنفکری مدرنیته ایرانی، ترجمه حسن فشارکی، تهران، شیرازه کتابِ ما، 1399، ص 354.
7. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349، صص 336-337.
8. محمود سریعالقلم، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، تهران، نشر گاندی، 1397، ص 228.
9. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه: خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم، ج 1، ترجمه گروه مترجمان، تهران، طرح نو، 1371، ص 530.
10. حمیدرضا ملکمحمدی، از توسعه لرزان تا سقوط شتابان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 212.