یادها و یادمان‌هایی از مواجهه واعظ شهیر با نحله بهائیت

فلسفی، ادامه‌دهنده راه امیرکبیر، در مواجهه با فِرق انحرافی

آنچه پیش روی دارید، خاطراتی از مواجهه قاطعِ عالم و واعظ شهیر، زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی با فرقه بهائیت است، که به قلم یکی از نوجوانان آن دوره آمده است. این روند با دستور و حمایت مرجع اعلای وقت، آیت‌الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی آغاز شد و در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن دوره، بازتابی نمایان یافت.
فلسفی، ادامه‌دهنده راه امیرکبیر، در مواجهه با فِرق انحرافی
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
فرشته فصیحی
 
در ایام کودکی من، وسایل سمعی و بصری زیادی در تهران نبود که کودکان مانند زمان حاضر، با انواع لوازم صوتی و تصویری آشنا باشند؛ فقط بعضی از افراد متمکن و متمدن آن زمان، وسایل پیشرفته‌ای مانند رادیو داشتند. یادم می‌آید رادیویی که ما داشتیم، چقدر زیبا و شکیل بود: جنس بدنه آن چینی  و رنگش سفید و زرشکی بود و روی میزی تقریبا بلند قرار داشت که مخصوص آن بود. در جلوی این میز، یک کشو قرار داشت. جای رادیو، یا در طاقچه‌ها بود که در دسترس بچه‌ها نباشد یا روی میزها!
 
