حجتالاسلام و المسلمین مرتضی ادیبیزدی، از بابت آشنایی پدرش با شهید آیتالله حاج شیخ محمد صدوقی یزدی، با ایشان صمیمیتی روزافزون یافت و از مَمشای آن بزرگ، شناختی مناسب پیدا کرد. وی در گفتوشنود پیآمده، شمهای از دانستههای خویش دراینباره را واگویه کرده است
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخ معاصر؛ ارتباط شما با شهید آیتالله حاج شیخ محمد صدوقی یزدی از چه دورهای آغاز شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید آیتالله صدوقی(اعلی الله مقامه)، از دوستان پدرم بودند و از کودکی با این عالم برجسته، فهیم، فاضل، دوستداشتنی و صمیمی آشنا بودم و همواره آرزوی دیدارِ ایشان را داشتم. من در سنین کودکی، پدر را از دست دادم و ارتباط ما با بیت آیتالله صدوقی، محدودتر شد. یکی دو سال پیش از انقلاب اسلامی و بعد از واقعه ارتحال آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی، موجی در کشور و در میان جوانان مؤمن و انقلابی پیش آمد که نهایتا به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد. این حرکت عظیم و سازنده که بهوجود آمد، در قسمتهای جنوب و مرکز کشور، توسط آیتالله صدوقی خطدهی و جهتدهی میشد. در آن زمان، من در سالهای اول دانشگاه بودم و خود به خود، جاذبه آیتالله صدوقی مرا به طرف ایشان سوق میداد. وقتی آن شهید بزرگوار متوجه شدند که بنده فرزند مرحوم حاج شیخ علیاکبر ادیب یزدی هستم، خیلی به من محبت و اعتماد پیدا کردند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتباط من با ایشان گسترده و جدی شد، تا جایی که آیتالله صدوقی بسیاری از اطلاعات و اخباری را که درباره تحولات شهرستانها به ایشان میدادم، میپذیرفتند و حتی به خاطر دارم یک بار برمبنای گزارشهایی که به محضر مبارکشان تقدیم کردم، اطلاعیهای را صادر و در متن آن اطلاعیه، جنایات ددمنشانه عمال رژیم را محکوم کردند. از آن به بعد ارتباط من با ایشان جدی شد و در بسیاری از مسائل، خدمتشان میرسیدم.
به فعالیتهای مبارزاتی آیتالله صدوقی اشاره کردید. آیا ایشان درباره ارتباطشان با شهید سیدمجتبی نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام، نکاتی را برای شما و اطرافیان روایت میکردند؟
آیتالله صدوقی، شهید نواب صفوی را بسیار دوست داشتند و میگفتند: مرحوم نواب صفوی در روحیهشان بسیار اثرگذار بوده است. آیتالله صدوقی از نواب، نکات بسیار مثبتی را نقل میکردند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و همراه با دوستان فدائیان اسلام، چند مرتبه به محضر آیتالله صدوقی رفتیم. هر سال در روز 27 دی، از من میپرسیدند: «برای شهید نواب صفوی، چه کاری میخواهید انجام دهید؟» و در این زمینه پیگیر بودند.
آیتالله صدوقی جریان انقلاب اسلامی در شهر یزد را با کمترین هزینه به پیش بردند. ایشان دراینباره، از چه شیوههایی استفاده میکردند؟
آیتالله صدوقی مدیریت حکیمانهای داشتند. حکیم شخصیتی است که جوانب و اطراف یک مسئله را بهخوبی ملاحظه و بررسی میکند. با حداقل خسارات، حداکثر بهره را میبرد و حتی از فرصتهای سوخته، زمینههای متعالی، پیشبرنده و توفیقآفرین میساخت. گذشته را چراغ راه آینده قرار میداد و فرصتسوزی را به فرصتسازی تبدیل میکرد و خلاصه در هر موقع و موضعی، میدانست که باید چه کاری انجام دهد. انصافا همه این ویژگیها، به احسن وجه در ایشان وجود داشت و من ایشان را مدیری درجه اول و حکیمی توانمند در جهتدهی به جریان انقلاب اسلامی میدانم. در آن مقطع، امام خمینی در کشور حضور نداشتند و در تبعید بهسر می بردند. روحانیون عظیمالشأنی که مدیریت آنها میتوانست سرنوشت انقلاب را رقم بزند، در زندانها بودند و برجستهترین عالمی که میتوانست انقلاب را در مراتب مختلف مدیریت و کنترل کند، آیتالله صدوقی بودند. ایشان به جهت وجاهت مردمی خود و اینکه در دلهای مردم جای داشتند و از طرفی خودشان دردکشیده بودند، حفظ سلامتی، دماء مردم و دقت روی اعراض، حیثیات و آبروی آنان برایشان مهم بود و از طرف دیگر هم قصد داشتند که اهداف امام را پیش ببرند و پیروزی انقلاب را تسریع کنند. مسلما دشوار است که شخصیتی هم انقلابی و هم به فکر دماء مردم باشد. هنر مدیریتی آیتالله صدوقی این بود که به هر دو هدف فکر و آن را عملی میکردند. مردم برای ایشان، بسیار عزیز بودند. معتقد بودند که خون مردم، به هر قیمتی باید حفظ شود، اما در عین حال انقلاب هم باید پیش برود و به پیروزی نائل شود. در حرکتهای اعتراضی علیه رژیم گذشته، همیشه خودشان جلودار بودند.
به نظر شما علت احاطه اطلاعاتی آیتالله صدوقی، به حوزه مدیریتی خود و حتی سراسر کشور چه بود؟
آیتالله صدوقی تأمینکننده نیازهای بسیاری از علمای تبعیدی بودند؛ یعنی هر عالمی که توسط ساواک یا دادگاه رژیم گذشته تبعید میشد، یکی از اولین کسانی که در جریان شرایط وی قرار میگرفت، آن بزرگوار بودند. ایشان خودشان شخصا، مسائل تبعیدیها را پیگیری و به وضعیت خانوادههایشان رسیدگی میکردند، مخصوصا اگر عالمی متنفذ به نقاط دورافتاده تبعید میشد، آیتالله صدوقی این موضوع را برنمیتافتند و درصدد حل مشکلاتش برمیآمدند. در آن دوره، لیستی از تبعیدیها در اختیار ایشان بود. از طرفی باید وضعیت آنان و از طرفی وضعیت خانواده آنها را بررسی میکردند و چون ایشان شمّ اقتصادی بالایی داشتند، دست و بالشان از نظر مالی هم باز بود. به خاطر سخاوت و وسعت نظرشان بود که در میان علما به کرامت اخلاقی و مالی شهرت داشتند. از سوی دیگر آغوش ایشان، همیشه به روی طلبهها باز بود و پناه آنان بودند. طلاب برای حل مسائل سربازی و حتی سایر مشکلاتشان، به آیتالله صدوقی مراجعه میکردند و حتی اگر یک طلبه از دورافتادهترین نقاط هم به منزل ایشان مراجعه میکرد، ایشان با تمام وجود او را تحویل میگرفتند و سعی میکردند که مشکلش را حل کنند.
برای آیتالله صدوقی منبر و سخنرانی، یکی از راههای موعظه و تهذیب اخلاق مخاطبان و نیز مبارزه با رژیم گذشته بود. چه ویژگیهایی منابر ایشان را از دیگران متمایز میکرد؟
آنچه بیان آیتالله صدوقی را جذابیت میبخشید و سخنان ایشان را شیرین میکرد، عمق مطالب و نیز لهجه بسیار زیبای یزدیشان بود. فرمایشات ایشان غالبا همراه با تحکم و آمریت نبود، بلکه همراه با مطایبه و ایجاد ارتباط با باطن و ضمیر مخاطبان بود. اگر شما زمزمه محبت را در گوش مردم بنوازید و ساعتها هم برای آنان صحبت کنید، مخاطبان خسته نمیشوند. مردم آیتالله صدوقی را زبان گویای مطالبات فطری و قلبی خود میدیدند و میدانستند آنچه ایشان میگویند، همان چیزی است که آنان میخواهند و درنتیجه خسته نمیشدند و ایشان هم با اخلاص و بزرگواری، بیاناتشان را ایراد میکردند. لذا سخنانشان تأثیر بسیار زیادی بر جامعه و مردم داشت.
قدری نیز به کنشهای سیاسی آیتالله صدوقی، در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی بپردازیم. نگاه منفی ایشان به ابوالحسن بنیصدر، از چه چیز نشئت میگرفت؟
پیش از هر چیز به این نکته اشاره کنم که آیتالله صدوقی بسیار مراقب بودند تا از حضرت امام جلوتر حرکت نکنند و حفظ مرزهای تعیینشده از سوی ایشان، برایشان یک اصل ثابت بود. ایشان با اینکه میدانستند بنیصدر خیانت میکند و حتی جنایات زیادی را انجام میدهد، اما مراقب بودند تا در کلام و موضعگیری، از امام جلو نیفتند. امام بر قله انقلاب ایستاده بودند و به تمام جهات سیاسی، اجتماعی، تاریخی و بینالمللی غائله بنیصدر نگاه میکردند. آیتالله صدوقی این مسائل را بهخوبی درک و رعایت میکردند، به رغم اینکه بنیصدر را بهخوبی شناخته بودند و اصلا او را قبول نداشتند.
ارزیابی شما، از رفتار ایشان با منافقین چیست؟
آیتالله صدوقی به منافقین فرصت ندادند که آنها در یزد برای خودشان دفتر بزنند، درحالیکه بسیاری از سمپاتهای منافقین، در این شهر بودند. ایشان به آنها اجازه فعالیت ندادند و دفتر همکاری با رئیسجمهور که بنیصدر بر پا کرده و به پایگاه منافقین مبدل شده بود، به دستور آیتالله صدوقی تعطیل و جمعآوری شد. اگر سایر علمای ما، با همان شجاعت آیتالله صدوقی وارد میدان مبارزه با منافقین شده بودند، آنان هیچ وقت مجال پیدا نمیکردند که بسیاری از عزیزان ما را به شهادت برسانند.
خبر شهادت آیتالله صدوقی را چگونه دریافت کردید؟
در اواخر سال 1359 بود که مشخص شد منافقین قصد ترور آیتالله صدوقی را دارند. خودم را ظرف 6 ساعت، به یزد رساندم. خدمت آیتالله صدوقی رفتم و گفتم: کار بسیار واجبی با شما دارم. طبق معمول با ایشان در گوشهای نشستیم و خدمتشان گفتم: حضرت آقا! منافقین میخواهند شما را بزنند! آیتالله صدوقی گفتند: «بهبه! چه چیزی از این بهتر؟». گفتم: نه، این را نگویید، شما متعلق به خودتان نیستید، شما متعلق به 36 میلیون نفر جمعیت ایران هستید. ملت ایران بعد از امام عزیز، امیدشان به شماست. شما محبوب مردم هستید. من از شما خواهش میکنم که اجازه بدهید با شریفی پاسدارتان تماس بگیرم و بگویم که دو موتور هوندا بخرد و اطراف ماشین شما (پیکان) حرکت کند و شما هم دیگر جلو ننشینید. آیتالله صدوقی گفتند: «من خودم فدائی پاسداران هستم، معنی ندارد من عقب بنشینم و آنها جلو، یا اینکه آنها اطراف من با موتور حرکت کنند، این کارها یعنی چه؟» گریه کردم و گفتم: آقا! اقتضای زمان و انقلاب است، شما سند انقلاب هستید. بر سر سفره، به این برکت و به سر بریده ابیعبدالله(ع)، قسمشان دادم و التماس کردم که حفاظت را بپذیرند. همان لحظه سفارش کردم که دو موتور هوندا خریداری شود، که فکر میکنم قیمت آن حدود نُه تا دههزار تومان بود. آیتالله صدوقی مسئول دفتری داشتند که با ایشان بسیار مأنوس بودم و در سالهای بعد هم، آن شخص مسئول دفتر آقازاده آیتالله صدوقی بود. خلاصه دو موتور خریده شد و با التماس من، آیتالله صدوقی قبول کردند تا از وجود مبارک ایشان محافظت شود. خاطرم هست که در یک مورد، محافظ آیتالله صدوقی را که شریفی نام داشت، صدا کردم و گفتم: میخواهند آیتالله صدوقی را بزنند، اگر شما نمیتوانید از ایشان محافظت کنید، ما از تهران محافظ بفرستیم! آقای شریفی گفت: خیالتان راحت باشد، ما از آقا محافظت خواهیم کرد و حواسمان جمع است. نمیدانم چرا احساس میکردم که بالاخره آیتالله صدوقی را به شهادت میرسانند. ایشان در یکی از خطبههایشان گفته بودند: «امیدوارم سومین شهید محراب باشم و ما برای شهادت آمادهایم». تا اینکه آن اتفاق دردناک افتاد. من مقیم تهران هستم و آن موقع هم در تهران بودم و مرتبا برای عرض ادب و تجدید ارادت، خدمت آیتالله صدوقی مشرف میشدم. منزل ما، حوالی سهراه تهرانپارس بود. ساعت 2 بعد از ظهر روز 11 تیر، از مقابل مغازه همسایهام که یزدی بود، رد میشدم که دیدم در حال گریه کردن است! گفتم: چه شده است؟ گفت: رادیو را گوش کن، رادیو اعلام کرد که آیتالله صدوقی را شهید کردند! نمیدانید که چه حالی به من دست داد! بعدا دوستان، بالاخص دوستانم در مسجد ملااسماعیل، کیفیت شهادت آیتالله صدوقی را برایم شرح دادند. این ماجرا بسیار جانگداز بود.