پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
قاعدتا شما از سالهای پیش از آغاز نهضت اسلامی، با شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله محلاتی آشنا شدهاید. کیفیت این آشنایی و تبدیل آن به دوستی، چگونه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در اوایل دهه 1330 که به قم رفتم، شهید بزرگوار آیتالله محلاتی یکی از روحانیون مبارز و پرجنبوجوش بود و تلاش انقلابی و سیاسی زیادی داشت. یادم هست که در آن روزها، به این فکر بود که عدهای را جمع کند و با هم برای مبارزه به فلسطین بروند! غرضم این است که در مبارزه، تا این حد فکر بلندی داشت. بنده که خودم هم سر پرشوری داشتم، طبعا به دلیل همین خصوصیت به ایشان علاقهمند شدم.
در نگاه نخست، چه خصالی را در آیتالله محلاتی برجسته دیدید؟
بسیار آدم نرمخو، ملایم، خوشاخلاق، متدین و باتقوایی بود. گاهی که در طی مبارزات دستگیر میشدم، میدانست که طبعا اوضاع اقتصادی درستی ندارم، گاهی هزار یا دو هزار تومانی به من میداد و میگفت: «این را امام دادهاند». رابط ما با امام بود و از این جنبه، خیلی دوستش داشتیم.
وجه مشترک شما با آیتالله محلاتی، حضور مستمر و مداوم در مبارزاتِ پیش و پس از آغاز نهضت اسلامی بود. اعتراضات شما دو تن، بیشتر حول چه محورهایی انجام میشد؟
بیشتر درباره ظلم و ستم رضاخان و آتاتورک و مأموران خائن و مزدور بیگانه، که در کشورهای اسلامی به جان مردم افتاده بودند، حرف میزدیم. از این میگفتیم که در ایران رضاخان با برداشتن عمامه علما و کشف حجاب زنان، مزدوری بیگانگان را میکرد. در ترکیه مصطفی کمال آتاتورک و در عراق یاسین هاشمی، هم همین کار را انجام میدادند. حتی در هند هم که در زمان امام زینالعابدین(ع)، عده زیادی از مردمِ آن مسلمان شده بودند و بههرحال یک کشور اسلامی بود، کمپانی هند شرقی را برای این کار گذاشته بودند. ما از بچگی این ماجراها را شنیده بودیم. بعدها هم که فجایعی مثل مسجد گوهرشاد پیش آمد. ما به این سنخ مسائل اشاره میکردیم. به همین دلیل هم ما را میگرفتند و به دادگاه نظامی میبردند و تهدیدمان میکردند، ولی به محض اینکه از زندان آزاد میشدیم، دو مرتبه کارمان را میکردیم! خود من چندین بار، همراه با شهید محلاتی در دادگاه نظامی محاکمه شدم.
در فرآیند مبارزاتی مشترک خود با ایشان، هیچگاه همزندان هم شدید؟
بله، یک بار من، شهید آیتالله محلاتی، آیتالله جنتی، مرحوم موحدی ساوجی و آقا سیدحسین رضوی قمی، با هم در زندان بودیم. البته من بیشتر با شهید محلاتی مأنوس بودم. سعی میکردیم به افرادی که در معرض بریدن بودند، روحیه بدهیم که مقاومت کنند. ساواک این موضوع را میفهمید و ما را به انفرادی میبرد و البته بعد از مدتی، دوباره به بخش عمومی برمیگرداند. یک بار در زندان قزل قلعه و یک بار در کمیته مشترک، با ایشان همزندان بودم. ما آن روزها امیدی به پیروزی انقلاب نداشتیم و یک در میلیون هم تصورش را نمیکردیم که این حرکت مخصوصا به آن زودیها پیروز شود. برای همین وقتی پیروز شد، تا مدتها باورمان نمیشد!
از دورهای که با آیتالله محلاتی در کمیته مشترک به سر میبردید، چه خاطراتی دارید؟
در کمیته مشترک، اول حسابی از آدم پذیرایی میکردند! بعد زندانی را در سلولی میانداختند که وقتی پاهایت را دراز میکردی، کف پایت به دیوار میخورد! جا بهقدری تنگ بود که چند نفر نمیتوانستند در کنار هم استراحت کنند. بههرحال اول آدم را به زندان انفرادی میبردند و بعدا اگر دلشان میسوخت، به زندان عمومی منتقل میکردند. جای بسیار وحشتناکی بود. هر جور آزار و اذیتی را که تصورش را بکنید، در زندان کمیته مشترک بود. از دستشویی رفتن که باید نگهبان تعیین میکرد، که کی باید بروی! دیگر غذا خوردن بود، که باید تند تند میخوردیم! حمام رفتن هم که حکایتی بود و باید با سه شماره، خودت را میشستی و بیرون میآمدی! خلاصه هر کاری از دستشان برمیآمد میکردند، که وحشتزده و کلافه بشوی و زودتر ببُری و همه چیز را اعتراف کنی! وقتی میپرسیدیم: چرا این کارها را میکنید؟ میگفتند: برای اینکه بروید و دیگر به اینجا برنگردید! میگفتیم: چرا کارهایی نمیکنید که ما دیگر اعتراض نکنیم و برنگردیم؟
مواجهه آیتالله محلاتی با پدیده زندان را چگونه دیدید؟
ایشان انصافا اهل مبارزه و خستگیناپذیر بود. ابدا از زندان نمیترسید و واقعا در این زمینه نمونه بود. اصلا هم اهل سازش نبود. به مال دنیا نیز، کمترین توجهی نداشت. چنین انسانهای پاکباختهای، در همه دورانها کم پیدا میشوند. مثل خود امام، که واقعا تک بود و نظیر نداشت. خدا را شکر که آن زجرها، زندانها و مصائبِ مبارزان جواب داد و انقلاب پیروز شد.
ارزیابی شما از خصال مبارزاتی ایشان چیست؟
ایشان از همان جوانی، آدم دلسوز و بسیار پرتحرکی بود. یادم هست موقعی که
شهید نواب صفوی برای سخنرانی به قم میآمد، شهید محلاتی همیشه در صف اول مستمعان ایشان بود و بسیار به او علاقه داشت. بعدها که مبارزات امام شروع شد، باز هم ایشان در صف اول بود. موقعی که امام در قم بودند، شهید محلاتی به عراق و کربلا میرفت و خبر میآورد، که فلان آقا این را گفته، مثلا
آقای حکیم این حرف را زده است. بعدها که امام تبعید شدند، باز هم در زمره مبارزان درجه اول بود. در واقع من، شهید محلاتی و آقای شیخ علیاصغر مروارید، سه منبری پرشور تهران بودیم که اعلامیههای امام را علنا بر روی منابر میخواندیم و دستگیر و زندانی میشدیم. به همین دلیل به ما میگفتند: سه تفنگدار! هر وقت یکی از ما سه نفر را میگرفتند، دیگری منبر میرفت و به این شکل، مرتبا با رژیم پهلوی تک و پاتک داشتیم!
آیتالله محلاتی به لحاظ علمی، در چه جایگاهی بودند؟ دیگران دراینباره چگونه فکر میکردند؟
هیچگاه پیجوی این مطلب نشدم! مضافا ایشان هر آنچه را که برای کارش لازم بود، میدانست. بیشتر وقتش صرف مبارزه میشد، در واقع از فقه جهاد را فراگرفته و راه افتاده بود. فردِ عالم به دین و شرایط زمان، تکلیف دارد که راه بیفتد و بدعتهایی را که مطرح شدهاند، افشا و بازگو کند. ایشان این وظیفه را تا پای جان انجام میداد. در روایت هست که هر عالمی بدعتها را ببیند و واکنش نشان ندهد، گرفتار لعنت ابدی خواهد شد. البته در آن دوره دشوار، عدهای سکوت میکردند و با ما از این بابت که سکوت نمیکردیم، خوب نبودند. عدهای هم که اساسا جرئت به میدان آمدن را نداشتند. حتی خاطرم هست یک آقایی که در انجمن حجتیه بود، در برخی مجالس، بدترین فحشها را به من، شهید محلاتی، آقای مروارید و آقای لاهوتی میداد، که چرا فعالیت مبارزاتی داریم! ما هم پیش آقای فلسفی میرفتیم و شکایتش را میکردیم. غرض اینکه این جنگ و گریزها، در همه جا و حتی بین روحانیون هم وجود داشت.
از مراوده خود و آیتالله محلاتی با مرحوم حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی، چه خاطراتی دارید؟
بنده و شهید محلاتی، همیشه پیش ایشان میرفتیم. قبل از انقلاب و از اواخر دهه 1320، درب خانه ایشان به روی همه باز بود! عالمی مردمدار بود و از کار کسانی که به ایشان پناه میآوردند، گرهگشایی میکرد. در جلسات خانه مرحوم آقای فلسفی، از طرفداران رژیم شاه خبری نبود؛ یعنی من که هرگز چنین کسانی را آنجا ندیدم. من و شهید محلاتی که اهل مبارزه بودیم، ایشان را خیلی دوست داشتیم.
شما در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی از جمله در مجلس اول نیز، با شهید آیتالله محلاتی همکار بودید. ارزیابی شما از عملکرد ایشان در آن دوره چیست؟
بله؛ بنده نماینده کرج بودم و شهید محلاتی نماینده محلات بود. چهار سال در مجلس شورای اسلامی، با هم بودیم. پس از اعلام فاز نظامی منافقین، در فهرست ترور آنها بودیم که جان سالم به در بردیم، اما متأسفانه آن بزرگوار در اثر شلیک موشکهای صدام به هواپیمای حامل ایشان و همراهان، به شهادت رسید. ایشان بسیار زیاد به جبههها میرفت و نماینده امام در سپاه هم بود. ما دو نفر، هم در مجلس و هم در بیرون مجلس، بسیار با هم مأنوس بودیم و درددل میکردیم. واقعا روحانی بزرگوار، وارسته و بسیار فعالی بود. به امام هم بسیار دلبستگی داشت و برای ایشان جانفشانی میکرد. اساسا در راه دین، از خود گذشته بود. هرگز یادم نمیآید که از ایشان حرفی شنیده باشم که اسباب دلخوریام شده باشد. گاهی هم به بنده خدا غر میزدیم که مثلا فلانی در سپاه این کار را کرده است و شما اقدام کنید، اما ایشان با خوشرویی و وعده پیگیری با ما مواجه میشد. با اینکه در مجلس، عضو یک کمیسیون نبودیم، ولی همیشه با هم میرفتیم و ناهار میخوردیم و درباره لوایح و موضوعات مطرحشده در کمیسیونها، صحبت میکردیم.