محمدتقی فلسفی
 
یک آنتن بلند هم روی پشت بام داشت که امواج را تقویت می‌کرد. این آنتن‌ها شکل جالبی داشتند؛ یک چوب بلند بود که در بالا و پایین آن، دو دایره قرار داشت که سیم آنتن را به داخل اتاق و به رادیو وصل می‌کردند. دستگاه دیگری هم بود که به آن گرامافون می‌گفتند و صفحات بزرگی را که 88 دور یا 80 دور بود، در آن می‌گذاشتند و به نواهای دلنشین خوانندگان ایرانی و عرب گوش می‌دادند. این صفحات، در کشور آلمان پر می‌شد. دستگاه گرامافون، قدیمی‌تر از رادیو بود. در آن زمان برای کودکانی که علاقه‌مند به مطالعه کتاب‌هایی غیر از کتاب‌های درسی بودند، کتاب‌های داستانی زیادی وجود نداشت و بیشتر مادرها و پدرها و مادربزرگ‌ها، برای ما کودکان داستان‌هایی را که به صورت شفاهی شنیده بودند نقل می‌کردند؛ مثل داستان‌های: «ماه‌پیشانی در تنور» که بعدها خارجی‌ها آن را یاد گرفتند و نامش را «سیندرلا» گذاشتند، «نمکی کره اسب سیاه»،«سنگ صبور» و «بزبز قندی» و... .
ظهر روزهای جمعه هر هفته، مرحوم صبحی مهتدی ــ که داستانگوی بچه‌ها در رادیو تهران بود ــ با خواندن شعری به سبک مولوی از مثنوی معنوی، داستان‌های آموزنده و بسیار جالبی را برای بچه‌ها تعریف می‌کرد. او با آن صدای دلنشین و آن نیّت پاک و بیانی گرم، جملاتی در خور فهم کودکان و بزرگ‌ترها می‌گفت. ما بچه‌ها این جعبه جادویی را خیلی دوست داشتیم. اگر در خانه بودیم، به موسیقی‌های گوش‌نواز ــ که با صدای داودی، از خوانندگان خوب و شایسته و به صورت زنده اجرا می‌شد ــ گوش فرا می‌دادیم یا به تلاوت‌هایی از قرآن کریم و اذان‌های ملکوتی مرحوم رحیم موذن‌زاده اردبیلی، گوش جان می‌سپردیم. من در چهار، پنج‌سالگی یا کمی بیشتر، شاید قبل از کلاس اول ابتدایی، اولین‌بار این ندای آسمانی را هنگام غروب آفتاب در ماه مبارک رمضان شنیدم. آن زمان در میدان توپخانه، برای سحر و افطار توپ می‌انداختند؛ چون همه رادیو نداشتند که اوقات دقیق شرعی را متوجه بشوند. اولین جرقه‌های خداشناسی در دل من، با صدای مرحوم موذن‌زاده پیدا شد. این اذان معشوق من شد! دگرگونم می‌کرد، از غفلت‌ها بیدارم می‌کرد، روحم را جلا می‌بخشید، مرا به معراج می‌برد! خودش رفت، ولی نوایش جاودانه و ماندنی است.
تقریبا در همین ایام بود، یعنی حدود سال‌های 1330ش و دوران نخست‌وزیری مرحوم دکتر محمد مصدق، که اوضاع مملکت در عالم کودکی برایم، عجیب می‌نمود. در این زمان، من حدودا ده‌ساله بودم. بزرگ‌ترها به‌خصوص پدرم، با دقت به اخبار رادیو گوش می‌دادند. گاهی هم در جمع خانواده تفسیرهایی می‌شد. یادم هست که غیر از صدای مرحوم صبحی و مرحوم موذن‌زاده اردبیلی، آرام آرام صدایی دیگر، مرا در بعضی از روزها که از مدرسه به خانه می‌آمدم، به خود جلب و جذب می‌کرد! کلماتش شمرده، تن صدایش جذاب و قدرت بیانش سحرآمیز بود که کودکی ده‌ساله را از بازی و درس، به پای رادیو می‌آورد و کف اتاق نشیمن می‌نشانید! گویی صداهای دیگر را نمی‌شنیدم؛ شش‌دانگ حواسم به این صدا بود که می‌گفت: «مردم ایران! هشیار باشید؛ این فرقه بهائی در ایران، نفوذ زیادی پیدا کرده است! در تمام سازمان‌ها و ارکان دولتی، دست‌نشانده‌هایی دارند. این فرقه را بعد از جنگ جهانی دوم، استعمار انگلیس در دنیا علم کرده است. اینها در مرکزشان به نام حظیره‌القدس در تهران، به نشر و ترویج عقاید ضاله خود می‌پردازند...».
من در آن سن و سال، نمی‌دانستم بهائی کیست؟ استعمار انگلیس یعنی چه؟ حظیره‌القدس کجاست؟ عقیده‌شان چیست؟ تا آن سن فقط یادم هست که وقتی معلم قرآن و شرعیات، از بعضی از هم‌کلاس‌هایمان دین آنها را سؤال می‌کرد، جزء مذاهب و ادیانی که ذکر می‌شد، بعضی از بچه‌ها می‌گفتند: «ما بهائی هستیم!». در زنگ قرآن و تعلیمات دینی، ارمنی‌ها و کلیمی‌ها و زرتشتی‌ها از کلاس بیرون می‌رفتند، ولی بهائی‌ها در کلاس حضور داشتند و مانند مسلمان‌ها، درس دینی ما را می‌خواندند و امتحان می‌دادند، ولی نمی‌دانستم که چه فرقی با ما دارند! حتی در سال‌های تحصیل، با خیلی از آنها دوست هم بودیم، یا بر روی یک نیمکت در کنار هم می‌نشستیم، یا تصادفا همسایه هم بودیم. در منزلی که در خیابان تخت جمشید (طالقانی امروز)، در کوچه زهره داشتیم، در خاطرم هست در سمت چپ منزلمان، خانواده کلیمی یاشار همسایه بودند و در سمت راست، خانواده‌های کلیمی: دارو ور و بروخیم و... بودند و روبه‌روی منزل ما، کمی دورتر، خانواده ... بهائی بودند. خلاصه همه مذاهب و ادیان، در کنار هم زندگی می‌کردند. مادربزرگ روشنی داشتم (مادرِ مادرم) که بسیار دنیادیده و باتجربه بود. گاهی از بهائی‌ها می‌گفت و به ما هشدار می‌داد که اینها مُشرک هستند! گویا زمانی که از شیراز به تهران می‌آید، منزلی را اجاره کرده بوده و بی‌خبر بوده است که صاحب‌خانه‌اش، بهائی یا بابی بوده است. گویا آن خانم با چرب‌زبانی، گاهی تبلیغ‌هایی می‌کرده و متقابلا مادربزرگم نیز، با او زیاد بحث می‌کرده است! از صحبت‌هایش، جمله‌ای را که فراموش نکرده‌ام این است که آن خانم بهائی می‌گفته است: «اللهُ ابهاء» و مادربزرگم معنی می‌کرد یعنی: «بهاء خداست!» اَستَغفِرالله. مادربزرگم آن خانه را ترک کرده و به جایی دیگر نقل مکان می‌کند.
به‌هرروی، روزهای پی در پی در ساعت مخصوصی که یا قبل از اخبار ساعت 2 بعدازظهر یا بعد از اخبار بود، این ناطق زبردست به منبر می‌رفت و سخنرانی‌های آتشینی ایراد می‌کرد. درست نمی‌دانم شاید در مسجد شاه بود و در رادیو تهران، به صورت مستقیم و زنده پخش می‌شد. بارها با بیانی پرجرئت، محمدرضا پهلوی را ــ که در آن زمان در اوج قدرت بود ــ مورد خطاب قرار می‌داد و او را راهنمایی می‌کرد و هشدار می‌داد که «اعلیحضرتا! مراقب باشید و نگذارید این فرقه استعماری، روزبه‌روز بیشتر نفوذ کند و افکار نسل جوان را دستخوش تبلیغات دروغین خود سازد. اعلیحضرتا! چرا باید پزشک مخصوص شما، یعنی یکی از نزدیک‌ترین افراد به شما، یک بهائی باشد (تیمسار دکتر عبدالکریم ایادی)، و همچنین نام خیلی از مقامات را می‌بُرد که همه بهائی بودند و من نام آنها را به یاد ندارم و حتما در تاریخ دوران پهلوی دوم ذکر شده است. می‌خواهم بر این موضوع تأکید کنم که مرحوم فلسفی، خیلی زودتر از سایر انقلابی‌ها، این موضوع انحرافی و حساس را تشخیص داده بود و بر سر منابر فریاد برمی‌آورد و مردم و حکومت را هوشیار می‌کرد. اگرچه حکومت چندان وقعی نگذارد و بعدها یکی از این بهائی‌ها، کارخانه پپسی‌کولا را به ایران وارد کرد و تلویزیون ایران را پایه‌گذاری کرد و رئیس هواپیمایی کل کشور و رئیس‌الوزرا، تیمسار خادمی و امیرعباس هویدا بودند که همگی دارای پست‌های کلیدی و حساسی بودند.
پس از گذراندن دوران تحصیل و رفتن به دانشگاه و آشنایی با مکاتب و ادیان مادی و الهی، به این امر واقف شدم که باید به مردم دنیا فرصت داد که مطالعه کنند تا حقانیت ادیانِ بر حق، بر آنها آشکار شود، مگر اینکه این فِرق و مَذاهب، مزاحمتی برای جامعه بشری به‌وجود آورند و سدِ راه آنها شوند. در این صورت گاهی با نرمی و مدارا و گاهی به‌ناچار، باید برای جلوگیری از وسوسه‌هایِ ابلهانه آنها، راه را برایشان مسدود کرد تا به نشر اکاذیب و ایجاد گرفتاری برای عقاید مردم دنیا، مشغول نشوند. در دوران قاجاریه که فتنه باب در حال شکل‌گیری بود، مرحوم میرزا تقی‌خان امیرکبیر، صدراعظم خدمت‌گزار ایران، این رجُل آزاده و آگاه، در برابر این فتنه عقیدتی می‌ایستد و تعداد فراوانی از پیروان باب را قلع و قمع می‌کند. فریاد مرحوم فلسفی در ادامه مبارزه ناتمام مرحوم میرزا تقی‌خان امیرکبیر با این فرقه گمراه بود؛ زیرا بااینکه خود را یکی از فرق متصل به شیعه می‌دانند، ولی هیچ یک از عقاید آنها بر دو اصل مذهب شیعه اثنی‌عشری، یعنی عدل و امامت مبتنی نیست. کرارا از زبان مبلغین آنها شنیده شده که ما به قرآن و ائمه اطهار اعتقاد داریم، به جز امام دوازدهم! درحالی‌که بیشتر آنها، بهاء‌الله را خدا می‌دانند و در محافل سرّی آنها، هیچ اثری از اعتقاد به مولا علی(ع) ــ که خیلی از اعتقاد به ایشان دَم می‌زنند ــ دیده نمی‌شود! هدف من در این مقام، وارد شدن به یک بحث عقیدتی نبود؛ صرفا اشارتی بود به تلاش‌های مرحوم فلسفی، برای رو کردن دست استعمار انگلیس و آگاه کردن پادشاهی که بر میلیون‌ها شیعه اثنی‌عشری در ایران حکومت می‌کرد؛ کشوری که در آن زمان و تاکنون، مقتدرترین حکومت شیعه‌مذهب در دنیاست. خاطرم هست که خیلی از روشنفکرانِ دوره مرحوم دکتر مصدق، چه قبل و چه بعد از آن، از جمله مرحوم پدرم ــ که شاعر، نویسنده و خطاط ماهر و توانایی بودند ــ به دانش و آگاهی مرحوم فلسفی، اذعان داشتند و با کمال میل، به خطابه‌ها و سخنرانی‌های ایشان گوش جان می‌سپردند و فیض می‌بُردند. بعضی از مغرضان نیز نظر داشتند که سخنرانی‌های آقای فلسفی، سبب توجه بیشتر مردم به این فرقه شده است، که البته آدرسی غلط بود! با ذکر این خاطرات، باید اقرار کنم که مرحوم فلسفی، در شناساندن یک مسیر انحرافی بسیار خطیر و محکم کردن زیربنای عقیدتی ـ سیاسی نسل نوجوان عصر پهلوی دوم، سهمی بزرگ داشته است. روحش شاد و قرین رحمت باد.
 
https://iichs.ir/vdcfmedy.w6d1vagiiw.html
iichs.ir/vdcfmedy.w6d1vagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما