نگاهی به زندگی سیاسی جمال عبدالناصر؛

ظهور و افول یک کاریزما

نبرد فالوجه از او یک فرمانده نظامی ساخت و سپس او را در قامت یک قهرمان ملی به مصر برگرداند؛ قهرمانی که به سهم امپریالیست‌ها در پراکندگی ملل عرب پی برده بود و به همین دلیل، شعار اندیشه وحدت عرب را سر می‌داد، اما این شعار مخالفت‌هایی را برانگیخت
ظهور و افول یک کاریزما
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ جمال عبدالناصر حسین، از متولدشدگان روستای بنی‌مر در 15 ژانویه 1918م بود. پدر جمال، حاج ناصر حسین، فردی تحصیل‌کرده و وکیل دفتر نامه‌رسانی بود. رغبت به تحصیل علم و سوادآموزی در خانواده روستایی و کشاورز عبدالناصر، میراث جد پدریِ وی بود؛ چرا که خلیل سلطان، جد بزرگ جمال، از موسسان مکتب‌خانه روستای بنی‌مر به‌شمار می‌آمد. عقبه این علم‌دوستی به حاج حسین، پدر عبدالناصر، رسید و باعث تحصیل وی تا به‌دست آوردن شغل کارمندی شد و در نهایت، شغل پدر موجبات تحصیل جمال در شهر را فراهم کرد. مدارس اسیوط، نحاسین، رأس‌العین و النهضه از جمله مدارسی بودند که به ترتیب، بخشی از روند علم‌آموزی جمال را تکمیل کردند. «فلسفه انقلاب مصر» و «کتاب ما و مسئله فلسطین» از جمله آثاری هستند که به قلم وی نگاشته شده‌اند.
 
بستر نخستین تجربه‌های سیاسی ناصر
جمال عبدالناصر به واسطه انتقال پدرش به اسکندریه، به این شهر آمد. او در مدرسه رأس‌العین این شهر مشغول تحصیل شد و هم‌زمان اولین مشارکت سیاسی ـ اعتراضی خود را انجام داد. او در این شهر با تظاهرات ضد انگلیسی مردم و دانشجویان آشنا شد و حتی در یکی از این تظاهرات شرکت کرد و دستگیر شد، اما با وساطت پدرش و نیز به دلیل کم‌سن و سال بودن، او را آزاد کردند. تداوم این فعالیت‌ها، در نهایت باعث شد پدر وی را به قاهره بفرستد.[1] به این ترتیب، جمال در سال ۱۹۳۳م به دبیرستان النهضه در محله الظاهر در قاهره رفت و رئیس اتحادیه مدارس متوسطه النهضه شد.
 
جمال عبدالناصر در ۱۹۳۱م
جمال عبدالناصر در ۱۹۳۱م
 
جمال در این دوران، علاوه بر فعالیت‌های سیاسی به خواندن کتاب‌های تاریخی همچون زندگی ناپلئون بناپارت، اسکندر کبیر، ژول سزار، گاندی، روسو، ولتر و کتاب بینوایان ویکتور هوگو و داستان دو شهر چارلز دیکنز نیز روی آورد؛ امری که بذر اندیشه‌های سیاسی را در ذهن و ضمیر وی نشاند. متون نویسندگان مصری و عرب همچون مصطفی کامل، عبدالرحمن کواکبی، احمد امین، شکیب ارسلان و آثار شاعرانی همچون احمد شوقی و حافظ ابراهیم و نمایشنامه‌های توفیق الحکیم از جمله آثار دیگری بودند که هیجانات و ادراک جمال را در این دوران شکل می‌دادند؛[2] به گونه‌ای که وی در هفده‌سالگی به دوستش، حسن النشار، نامه‌ای نوشت که تأثیر متون خوانده‌شده توسط وی را آشکار می‌کند. او در این نامه نوشته است: «ما امروز در موقعیتی بحرانی هستیم و مصر به بن‌بست رسیده است. مملکت ما در نومیدی گرفتار آمده است. دولت مصر بر اساس دوستی و رشوه و ارتشا پایه‌گذاری شده است. به‌زودی تحت‌الحمایگی مصر اعلام خواهد شد. چه کسی می‌تواند با فریاد امپریالیست‌ها را متوقف سازد؟ در مصر مردان باشخصیتی هستند که نمی‌خواهند مانند سگ بمیرند، ولی ناسیونالیسم ۱۹۱۹ کجا رفت؟ کجا هستند مردانی که حاضر بودند جان خود را برای حفظ خاک مقدس وطن فدا کنند؟ بزرگی کجاست؟ میهن‌پرستی کجاست؟».[3]
 
پیش‌قراولان نجات مصر از بردگی
علاقه و عقیده ناصر به لزوم فعالیت سیاسی و پیگیری اهداف میهن‌پرستانه‌اش از طریق کاربرد زور و قدرت، او را از ادامه دادن تحصیل در رشته حقوق منصرف کرد و مسیر دانشکده افسری را به وی نشان داد. او در سال ۱۹۳۷م به دانشکده افسری قدم گذاشت و به درجه ستوان دومی نائل شد. همین شغل نظامی، زمینه حضور وی در اولین جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸م (بعد از اعلام تشکیل دولت یهود در تل‌آویو توسط بن گوریون) را فراهم ساخت و او فرماندهی یک گروهان از نیروهای مصر را در جنگ فالوجه برعهده داشت. بازگشت وی از فالوجه نقطه آغاز تلاش‌های جمال عبدالناصر برای رهایی از استبداد و استعمار بود. به بیان بهتر، او نابودی دربار فاروق را گام اولیه برای مبارزه و نابودی هر آن چیزی دانست که استعمار مسببش بود. ناصر دراین‌باره نوشته است: «ما در حالی از جنگ برمی‌گشتیم که تازه فهمیدیم دشمن اصلی ما در قاهره نشسته است».[4] جمال معتقد بود نظام فاسد سلطنتی و حضور نیروهای استعمارگر انگلیس و فرانسه، آرمان‌های استقلال و حس حاکمیت بر مقدرات خویش را در مصری‌ها خاموش گردانیده است و بیدار کردن آن مستلزم وجود رهبرانی است که مصری‌ها را بیدار کند. این رهبران از نظر جمال عبدالناصر، نظامی‌ها بودند. به این ترتیب، ناصر مصمم بود هدایت و رهبری مصری‌ها را به ارتش بسپارد تا به مثابه ودیعه‌ای، آن را به سر منزل مقصود، که آزادی و استقلال بود، برسانند. سرانجام احساسات خشم ناصر از وضعیت مصر و ملک فاروق، وی را به این امر واداشت که همراه افسران جوان همفکر خود «جنبش افسران آزاد» را شکل دهد. ناصر ارتش را در نظارت کسانی می‌دانست که ملت در وطن‌دوستی و لیاقت آنان شک نداشت.[5]
 
علاوه بر این، شکست جنگ ۱۹۴۸م جمال را متوجه سهم امپریالیست‌ها در پراکندگی ملل عرب کرد؛ به همین دلیل، او اندیشه وحدت عرب را به جای گرایش‌های تنگ قومی مصر برکشید. او درباره وحدت عربی در «فلسفه انقلاب مصر» نوشته است: «ما در این منطقه رنج‌ها و مصائب مشترکی متحمل شده‌ایم. وقتی ما در زیر سم ستوران فاتحان رنج می‌بردیم، تمامی منطقه نیز با ما قربانی مظالم همان مهاجمان بود»[6]. هرچند احساسات ملی
ناصر، چنان‌که خود اذعان کرده است، برای موارث ملل عرب از دوران مدرسه متوسطه آغاز شده بود. بر همین اساس، او جنگ فلسطین را جنگی می‌دانست که تمام ملت‌های عربی با یک هیجان، یک احساس و یک وجدان برای دفاع از میراث مشترک خود واردش شده بودند.[7]
 
قهرمان فالوجه و برکشاندن نظامیان به ریاست دولت
فالوجه از جمال عبدالناصر یک فرمانده نظامی ساخت و سپس او را در قامت یک قهرمان ملی به مصر برگرداند. عزم راسخ وی بر اعاده حیثیت ملی مصر از دست استعمار انگلیس و استبداد فاروق، سرانجام به کودتا انجامید. بعد از برکناری فاروق در سال ۱۹۵۲م، ژنرال محمد نجیب به ریاست‌جمهوری مصر انتخاب شد؛ البته او خیلی زود به بهانه تیراندازی و سوءقصد به وی در اسکندریه در سال ۱۹۵۶م برکنار شد و جمال بر صندلی ریاست‌جمهوری تکیه زد. اما واقعیت ماجرا این بود که نجیب بر خلاف ناصر، که بیرون راندن بیگانگان و انگلیسی‌ها را اولویت دولت انقلابی می‌دانست، اولویت را به سامان بخشیدن به اوضاع اقتصادی داده بود. علاوه بر این، ناصر تفکرات سوسیالیستی داشت و خواهان اصلاحات ارضی بود، اما ژنرال نجیب دارای تفکرات مذهبی بود و برخلاف جمال، با اخوان‌المسلمین نیز میانه خوبی داشت. این اختلافات سرانجام در تیراندازی ۱۹۵۶م در اسکندریه، مجال حل شدن یافت؛ بدین صورت که ناصر با نسبت دادن تیراندازی به اخوان‌المسلمین، به سرکوب آنها دست زد و به بهانه همکاری نجیب با آنها، به برکناری وی اقدام ورزید. جمال متعاقب این رویدادها، به ریاست‌جمهوری انتخاب شد و پهنه سیاسی مصر و جهان عرب را به اوردگاه ریاست خود تبدیل کرد.
 
محمد نجیب همراه جمال عبدالناصر در مراسم افتتاح کانال سوئز
محمد نجیب همراه جمال عبدالناصر در مراسم افتتاح کانال سوئز
 
سر دادن ندای وحدت و رهایی 
در همین ایام، اسرائیل به رهبری بن گوریون، سیاستمدار اهل شدت عمل، با ادعای حمله کماندوهای فدایی مصری علیه واحد گشتی اسرائیل، به ستاد مرکزی ارتش مصر در باریکه غزه حمله کرد و این اولین حمله اسرائیل به مصر در دوران رهبری ناصر بود. این اقدام هرچند با شکایت به سازمان ملل همراه شد، مقدمات ملی کردن کانال سوئز را در ژوئیه ۱۹۵۶م فراهم کرد. در تاریخ ۲۶ ژوئیه کانال سوئز به روی کشتی‌های اسرائیلی بسته شد و اسرائیل و فرانسه و انگلستان به مصر حمله کردند و این حملات به سود مصر ناکام ماند. ناکامی اسرائیل آغاز قهرمانی ناصر در میان اعراب و طرح مسئله اتحاد عرب بود؛ چراکه ناصر بر این عقیده بود که تنها اتحاد اعراب می‌تواند قدرت اسرائیل را در هم شکند.[8] اتحاد تمامی ملل عرب و مسئله فلسطین، از اهداف مهم جمال عبدالناصر در دوران زندگیِ سیاسی‌اش بود که بخشی از اقدامات وی را به آن معطوف کرده بود.
 
جمال عبدالناصر
جمال عبدالناصر رئیس‌جمهور مصر
شماره آرشیو: 6348-4ع
 
شعار ناصر برای اتحاد اعراب گرچه با استقبال توده‌های عرب مواجه شد، مخالفت حاکمان کشورهای عرب را درپی داشت. گفته می‌شود جمال عبدالناصر موضع فلسطین را دست‌مایه‌ای برای محافظت از خویش در برابر استقلال‌خواهی دیگر رهبران عرب قرار داده بود؛ بدین معنی که هر گاه با یکی از رهبران کشورهای عرب به مشکل برمی‌خورد، او را به خیانت علیه آرمان‌های فلسطین متهم می‌کرد و در این راه رادیو صوت‌العرب بازوی اجرایی وی بود.[9] رویارویی ناصر با این مخالفت‌ها، از یک‌سو باعث شد فلسطین و آرمانش به موضوع دوم جهان عرب تبدیل و به حاشیه رانده شود و از سوی دیگر، به شدت عمل اسرائیل و تحکیم تسلط بر فلسطین منجر شد. مشاهده و درک این قضایا اعراب را به دست برداشتن از طرح عربیسم واداشت و مجددا آنها را متوجه مسئله فلسطین کرد؛ به گونه‌ای که جمهوری متحده عربی با عضویت فقط دو کشور مصر و سوریه در سال ۱۹۶۱م فروپاشید.
 
در مه ۱۹۶۴م به دعوت ناصر، کنگره فلسطین با شرکت همه سران کشورهای عرب در بیت‌‎المقدس تشکیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین، که مرکز آن در نوار غزه بود، متولد شد. از این تاریخ به بعد روابط کشورهای عربی در پاندول میان منافع ملی  و منافع قومی در رفت‌وآمد بود و روابط مصر با کشورهای عربی را دچار فراز و نشیب کرده بود. بااین‌حال در تمامی این سال‌ها، جهان عرب به سردمداری مصر نقطه مقابل تمام تلاش‌های اسرائیل در جهت شناسایی و به رسمیت شناخته شدن بود.
 
جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهوری مصر، همراه محمد انورالسادات، معاون خود، و حاکم یکی از کشورهای عربی
جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهوری مصر، همراه محمد انورالسادات، معاون خود، و حاکم یکی از کشورهای عربی
شماره آرشیو: 5505-۱۱ع
 
جنگ شش‌روزه: افول شعله قهرمانی
جمال عبدالناصر در ادامه رویارویی با اسرائیل، به بستن خلیج عقبه، به عنوان تنها راه ارتباطی اسرائیل با شرق، اقدام کرد. بسته شدن این خلیج به روی کشتی‌های اسرائیلیِ حامل محصولات استراتژیک، اگرچه قهرمانی ناصر را تمدید کرد، اقدام پیش‌دستانه اسرائیلی‌ها، به مثابه تبری بر پیکر بت‌گونه ناصر فرود آورد. به این ترتیب، با تخریب ۹۰ تا ۹۵ درصدی نیروی هوایی چهار کشور مصر، عراق، اردن و سوریه توسط نیروی هوایی اسرائیل در ۵ ژوئن ۱۹۶۷م، و نیز تصرف صحرای سینا، ارتفاعات جولان و کرانه باختری به وسیله ارتش اسرائیل، شعله‌های کاریزماتیک ناصر به افول گرایید. اندکی پس از این واقعه، شعله حیات وی نیز با سکته قلبی در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۰م خاموش شد.
 
 
پی‌نوشت‌ها:
 
۱. گفتگوی عبدالناصر با دیوید مورگان، نماینده روزنامه ساندی تایمز، 18 ژوئن 1962.
[2] . پیتر منسفیلد، ناصر، ترجمه محمدرضا جعفری، تهران، امیرکبیر، چ دوم،۱۳۵۰، صص ۳۰-۳۱.
[3] . همان، ص ۳۲.
[4] . جمال عبدالناصر، فلسفه انقلاب مصر، ترجمه مهدی سمسار، تهران، موج، چ سوم، ۱۳۵۰، صص ۵۰-۵۶.
[5] . ابراهیم یوسفی، اندیشه‌های ناصر، تهران، انتشارات بعثت، ص ۱۹.
[6] . جمال عبدالناصر، همان، صص ۵۰-۵۶.
[7] . همان‌جا.
[8] . آنتونی نانتینگ، ناصر، ترجمه عبدالله گله‌داری، تهران، امیرکبیر، ص ۱۹۷.
[9] . همان، ص ۳۰.
 
 
https://iichs.ir/vdcja8e8.uqeixzsffu.html
iichs.ir/vdcja8e8.uqeixzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما