ادعاهای ضداستعماری آمریکا از حرف تا عمل؛

تأثیر رویکرد «استثناگرایی» آمریکا بر سیاست خارجی این کشور

آمریکایی‌ها با توجه به آنچه ارزش‌‌های آمریکایی می‌‌خوانند، مانند دموکراسی، حقوق بشر، تجارت آزاد، سرمایه‌‌داری، معتقدند آمریکا تنها کشوری است که می‌‌تواند با استفاده از قدرت و امکانات خود از این ارزش‌‌ها در سطح بین‌‌الملل پاسداری کند و آنها را در جهان گسترش دهد، اما آیا در واقعیت این رویکرد «استثناگرایانه» به ترویج این ارزش‌ها انجامیده است؟
تأثیر رویکرد «استثناگرایی» آمریکا بر سیاست خارجی این کشور
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ رویای برتری آمریکا با طرح نظام فکری لیبرالیسم کلاسیک، یعنی جمهوری‌‌خواهی، حقوق بشر، برابری و عدالت درهم‌آمیخته شده است که برگرفته از فضیلت کلاسیک انسانیت، سخاوت و آزاداندیشی است، اما این رؤیاپردازی‌ها و طرح آمال و نیّت‌‌های «نظری» هیچ‌گاه با عملکرد «عینی» ایالات متحده آمریکا همخوان نبوده و نیست؛ چراکه «آمریکا شدن» آمریکا نخست با انقیاد و سلطه بر بومیان سرخ‌‌پوست آمریکا و سپس با رویکرد امپریالیستی و میلیتاریستی در قرن بیستم به‌منظور بهره‌‌کشی و کسب مواد خام کشورها همراه بوده است که نقیض عدالت، آزادی و احترام به حقوق بشر است؛ ازاین‌رو، این مقاله بر آن است سیمای ضداستعماری ایالات متحده آمریکا را از حرف تا عمل تبیین کند و به این پرسش پاسخ دهد که سیاست «استثناگرایی» آمریکا تا چه حد با استعمار هماهنگ است.
 
چگونگی بنیان‌‌های استراتژیک سیاسی و الگوهای رفتاری آمریکا
باور به برتری دولت به علت ویژگی‌های خاصی که همراه دارد در اصطلاحِ «استثناگرایی» مستتر است. نظریه‌‌پردازان آمریکایی بر این باورند که یک کشور، دولت، و نژاد در مقایسه با نمونه‌‌های مشابه، استثنایی است؛ ازاین‌رو، استثناگرایی بیشتر بر قدرت «نظامی» و «اقتصادی» آمریکا تکیه دارد و آمریکایی‌ها با توجه به آنچه ارزش‌‌های آمریکایی می‌‌خوانند، مانند دموکراسی، حقوق بشر، تجارت آزاد، سرمایه‌‌داری، معتقدند آمریکا تنها کشوری است که می‌‌تواند با استفاده از قدرت و امکانات خود از این ارزش‌‌ها در سطح بین‌‌الملل پاسداری کند. استفاده از دو عامل نظامی و اقتصادی، این توانایی استثنایی را به آمریکا می‌‌دهد تا اراده خود را بر جهان اعمال کند و با توجه به موقعیت خود در نظام بین‌الملل به‌عنوان یک «ابرقدرت» رهبری سیاسی جهان را برعهده گیرد و ارزش‌‌های آمریکایی خود را در جهان گسترش دهد.[1]
 
این استثناگرایی آمریکا را وادار به مداخله در بحران‌‌های بشردوستانه!، اما درواقع، امپریالیستی و استعماری می‌‌کند؛ ازاین‌رو، با روگرفت از باورهای استراتژیک ذهنی آمریکاییان در رهبری، هدایت و سلطه بر جهان، رویکردهای متناقض سیاست‌‌های آن را در چهار بخش امپریالیسم، حقوق بشر، میلیتاریسم و سرکوب جنبش‌‌های ملی موردبررسی قرار خواهیم داد و اشاره خواهیم کرد که آنچه در سخن (نظر) مدعی طرح‌‌های ضداستعماری هستند، متفاوت از آن چیزی است که در عمل مشاهده می‌‌کنیم.
 
امپریالیسم آمریکا به‌مثابه روی دیگر استعمار
امپریالیسم در جهان غرب در اصل پدیده‌‌ای سیاسی مبتنی بر «قدرت» است. تاریخ نشان می‌‌دهد که امپریالیسم بازوی قدرتمند حکومت‌‌هایی ــ ازجمله آمریکا ــ است که به نقاط کمتر توسعه‌یافته جهان دست دراز می‌‌کنند و می‌کوشند با ایجاد امپراتوری استعماری، بهبود بخشیدن به حیثیت دولت و درنهایت، ارتقای آن به مرتبه قدرت جهانی بدون توجه به خواست مردمِ مغلوب، به سلطه خود تداوم بخشند. در این چهارچوب، تأمین منابع جدید مواد خام، بازار و زمینه سرمایه‌‌گذاری در آن سوی دریاها، از اهداف اصلی امپریالیسم است. در این قاب، اقتصاد ملی به وابسته‌‌های مستعمراتی نیاز دارد و مناسبات اقتصاد بین‌‌المللی بر پایه رقابت و بازار آزاد قرار می‌‌گیرد. به سخن دیگر، امپریالیسم به‌مثابه آخرین مرحله سرمایه‌‌داری مشوق رفتارهای انحصارطلبانه و انواع کارتل‌‌ها و کاست‌‌هاست. این موضوع بی‌‌شباهت به تصورِ استبدادِ بیان‌شده در گفتار منتسکیو نیست که به‌روشنی استعمار آمریکا را بیان می‌‌کند: «مردم قبیله لوئیزیانا وقتی می‌‌خواهند یک میوه از درخت بچینند، خود درخت را از ریشه درمی‌‌آورند».[2]
 
امپریالیسم آمریکا در مواجهه با مسائل مختلف روی منافع خود تکیه می‌‌کند و به همین علت در برابر دولت و ملت‌‌های دیگر، موضع‌‌گیری‌‌های خلاف اصول، هنجار و قواعد بین‌‌المللی اتخاذ می‌‌کند. ریشه‌‌های امپریالیستی آمریکا به امروز و دیروز محدود نمی‌‌شود، بلکه در تاریخ توسعه‌‌طلبی آن، دستیابی به کوبا (1901)، پاناما (1903)، نیکاراگوئه و هائیتی (1905) و تحکیم ارکان حاکمیت اقتصادی و نظامی بر بخش مهمی از آمریکای مرکزی و ماوراء بحار وجود دارد؛ بنابراین، استراتژی آمریکا بر پایه دو اصل زیر قرار دارد: 1. ایجاد ناوگان بازرگانی و جنگی؛ 2. تحصیل مستعمرات. این گونه امپریالیسم را با میلیتاریسم پیوند می‌‌زند.[3]
 
میلیتاریسم آمریکا راهگشای تحکیم سلطه و استعمار
نظام سرمایه‌‌داری و انحصارطلب آمریکایی در نظام دوقطبی سابق و ابرقدرتی حاضر، تمام تلاش خود را برای رقابت در دستیابی به منابع اولیه به‌کار می‌برد؛ بنابراین، برخلاف ادعای آمریکا، در جهان آنارشی، که واحدهای سیاسی بر اصل «خودیاری» استوار شده‌‌اند، الزاما اصول اخلاقی در رابطه با مسائل داخلی و رویدادهای سیاست بین‌‌الملل رعایت نمی‌‌شود. بازی ملل و به‌ویژه آمریکا، خودخواهی ملی و نفع خویشتن است. این الگوی رفتاری، گاه به‌صورت مستقیم و در قالب تهاجمات نظامی مانند حمله به جنوب لبنان (1983)
یا ویتنام (1960-1975) روی می‌‌دهد و گاه به‌صورت غیرمستقیم به‌صورت ایجاد پایگاه‌‌های نظامی در مناطق مختلف جهان مانند پایگاه هوایی «کادنا» در «اوکیناوا»ی ژاپن و احداث پایگاه‌‌های هوایی و دریایی در عربستان سعودی، مانند شهرک نظامی خالد، پایگاه دریایی ملک فیصل در جده، پایگاه دریایی ملک عبدالعزیز در جبیل و آکادمی نظامی ملک عبدالعزیز مشاهده می‌‌شود؛[4] همچنین، با آغاز قرن بیست‌ویکم، و به بهانه مبارزه با تروریسم، بدون مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد، به دو کشور افغانستان و عراق حمله مستقیم نظامی می‌‌کند و تا چندین سال در آن مستقر می‌‌شود.
 
تصویری از چند زن و کودک در حال فرار در جنگ ویتنام
در جنگ ویتنام هزاران زن و کودک بی‌گناه آواره شدند
 
حضور بیست‌ساله ارتش آمریکا در افغانستان با بیش از 175 هزار نفر کشته، تلفات عظیمی را در حوزه منابع انسانی افغانستان برجای گذاشت. به فرموده مقام معظم رهبری، در این عملیات انواع و اقسام ظلم‌‌ها را به افغان‌‌ها کردند. ایشان اشاره می‌‌کنند: «این خون‌ها نه بهای آزادی و مردم‌سالاری شده‌‌اند و نه ارتقای شاخص‌های عمومی زندگی. خون‌هایی که به بهانه ارمغان آوردن دموکراسی آن‌هم به ضرب شلیک موشک و فرود بمب روی خاک افغانستان به زمین ریخته شد».[5] ایشان همچنین درباره مغایرت حرف و عمل آمریکا، آن را به یک گرگ درنده تشبیه کردند که «در دیپلماسی ظاهرا لبخند می‌‌زند، اما در باطن به یک گرگ وحشی درنده که در خیلی از جاهای دنیا انسان مشاهده می‌‌کند، شباهت دارد».[6] ازاین‌جهت، حقوق در مسلخ منافع قرار می‌‌گیرد.
 
تصویری از حمله سربازان آمریکایی در عراق به پدری که فرزندش را در آغوش گرفته است
حقوق بشر آمریکایی حتی در جنگ و دشمنی، حساب کودکان را از پدران جدا نمی‌کند
 
استعمار آمریکا و مواجهه با حقوق بشر و همراهی در سرکوب جنبش‌‌های ملی
به‌‌رغم متمم‌‌های قانون اساسی آمریکا در حمایت از «حقوق» افراد و نمادهای آزادی و عدالت در نیویورک، آنچه مشاهده می‌‌شود جنایت علیه بشریت، قتل، و کشتار سرزمین‌‌های تحت مستعمره و حتی بومیان محلی است. جنایات آمریکا علیه سرخ‌پوستان دست‌کمی از اعمال فاشیستی دولت آلمان هیتلری ندارد؛ برای نمونه یک زن سرخ‌پوست برای جمعیت بیان می‌‌کرد که چگونه آمریکا تمام سرخ‌پوستان را در گروه‌‌هایی در مناطق بد آب‌وهوا و محله‌‌هایی که در حقیقت به‌صورت اردوگاه بیابانی است، پراکنده است. در این اردوگاه فقر و بیکاری بیداد می‌‌کند. فقر بخش اعظم دختران سرخ‌پوست را به فحشا سوق داده است و استعمار جنسی اکثریت نیروی جوان را در بر گرفته است.[7]
 
این رویکرد ضد بشری حتی شامل سربازان آمریکایی هم شده است؛ به‌گونه‌ای که از آنها برای سنجش تشعشعات اتمی در صحرای نوادا استفاده کردند تا اثر رادیواکتیو را مطالعه کنند. بر اثر این آزمایش، پس از مدت بسیار کوتاهی 63 نفر از این سربازان مردند و 120 نفر به سرطان و 50 درصد به بیماری‌‌های جهاز تنفس و امراض جلدی و ناعلاج مبتلا شدند.[8] ازاین‌جهت، «حقوق بشر» حتی برای مردم آمریکا نیز خالی از کرامت انسانی است. از طرف دیگر، رویکرد بیرونی آن وابسته به تز تسلط ـ وابستگی است تا یک نظم جهانی از دولت‌‌های باثبات به نفع آمریکا به‌وجود بیاورد.[9] بنابراین، هرگاه جنبش‌‌ها و دولت‌‌های ملی برخلاف منافع آمریکا رفتار کنند، با سرکوب، توطئه و کودتا مواجه خواهند شد. دولت مصدق، دولت آلنده در شیلی، دولت آربنز در گواتمالا و تهاجم نظامی به گرانادا در سال 1983 یکی از بارزترین مثال‌‌های عینی از الگوی رفتاری استعماری آمریکا در ساقط کردن دولت‌‌های ملی و برقراری دوباره وابستگی است.
 
دو تصویر از شهر هیروشیما یکی مربوط به قبل و دیگری مربوط به بعد از حمله اتمی آمریکا به آن شهرشهر هیروشیما قبل از حمله اتمی آمریکا                                            شهر هیروشیما بعد از حمله اتمی آمریکا
با انفجار بمب اتمی چهارتنی محتوی ۶۰ کیلوگرم اورانیوم-۲۳۵ روی شهر هیروشیما، تا پایان سال ۱۹۴۵م در حدود ۱۴۰هزار نفر و در فاصله سال‌های ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۱ در حدود ۶۰هزار نفر جان باختند
 
نتیجه
به‌‌رغم داعیه‌‌های ضد استعماری ایالات متحده آمریکا در منابع سیاسی و فلسفی عصر لیبرالی جامعه بین‌‌الملل، شاهد رفتارهای خشونت‌‌آمیز، میلیتاریستی، امپریالیستی و ضد حقوق بشری هستیم که نه تنها منطقه خاورمیانه، بلکه سراسر جهان را فرا گرفته است. آمریکا در عمل، بنا بر رویکرد «استثناگرایی» خود در سیاست خارجی، با هر قاعده، هنجار و حقوق بین‌‌الملل که با منافع آن در تضاد باشد، به مخالفت برمی‌خیزد و با آن مقابله می‌‌کند. کودتای انگلیسی و آمریکایی سال 1332 علیه مصدق و ایجاد حکومت سلطه‌‌پذیر در ایران مثال‌‌هایی است که رویکرد استعماری آمریکا را بازتاب می‌‌دهد. دخالت‌‌های آشکار و پنهان در امور داخلی کشورها و کمک به سرکوب جنبش‌‌های ملی، نمونه‌‌های دیگری از رویکرد استعماری و تحکیم حکومت‌‌های استبدادی است؛ ازاین‌رو، الگوی رفتاری آمریکا، آن را به بزرگ‌‌ترین استعمارگر جهان از گذشته تا عصر کنونی تبدیل کرده است.

 
پی‌نوشت‌ها:
 
[1]. علی نظیف‌‌پور، استثناگرایی و سیاست خارجی ایران، تهران، کویر، 1401، ص 50.
[2]. فخرالدین حجازی، استعمار آمریکا و حکومت‌‌ها، قم، دارالفکر، بی‌‌تا، ص 46.
[3]. مایلز کاپلان، امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه، ترجمه عبدالصاحب یادگاری، قم، کانون نشر اندیشه‌‌های اسلامی، 1368، ص 4.
[4]. عفیف بزری، میلیتاریسم آمریکا؛ بنیاد بردگی معاصر، ترجمه محمد رخشنده، تهران، امیرکبیر، 1368، ص 56.
[5]. امام خامنه‌‌ای، بیانات رهبری در نخستین دیدار رئیس‌جمهور و اعضای هیئت دولت سیزدهم، (6 شهریور 1400)، در: دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌‌الله العظمی خامنه‌‌ای، قابل دسترس در:
 https://khl.ink/f/48588
[6]. همان.
[7]. همایون الهی، امپریالیسم و انقلاب اسلامی ایران، تهران، مولی، بی‌‌تا، ص 54.
[8]. همان، ص 57.
[9]. جان ل. س. گیرلینگ، آمریکا و جهان سوم؛ انقلاب و دخالت، ترجمه محمود ریاضی، تهران، چاپخش، بی‌‌تا، ص 232.
 
https://iichs.ir/vdcbfab5.rhbswpiuur.html
iichs.ir/vdcbfab5.rhbswpiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما